دیدار برادر مصطفی فروغی با اعضای انجمن نجات اراک
روز دوشنبه 22 مهر ماه 1402، محمدرضا فروغی برادر مصطفی فروغی از اعضای دربند فرقه رجوی، با اعضای انجمن نجات اراک دیدار و گفتگو کرد. مصطفی فروغی با هدف ادامه تحصیل راهی آلمان می شود. او در آلمان مشغول تحصیل می شود و به طور مرتب با خانواده در ارتباط بوده تا این که در […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت یازدهم
در قسمت قبل از حرکت به سمت مقر موزرمی گفتم. وقتی به موزرمی رسیدیم یک روز در اختیار خود بودیم. در مقر اکثرا نسبت به شورای زنان رجوی کینه داشتند. بعد از نشست طعمه اوضاع در مقر بدتر شده بود نه فقط در مقر ما، بلکه سایر مقرها هم وضعیت خوبی نداشتند. یک روز صبح […]
ملاقات مسئول انجمن نجات اراک با مادر مصطفی قائدی
روز چهارشنبه 19 مهرماه، فؤاد بصری مسئول انجمن نجات اراک به دیدار خانم منتها زهرایی، مادر مصطفی قائدی رفت. این دیدار در شهرستان خمین و منزل خانم زهرایی انجام شد. مصطفی قائدی از افراد گرفتار در سازمان مجاهدین خلق است که سالهاست اجازه دیدار و یا تماس با خانواده را ندارد. مادر او، خانم زهرایی […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت دهم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که به نشست میله ای وارد شدم و افراد حاضر را دیدم. مهوش سپهری شروع کرد به صحبت کردن و گفت می دانید چرا شما را در سالن میله ای احضار کردیم، سالن میله ای محلی است که با نفرات مسئله دار نشست برگزار می شود. با آنها برخورد […]
نامه سمانه نوری به پدرش حمید رضا نوری در کمپ مجاهدین خلق
پدر جان سلام من برایت نامه می نویسم و آنقدر این کار را ادامه می دهم تا جواب مرا بدهی . من پدرم را دوست دارم . پدر جان درست است که از کودکی بالای سر من نبودی اما من از شما دلگیر نیستم. از کسانی دلگیر هستم که شما را فریب دادند و چندین […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت نهم
در قسمت قبل از نشستی گفتم که دو ساعتی ریخته بودند روی سرم که در نهایت فرزانه همه را ساکت کرد و گفت ما خبر داریم نفراتی که در موزرمی اقدام به فرار کردند با آنها محفل داشتی از جان سازمان چه می خواهی؟ از چادر زدم بیرون هوایی بخورم. در واقع می خواستم خودم […]
نامه عبدالحسین یگانه به خواهرش طیبه یگانه در آلبانی
خواهرم طیبه سلام همیشه برایت آرزوی بهترین ها را داشتم، همیشه از غمهایت غمگین بودم و از شادیهایت شاد، روزی که از خانه ما رفتی، جای خالی ات اذیتم کرد، اما برایت خوشبختی را آرزو کردم. تمام این سالها در تنهایی به شما فکر می کردم، تو اینها را ندیدی اما من برایت دعا می […]
نامه محمد قاسمی به دخترش شکوه قاسمی در کمپ مجاهدین خلق
دخترم شکوه سلام مطالبی که در این نامه برایت بازگو می کنم داستان و افسانه نیست. بلکه درد دل پدری با دخترش است؛ دختری که سالها پدرش را رها کرده است. برای او نامه می نویسم ولی جواب مرا نمی دهد، و تماسی با پدرش نمی گیرد. ولی من دخترم را فراموش نخواهم کرد. هر […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هشتم
در قسمت قبل از مشکلات مقر موزرمی گفتم که معضل تشکیلاتی روی میز فرمانده مقر بود. افراد به دستورات فرماندهان گوش نمی دادند بین نفرات کنتاکت پیش می آمد. تشکیلات در مقر موزرمی بهم ریخته بود. یک سری نشستها را شبانه برگزار می کردند؛ نشست های لایه ای. مسئول نشست ها فرزانه میدان شاهی بود، […]
نامه علیرضا قادری به برادرش غلامرضا قادری در کمپ آلبانی مجاهدین
سلام برادر ان شاالله که حالت خوب باشد. مدتهاست که از تو بی خبرم. هیچ امکان تماس و ارتباطی هم با تو ندارم. مرتب اخبار مربوط به کمپی که در آن هستی را دنبال می کنم تا در جریان شرایط کلی جایی که در آن به سر می بری باشم. زمانی که پلیس آلبانی وارد […]
مجتبی جان دخترت سمانه و نوه هایت سراغت را می گیرند
سلام حمید رضا. خوبی؟ امروز تصمیم گرفتم برایت نامه ای بنویسم. نمی دانم در چه شرایطی هستی؟ کاش راه تماسی بود تا از وضع و حالت باخبر می شدم. دلتنگت هستم. فیلم هایی که بعد از ورود پلیس آلبانی به کمپ تان را چندین بار مرور کردم فقط به امید آنکه تو را در میان […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هفتم
در قسمت قبل از روزی گفتم که صبح و موقع صبحانه متوجه شدم هیچ زنی در مقر نیست و مردها را در آشپزخانه بکار گرفته بودند تا مقر بدون غذا نماند یک هفته ای گذشت مجددا زنها به مقر برگشتند و تعدادی از آنها که در آشپزخانه مسئولیت داشتند مسئولیت خودشان را از مردها تحویل […]