نامه محمد قاسمی به دخترش شکوه قاسمی در کمپ مجاهدین خلق
دخترم شکوه سلام مطالبی که در این نامه برایت بازگو می کنم داستان و افسانه نیست. بلکه درد دل پدری با دخترش است؛ دختری که سالها پدرش را رها کرده است. برای او نامه می نویسم ولی جواب مرا نمی دهد، و تماسی با پدرش نمی گیرد. ولی من دخترم را فراموش نخواهم کرد. هر […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هشتم
در قسمت قبل از مشکلات مقر موزرمی گفتم که معضل تشکیلاتی روی میز فرمانده مقر بود. افراد به دستورات فرماندهان گوش نمی دادند بین نفرات کنتاکت پیش می آمد. تشکیلات در مقر موزرمی بهم ریخته بود. یک سری نشستها را شبانه برگزار می کردند؛ نشست های لایه ای. مسئول نشست ها فرزانه میدان شاهی بود، […]
نامه علیرضا قادری به برادرش غلامرضا قادری در کمپ آلبانی مجاهدین
سلام برادر ان شاالله که حالت خوب باشد. مدتهاست که از تو بی خبرم. هیچ امکان تماس و ارتباطی هم با تو ندارم. مرتب اخبار مربوط به کمپی که در آن هستی را دنبال می کنم تا در جریان شرایط کلی جایی که در آن به سر می بری باشم. زمانی که پلیس آلبانی وارد […]
مجتبی جان دخترت سمانه و نوه هایت سراغت را می گیرند
سلام حمید رضا. خوبی؟ امروز تصمیم گرفتم برایت نامه ای بنویسم. نمی دانم در چه شرایطی هستی؟ کاش راه تماسی بود تا از وضع و حالت باخبر می شدم. دلتنگت هستم. فیلم هایی که بعد از ورود پلیس آلبانی به کمپ تان را چندین بار مرور کردم فقط به امید آنکه تو را در میان […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هفتم
در قسمت قبل از روزی گفتم که صبح و موقع صبحانه متوجه شدم هیچ زنی در مقر نیست و مردها را در آشپزخانه بکار گرفته بودند تا مقر بدون غذا نماند یک هفته ای گذشت مجددا زنها به مقر برگشتند و تعدادی از آنها که در آشپزخانه مسئولیت داشتند مسئولیت خودشان را از مردها تحویل […]
نامه حسن زنگنه به برادرش رضا زنگنه در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
رضا جان سلام امیدوارم حالت خوب باشد برادر. می دانی چه مدت است از تو بی خبرم؟! برادر جان می گویند وضعیت کمپی که در آن زندگی می کنی خوب نیست. من نگرانت هستم. چگونه این همه سال خانواده ات را رها کرده ای و خبری نمی گیری. لطفا اگر برایت امکان دارد تماسی با […]
حمایت خانواده های استان مرکزی از تأسیس شعبه انجمن نجات در آلبانی
ما خانواده های استان مرکزی از تاسیس دفتر انجمن نجات در کشور آلبانی بسیار خرسندیم. تاسیس دفتر انجمن نجات به عنوان نماینده ما خانواده های اعضای گرفتار در تشکیلات مجاهدین خلق، در نزدیکی مقر این فرقه در آلبانی خاری است در گلوی رجوی. ما حمایت خود از عزیزان پر تلاشمان در انجمن نجات آلبانی را […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت ششم
در قسمت قبل گفتم که مسعود رجوی در نشستی که برگزار کرد گفت، آمریکا به عراق حمله خواهد کرد و فرزندان شما در پادگان اشرف مورد اصابت موشک قرار می گیرند. ما تصمیم گرفتیم تمام بچه ها را حتی بچه های شیر خوار را از طریق اردن به کشورهای اروپایی منتقل کنیم. من در ارکان […]
نامه مرتضی قائدی به برادرش مصطفی قائدی در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
برادرم سلام. حالت چطور است؟ امیدوارم که حالت خوب باشد. چندین سال است از تو بی خبریم. فقط می دانم در کمپی در آلبانی زندگی می کنی. نمی دانم به لحاظ جسمی سالم هستی یا خیر؟ متاسفانه تماسی با خانواده نمی گیری که از اوضاع و احوالت با خبر شویم. من هم که دسترسی به […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت پنجم
در قسمت قبل از نشستی که رجوی گذاشت گفتم. او گفت عملیات بزرگی در پیش داریم. چوب اشاره ای که در دست داشت روی نقشه ایران گذاشت و در ادامه گفت: عملیات فروغ جاویدان. رجوی با توضیحاتی که داد می خواست 72 ساعته تهران را فتح کند و گفت برای عملیات زیاد وقت نداریم. بروید […]
نامه خواهران گل ریزان به برادرشان عباس گل ریزان اسیر در کمپ مجاهدین خلق
سلام عباس جان باز هم سلام – حال و احوالت چطور است برادر؟خیلی وقت ها کنار هم که می نشینیم، نقل صحبت هایمان تو و خاطرات گذشته است. وقتی به عکست در زمان جوانی نگاه می کنیم، به هم میریزیم. آخه تو تک برادر ما بودی. با خودمان می گوییم عباس تنها برادرمان چرا و […]
نامه محمد رضا فروغی به برادرش مصطفی فروغی در کمپ آلبانی
مصطفی جان سلام امیدوارم حالت خوب باشد و سلامت باشید. چند وقت است که خیلی به شما فکر می کنم. فکر گذشته ها که با هم بودیم. کاش می شد زمان به عقب بر می گشت و باز هم با هم می بودیم. خیلی وقت است از شما خبری ندارم. بعضی وقتها به فکر فرو […]