از شعارهای ضد امپریالیستی رجوی تا چشمک به امریکا

خاطرم هست سالهای 80 یا 81 بود که مجموعه نشستهای متعددی در یکی از قرارگاه های سازمان در عراق برگزار شد بنام نشست های (طعمه) و آقای رجوی اینبار برای سرکار گذاشتن نیروهای بلا تکلیف خود در عراق این بحث را بروی میز آورد که همه شما بلا استثناء طعمه های بلقوه بورژوازی هستید و همگی شما یک نخ وصل بدنیای بیرون سازمان یعنی به اروپا دارید و منتظرید که اگر در شرایط خاص مجبور به ترک سازمان شدید به اروپا یا امریکا منتقل شوید و طعمه هزار بار از پاسدار بدتر و خطرناکتر است و…
نزدیک به یکماه نشست پشت نشست و چه نشستهای سنگین و مشمئزکننده ای که همراه با فحش و داد و بیداد و ناسزا و… بود برگزار شد. چه وقتهای طولانی و خسته کننده ای صرف پرداختن باین بحث که نشد! هدف هم این بود که همه نیروها از بالاترین مسئولین سازمان تا همه باید از این بحث عبور کنند که بهیچ عنوان خارجه نداریم. حتی بخوبی بیاد دارم که رجوی میگفت:حتی اگر کسی مریض شد و برای مداوا بایستی به خارج متنقل بشود او را هم منتقل نمیکنیم تا این حرف و قانون صد در صد آببندی و بلا استثناء باشد و هر کس بهر دلیل نتوانست ادامه مبارزه بدهد بعد از اینکه دو سال در خروجی سازمان ماند تا اطلاعاتش بسوزد بعنوان یک ایرانی که ورود غیر مجاز به عراق داشته و نه بعنوان یک عضو پیشین سازمان به اداره اطلاعات عراق تحویل داده میشود و بعد از پذیرایی و خیر مقدم مفصل که البته با اعمال شاقه همراه است بایشان گفته می شود بمدت 7 یا 9 سال به (استراحتگاه) بسیار خوب و عالی با امکانات کامل و استاندارد ابوغریب که شنیدن اسمش تن هر کسی را به لزره می انداخت منتقل میشود! و اگر در نهایت چیزی از وی باقی مانده بود او را به ایران بعنوان یک عضو سازمان مجاهدین تحویل میدهند.
از آنجاییکه آقای رجوی در زیر و رو کشیدن و نامردی و عوض کردن حرف و موضع خود سابقه درخشانی دارد و در دنیا روی خیانتکارترین ها را هم سفید کرده بمجرد اینکه دید اوضاع عراق بهم ریخته و دیگرآبی از صدام برای او گرم نمیشود تمام این صحبتها و بحثهای صورت گرفته توسط خودش را فراموش کرد و تا قبل از اینکه اصل کاریها در عراق گیر بیفتند آنان را بدامان اروپا و امریکا فرستاد و ما بقی را هم در باتلاق اشرف به امان خدا رها کرد! خودش هم که الان نزدیک به یک دهه است که معلوم نیست در کدام سوراخی مخفی شده است!
اکنون غرض از اینکه این مطالب را نوشتم این بود که روزی که ایشان تصمیم به آمدن بعراق گرفت در مصاحبه یا پیام تودیع بقول خودش باین موضوع اشاره کرد که میروم تا بر افروزم آتشها بر کوهستانها! و با مظلوم نمایی و ژستهای خاص خودش اضافه کرد که شخصا ترسی از کشته شدن ندارم و… خب اکنون سوال اینست که جناب پسر شجاع تو که ترسی از کشته شدن نداری میشه بفرمایی الان ده ساله کجا تشریف داری؟ تو که ادعا داری در نوک پیکان مبارزه هستی و همیشه تمامی خطرات را بجان میخری چرا خودت را نشان نمیدهی تا لااقل نیروهایت بفمهمند که این نوک پیکانی که تو آنجایی کجاست؟! یا شاید هم نوک پیکان مبارزه شما بد جور بزمین خورده و جنابعالی اکنون در زیرزمین اما کما کان در نوک پیکان نشستی؟
سوال دیگر اینست که تو که گلو پاره میکردی که خارجه نداریم و عاشورا گونه تا به آخر در سرزمین امام حسین میمانیم و تا نفر آخر شهید میشویم این در خواستهای پشت پرده اخیر به سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگی برای در بردن برخی از نیروهای نور چشمی ات برای چیست؟ آخر تو که توان ماندن بروی حرفت را نداری چرا حرف میزنی؟! بهتر نیست ساکت باشی اصلا هیچ نگویی؟
حالا از همه این حرفها که بگذریم تا ضرب الاجل عراق برای تخلیه اشرف زمان زیادی نمانده است. این تاکتیک های قدیمی و تاریخ مصرف گذشته ات را کنار بگذار و برای یکبار هم که شده بیا و مردی کن و بفکر نیروهای بی گناهت باش که ممکن است مجددا آنان را بخاطر بی تدبیری و بی مسئولیتی به کشتن بدهی! این فشار های روحی و روانی که بروی نیروهایت وارد میکنی را کنار بگذار و اجازه بده که این بندگان خدا روی آزادی و طعم خوش رهایی به معنی واقعی کلمه را حس کنند! نگذار که خونی دوباره بزمین بریزد!
نتیجه نزدیک به 45 سال مبارزه ات را اکنون مشاهده میکنی.نیروهایی سرخورده، سازمانی از هم پاشیده، تشکیلاتی فرو ریخته و بی آبرویی در بین مردم یا همان خلق قهرمان! حتی جایی برای بودن نداری! بعد از 45 سال مثلا و بقول خودت مبارزه، حتی جرات نداری بگویی کجایی؟! توان اینکه یک مصاحبه زنده تلوزیونی انجام بدهی را هم نداری! ترا میشود فقط با رهبران گروههای تروریستی در دنیا بمانند بن لادن یا صدام زمانی که زنده بودند یا هم اکنون قذافی و این تیپ آدمها که بعنوان تروریست در دنیا شناخته شده و تحت تعقیب هستند و آنان هم جرات آفتابی شدن ندارند مقایسه کرد! اصلا چرا الان 10 سال است که در زیر زمین یا روی زمین یا در کجا مخفی شدی؟ اصلا از چه میترسی که اینطور قایم شدی؟! تو که چوب اشاره ات را به هوا پارتاب میکردی و باد به گلو میانداختی و با صدایی دو رگه میگفتی: به رژیم ایران بگویید بجنگ تا بجنگیم! البته تمام این حرفهایت تاثیرات تماشای فیلم فارسی هایی بود که شبها با مریم میدیدی! اکنون کجایی؟؟!
آقای رجوی! به عنوان کسی که بهترین سالهای نوجوانی و بخش اصلی سالهای جوانی اش را در اردوگاه اشرف گذارنده و بعنوان کسی که یک جای سالم در بدن ندارد وهنوز ترکشهای ناشی از انفجار بمب و گلوله در بین پوست و گوشتش وجود دارد و بعنوان کسی که زمانی تو برایش بمانند بت بودی ولی اکنون کینه ای بی انتها. کینه ای به معنی واقعی کلمه ایدئولوژیک از تو در دل دارد بتو میگویم: آن دنیا را که خدا عالم است ولی این دنیا را که باختی بد رقم! این را از وضعیت کنونی ات بخوبی میتوانی بفهمی. نیروهایی که زمانی حاضر بودند صد بار برای تو کشته شوند ولی خطی بروی تو نیفتد الان از تو کینه ای عمیق بدل گرفته اند که هرگز این کینه پاک شدنی نیست! تو خود در خلوط خود باین فکر کن که چه کردی با این بچه ها؟! نه فقط بچه هایی که خودشان را از اشرف رها کردند و الان آنجا نیستند همان بچه هایی که کما کان آنجا هستند هم بمانند بچه های جدا شده از تو متنفرند! و البته تو خود بهتر از هر کس دیگر باین مسئله واقف هستی و میدانی که حتی در بین نیروهای موجود در اشرف هم جایی نداری! بهمین دلیل هم هست که برای جانشان اهمیتی قائل نیستی و برای تعیین تکلیفشان اقدامی نمیکنی. بهر حال اکنون که به آخر خط رسیدی بیا و یک اقدام مثبت برای این نیروها مانده در اشرف بکن و اجازه بده این بندگان خدا از این مصیبتی که درش گیر کرده اند نجات پیدا کنند. شاید که بخشی از گناهانت کمرنگتر شود!
باقری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا