درد دلها و صحبت های خانواده های اسیران خوزستانی بعد از بازگشت از عراق – قسمت اول

مورخه 8/5/95 خانواده های خوزستانی به همراه تعدادی دیگر ازخانواده های اسیران دربند فرقه رجوی برای ششمین بار به کشورعراق سفر کردند تا با حضور خود در اطراف کمپ لیبرتی مسئله دیدار با عزیزان اسیرشان را پیگیرشوند که طبق معمول سرکردگان جنایتکار فرقه رجوی اینبار هم نه تنها به خواسته به حق آنها توجهی نکردند بلکه از سر ترس و استیصال مطلق علاوه برایجاد موانع متعدد در ورودی های کمپ با وحشیگری های خاص خود به سمت خانواده ها سنگ پرتاب کردند که متاسفانه برخی از آنها مجروح شدند. خانواده های اسیران دربند اما بدون توجه به تشبثات مذبوحانه سران فرقه توانستند علاوه برافشای ماهیت ضدانسانی آنها پیام عشق و امید به رهایی را بگوش عزیزانشان برسانند. درهمین رابطه خانواده های خوزستانی اسیران دربند فرقه بعد از بازگشت از عراق صحبت، درد دل  و نقطه نظراتی داشتند که به شرح زیر می باشد:
احمد هاجری: واقعیت این است که رجوی برادرم علی را با فریبکاری ازما ربود وبه کمپ های خود برد تا ازوی درجهت اهداف فرقه سوء استفاده کند بعد ازسقوط صدام درسال 82 یکبارمادرم موفق شد با برادرم علی درکمپ اشرف دیدارکند وهرچه او دراین ملاقات  تلاش کرد که شاید بتواند برادرم را با خود ازکمپ خارج کند موفق نشد وبا نا امیدی و چشمانی گریان برگشت ایران.ازآن سال به بعد دیگر سران فرقه به ما اجازه ملاقات با برادرم را ندادند تا اینکه در اواخر سال 88 با تلاش و پیگیریهای زیاد به عراق سفر کردم که خانواده های زیادی هم آمده بودند اما برخلاف عرف اخلاقی و انسانی مسئولان کمپ نه تنها به ما اجازه ملاقات با عزیزانمان ندادند بلکه با بی رحمی و توحشی عجیب همراه با فحش و ناسزا به ما حمله ور شدند وقتی ما این برخورد توهین آمیز و بدور از انسانیت سران فرقه را دیدیم به این نتیجه رسیدیم که نباید درمقابل هارت و پورت و توهین های فرقه عقب نشینی کنیم وباید تا رسیدن به خواسته قانونی خود دست از تلاش برنداریم.تا اینکه بالاخره کمپ اشرف جمع شد ونفرات اسیر به لیبرتی منتقل شدند به این امیدوار شدیم که هرچه زودترعزیزانمان را ازعراق منتقل می کنند تا حداقل بخاطر لجاجت های رجوی کشته نشوند. اما رجوی با حمایت اربابان منطقه ای و بین المللی اش سعی کرد که اعضا را درعراق ماندگارکند که متاسفانه براثرسیاست های غلط و ضدانسانی او هر بار تعدادی از افراد اسیر را به کشتن داد. بنابراین طولانی شدن حضور عزیزان ما درعراق وکشته شدن تعدادی ازآنها بیشتر مارا نگران کرد این بود که تلاش کردیم تا در اطراف لیبرتی حضور پیدا کنیم تا علاوه برپیگیری درخواست خود برای ملاقات با عزیزانمان به رجوی فشار بیآوریم که دست از کارشکنی درمسیرانتقال افراد اسیر به خارج ازعراق بردارد.بهرحال الان ما خانواده ها برای بار ششم است که دراطراف لیبرتی حضور پیدا می کنیم اما بازهم سران فرقه هر بار با بی شرمی تمام  برخوردهای توهین آمیز همراه با پرتاب سنگ و تهمت های ناروا با ما داشتند. دردوره های قبل سران فرقه اقدامات زیادی را برای برهم زدن حضور ما دراطراف کمپ کردند این دور اما در نهایت تعجب از قبل دیوارهای متعدد بتنی وفلزی بلند ویا سیم خاردارهای حلقوی چند لایه و حتی خندق هم جلوی لیبرتی زده بودند! اقدام ابلهانه ای که فقط باعث بی آبروتر شدن فرقه و سران تهی مغز آن شد چون برای همه این سئوال را پیش آورد فرقه ای که ادعای سرنگونی دارد پس چرا ازتعدادی محدود خانواده می ترسد وجلوی آنها موانع متعدد که فقط درمیادین جنگی مورد استفاده قرارمی گیرد کارگذاشته است! اما ما خانواده ها علیرغم وجود موانع متعددی که سران فرقه گذاشته بودند اولا توانستیم  پیام امید به رهایی را به گوش عزیزانمان برسانیم و ثانیا چهره دروغگو و فریبکار فرقه را بیش ازهر زمان دیگر برای جهانیان افشا کنیم.پیام خانواده ها همراه با کلمات محبت آمیز بود اما عوامل بزدل رجوی با تیرکمان به سمت خانواده ها سنگ پرتاب می کردند که متاسفانه باعث مجروح شدن تعدادی ازآنها ازجمله آقای جهان بانی شد! نکته دیگری که من باید بیان کنم این است که این روزها رهبران فرقه درسایت های پوشالی خود اقدام به فحاشی و تهمت زدن علیه من کردند که این واقعا اوج حماقت و دریوزگی فرقه ورهبران آن را می رساند.من یک عضو خانواده هستم که برای نجات برادرم ازدست این فرقه کثیف تلاش می کنم نمی دانم دلیل این همه تهمت و افتراعات فرقه علیه من چیست البته آنها با این اقدامات بیشتر آبروی نداشته خود را می برند ولی  اگر سران فرقه می خواهند بدینوسیله مرا از ادامه تلاش برای نجات برادرم منصرف کنند باید بگویم که کور خوانده اند.
خانم شهین هاجری:
 واقعا تعجب می کنم که دلیل این همه ترس و وحشت رهبران گروه رجوی ازما خانواده ها چیست؟ واقعا اگر اینها اینقدر ادعا دارند پس چرا از حضور ما خانواده های بی سلاح در اطراف کمپ های خود می ترسند؟ اگرهمانطورکه عنوان می کنند اعضای فرقه مجاهدان استوار بر اصول های رجوی هستند چرا نمی گذارند یک دقیقه آنها با خانواده های خود دیدار داشته باشند؟ زمانی این جماعت مانده درغار ادعا می کردند که مجاهد خلق هستند و برای آزادی و بهروزی مردم ایران می جنگد! پس چطور شده که وقتی بخش کوچکی از همین خلق برای درخواست ملاقات با عزیزانشان جلوی کمپ آنها تجمع می کند رفتاری وحشیانه با آنها دارند؟! واقعا طی این چند دور که من به اطراف لیبرتی رفتم هربار سرکردگان گروه رجوی زشت ترین و توهین آمیزترین برخوردها را با ما خانواده ها داشتند آنها حتی به ما زنها و به مادرانی که خودشان می دیدند پیر و سالخورده هستند فحش های رکیک می دادند و وحشیانه به سمت ما سنگ پرتاب می کردند! این بود مرام مجاهد خلق؟! پس خدا را شکرکه اینها به جایی نرسیدند وگرنه با آن افکارعقب مانده ای که دارند زندگی مردم را سیاه می کردند.اما همانطورکه برادرم احمد گفت این نکته را به رجوی یادآورشوم که اگراو فکر می کند با رفتارهای توهین آمیزمی تواند ما را ازادامه مسیربرای نجات برادرم علی منصرف کند کورخوانده است والبته دیگر خانواده ها هم همین نظرمن را  دارند که نباید دست ازتلاش برداریم ونباید ازهزره درانی های رهبران این گروه خبیث بترسیم.
خانم جهان بانی همسر اسیرعلی ابراهیمی:
همانطور که می دانید شوهرمن علی ابراهیمی زمان جنگ برای دفاع از وطنش به جبهه رفت و در نهایت اسیرصدام شد همان موقع ما دو فرزند کوچک بنام های حسین و مهدی داشتیم. بهرحال  امیدوار بودیم که با پایان گرفتن جنگ او هم به همراه دیگر اسراء سرفرازانه به کشور بازگردند اما متاسفانه بعدا متوجه شدیم که فریب گروه رجوی را خورده وبه آنها پیوسته! درزمانی که او اسیربود من فرزندانم را با سختی بزرگ کردم.اولا تا چند سال که نمی دانستیم شوهرم کجاست وچه وضعیتی دارد تا بلاخره چند سال پیش وقتی شنیدم خانواده ها برای پیگیری ملاقات با بچه های خود به عراق وجلوی کمپ اشرف می روند من هم علیرغم داشتن مشکلات فراوان به همراه آنها رفتم تا شاید بتوانم شوهرم را ببینم وبه او بگویم که تو فرزندانی داری که هرلحظه منتظر دیدن پدرشان هستند.وقتی جلوی درب کمپ اشرف رسیدیم ازمسئولان کمپ درخواست ملاقات با عزیزانمان کردیم که با تعجب با برخورد توهین امیز آنها روبرو شدیم! بجای اینکه ما خانواده ها از آنها طلبکار باشیم که چرا این همه سال کوچکترین خبری از وضعیت عزیزانمان را به ما ندادند آنها از ما طلبکار بودند و می گفتند چرا اینجا آمدید؟! شما مزدوران ایران هستید! به آنها گفتم آخه من یک زن با این سن وسال چگونه می توانم مزدور باشم؟! من فقط می خواهم با شوهرم ملاقات کنم آیا این حق من هست یا نه؟ اما آنها بازرفتارشان را با ما بدتر می کردند،سنگ می زدند وتوهین می کردند! که واقعا شرم آور بود بهرحال گذشت ومن هربار با چشمانی گریان به ایران برمی گشتم ونمی دانستم به فرزندانم چه جوابی بدهم چون منتظر این بودند که من خبری از پدرشان را برای آنها ببرم.چندسال گذشت تا اینکه اینبار با دیگر خانواده ها به امید اینکه بتوانیم خبری ازعزیزانمان کسب کنیم به اطراف کمپ لیبرتی رفتیم اما بازهم همان رفتار زشت را با ما داشتند من چون یک زن بودم اینبار برادرم را با خود همراه کرده بودم تا شاید با صدای بلند شوهرم را صدا بزنند اما بی غیرت های رجوی سراورا با سنگ شکستند.نمی دانم ازچی می ترسند که این همه موانع جلوی لیبرتی گذشته بودند! می گویند مسعود رجوی سقط شده اما بازمانده های او بخصوص مریم عفریته که هرروز با یک مدل لباس و آرایش ظاهر می شود باید جواب دهند که اولا چرا مانع از ملاقات ما با عزیزانمان می شوند و در ثانی دلیل این همه توهین و ناسزا گفتن آنها به ما چیست؟ من که هرگز رجوی از خدا بی خبر را نخواهم بخشید و فرماندهان خونخوار بازمانده از او باید بدانند درهرشرایطی من دست از تلاش برای نجات شوهرم برنخواهم داشت…ادامه دارد
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا