درد دل سوزناک یک خواهر دل شکسته به یگانه برادر اسیرش اصغر بیاتی در فرقه رجوی

سلام به روی ماهت داداشی جونم. الناز هستم حالت چطوره؟ امیدوارم حال دلت خوب باشه که بعید میدونم چون حال دل منم خوب نیست. ازهمون لحظه ای که خودمو شناختم خوب نبودم.چون هروقت که به یه مرد تو زندگیم احتیاج داشتم کسی نبود که کنارم باشه.وقتی خواهر کوچیکه باشی دیگه پدر ومادرت پیرن ولی برادر و خواهرا بزرگن که جاشونو پر میکنن.اما من هیچوقت تورو نداشتم وسخت تر از اون، اینه که برادر دیگتم جوونمرگ بشه و جاش واسه همیشه کنارت خالی باشه.البته الان که پدر و مادر ندارم بیشتراز قبل بهت احتیاج دارم.
داداش قشنگم خیلی دلم تنگه برات. به اندازه ی تمام این سالها دلم گرفته که میتونم قد یه دریا گریه کنم. بگذریم یگانه برادر نازنینم…یکمی از زندگیم برات بگم که سال ۸۲ دیپلم گرفتم و ازدواج کردم میدونم که میدونی ۸۲من ۱۸ساله بودم. یه دختر ۱۸ساله با کلی غم و غصه رفتم خونه بخت. تک و تنها. کسی نبود بدرقم کنه. (تو خواستگاری کلی بخاطر جای خالی بابایی و دوتا داداشام گریه کردم)
اما مامان هیچی برام کم نزاشت. منو با افتخارو سربلندی عروس کرد.اما باز جای خالیت خیلی احساس میشد. هر کی اومد عروسیم گفت ایرج آرزو داشت النازو تو لباس عروس ببینه،اما افسوس که نشد ببینی و من چقدر از نداشتنت کنارم غصه خوردم. با این حال زندگی خوبی رو شروع کردم. فرهاد همسر خوبیه. خیلی وقتها حتی برام پدری کرده. همیشه حواسش به من بوده. اکثر اوقات باهام غصه خورده. خیلی هم تورو دوست داره. آرزوی دیدن تو رو داره. یه پسر ده ساله دارم که اسمش هست محمد آوین که دایی جون همیشه دعا میکنه که یه روز تورو ببینه. چون میدونه اگه تو بودی،مادرش هیچ غمی نداشت. آخه تو زندگیم همه چی دارم اما هیچوقت احساس خوشبختی نمیکنم. چون خلأ وجودت خیلی پررنگه داداشی گلم. نداشتنت تو زندگیم خیلی احساس میشه. نمیتونم بهت بگم تو دلم چه خبره؟نمیتونم وصفش کنم.فقط از خدا میخوام خودش آرومم کنه،ازش میخوام به تو هم آرامش بده.من از دل خودم برات گفتم و یک طرفه به قاضی رفتم.
اما توی دل تو چه خبره؟ اونو فقط خدا میدونه.چه شب و روزها که دلتنگ شدی و کسی نبود که دلت رو تیمار کنه.عزیز دل خواهر،چه زخم ها که از نامردی روزگار خوردی و کسی نبود مرحم زخمت بشه.الهی من برای اون دل شکستت بمیرم که تمام این سالها تو تنهایی و غربت دریک سازمان مخوف زجر کشیدی. بخدا این جدایی حق ما نبود؛ چرا که تو سرباز بودی وبرای حفاظت وطن از متجاوز می جنگیدی که به اسارت رفتی. روزگار با دل خانوادمون چه کرد؟ آخه دنیا جگرمون و سوزوند.
از مادرمون بنویسم برات که انتظار سؤ چشمشو گرفته بود.تمام این سالها چشمش به در بود و قلبش به راه. آخه تمام سهم مادرمون از زندگی اشک و انتظاار بود.
پدرمون هم که از داغ فراغت ۲سال هم نتونست دووم بیاره.آخه پدرا درداشونو تو دلشون میریزن و دق مرگ میشن اما مادرا صبورترن تا ۲۶سال هم میتونن طاقت بیارن.چی بگم از خواهرات. یکی ازیکی دلشکسته تر. خواهرات خیلی گرفتارن داداشی عزیزم.داغ دوریت موهای سرشونو سفید کرده. آخه براشون خیلی سخته این همه مصیبت دیدن.آخه عزیزتر از جانم. ما تو دنیا فقط تو رو داریم. اونم هفت کوه و هفت دریا اونطرف تر که نه دستمون بهت میرسه نه صدامون.حالا اما همه هیچ. پسرای داداشی تورج هم خیلی بهت احتیاج دارن. آخه عمو بوی پدر رو میده….(داداشی اشک مجالم نمیده) چی بگم از این روزگار نامرد و سنگدل کی رو ازمون گرفتی. امیدمونو نا امید کردی. یه خانواده رو نابود کردی. آخه پشت و پناه یه خانواده رو گرفتی..آی دنیا!! به چه جرمی بینمون جدایی انداختی!؟
داداشی جونم من برای اون صورت زیبات بمیرم که حالا دیگه چین و چروک افتاده روش. برای چشمات بمیرم که خیلی وقتها اشک ریختن و کسی نبود پاکش کنه. قول میدم خودم پیش مرگت بشم.
آخه من خواهرکوچیکتم. تادنیا دنیاست نازتو میخرم آی همه کس و کارم.خودم تک و تنها فدای مهربونیات میشم.
آخه همه ی قلبم،جونم،روحم،نفسم و عمرم تویی. ببخش که ناراحتت کردم. به همون خدایی میسپرمت که تموم این سالها شاهد دلتنگیهای تو و من بود.
به امید دیدار؛ خون جاری توی رگهام
خواهرکوچیکت – الناز

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا