سیزده سال از آزادی من می گذرد

دو دختر داشتم که دنیای من بودند، دراشرف به من گفته شد که حق هیچگونه تماس ویا ارسال نامه به آنها را ندارم.

بعد از چند ساعت اتوبوس های ما در مقابل درب بزرگ یک پادگان نظامی توقف کرد افرادی با اونیفورم نظامی و مسلح مشغول نگهبانی بودند. چند دقیقه بعد درب بزرگ آهنی باز شد و اتوبوس های ما وارد پادگان شدند. چند خیابان درختان بلند و سبز در کنار جاده ها و خودروهای نظامی که درحال تردد بودند توجه من را بخود جلب کرد. به مقر اصلی که رسیدیم  چند زن و مرد که مشخص بود از فرماندهان بودند به استقبال ما آمدند. و ضمن خوش آمد گویی گفتند به پادگان اشرف وارتش آزادیبخش ملی خوش آمدید. انشا الله به کمک همدیگر بتوانیم رژیم ایران را سرنگون سازیم و به اتفاق به ایران برویم. کمی تعجب کردم این برخلاف توافقی بود که با ما شده بود. بعد از صحبت فرماندهان لباس فرم نظامی بین ما توضیع شد.

آقای کاظم پورخفاجیان از اعضای جداشده مجاهدین

من خودم را به نزدیکی آن فرمانده زن رساندم وگفتم خانم مثل اینکه اشتباه شده در اردوگاه به ما گفته شده بود که ما را به ایران و نزد خانواده می فرستید حرفی از پوشیدن لباس نظامی و شرکت درعملیات نظامی زده نشده بود. آن خانم لبخنده معنی داری زد وگفت کی با شما چنین توافقی کرده؟ برو از خودشان سوال کن. اینجا پادگان اشرف است و کار ما هم مبارزه برای سرنگونی رژیم ایران است و شما هم خودت داوطلبانه درخواست دادی آمدی..

احساس کردم قربانی دروغ بزرگی شده ام از همان روز بنای ناسازگاری گذاشتم وبیش از چهار بار درخواست  جدایی کردم. مناسبات آنها به هیچ وجه قابل تحمل نبود. نامه نوشتن وهرگونه تماس با خانواده ها بکلی ممنوع بود واین برای من که دراردوگاه اسیران جنگی درعراق مستمر نامه ارسال و دریافت می کردم و از وضعیت آنها با خبر می شدم خیلی سخت بود. من قبل از اسارت ازدواج کرده بودم و دو دختر داشتم که دنیای من بودند دراردوگاه به عشق اینکه روزی دوباره آنها را از نزدیک ببینم شرایط سخت اردوگاه وشکنجه و آزار واذیت سربازان عراقی را تحمل می کردم. دلخوشی من این بود که ماهی یکبار نامه وعکس هایی از آنها دریافت کنم اکنون دراشرف به من گفته شده بود که حق هیچگونه تماس ویا ارسال نامه به آنها را ندارم. مدتی بعد هم من را تحت فشار قرار دادند که باید همسرت را هم طلاق دهی… مسئولین فرقه درقبال درخواست های من برای جدا شدن می گفتند تویک نظامی هستی که درشرایط جنگ به ما که دشمن رژیم هستیم پیوستی جرم شما بی شک اعدام است ومرا اینگونه می ترساندند.

دوبار و بعد از هربار درخواست جدایی من را دراشرف زندانی کردند و تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی قرار دادند. یکبار که درمحل لشکر ۶۰ زندانی بودم بدلیل فشارهای روحی وعدم تغذیه مناسب مریض شدم. هیچ گونه رسیدگی پزشکی درکارنبود درنهایت مجبور شدم مجددا درخواست بازگشت به تشکیلات را بدهم. این وضعیت ادامه داشت تا رژیم صدام سرنگون شد من دریک فرصتی که پیدا کردم با گذاشتن یک نردبان روی سیم های حفاطتی قرارگاه موفق به فرار شدم وخودم را باسرعت به سربازان امریکایی مستقر در زاغه های مهمات اشرف رساندم چند نگهبان سازمان من را با ماشین دنبال کرده بودند که بهرترتیبی شده دستگیرم کنند به نزدیک سرباز امریکایی که رسیدم ابتدا او از ترس لوله سلاحش را بسمت من گرفت ولی وقتی متوجه نیروهای گشت سازمان شد به من اجازه داد که بداخل محل نگهبانی آنها بروم. عصر همان روز من را به تیف که محل نگهداری اعضای جدا شده بود بردند درآنجا خیلی از دوستان قدیمی خود را دیدم وخیلی خوشحال شدم. دوماه درتیف بودم تا اینکه فرماندهان امریکایی ما را برای مصاحبه با صلیب به بغداد فرستادند. صلیب با ما مصاحبه کرد وبا توجه به اینکه ما از نفرات اسیر جنگی بودیم ودرخواست بازگشت به ایران را داشتیم بعنوان اولین اکیپ ما را به ایران فرستاد. درهواپیمای کوچک صلیب ودرحالی که هنوز درآسمان ایران بودیم خیلی با خودم فکر میکردم الان مسئولین امنیتی ایران چه برخوردی با من که یک سرباز فراری درحین جنگ بودم خواهند کرد.هنوز صحبت های فرمانده زن مجاهدین درگوشم طنین انداز بود که اگر به ایران برگردی به جرم خیانت و فرار از ارتش درهنگام جنگ اعدام خواهی شد. درهمین افکاربودم که هواپیمای ما درفردوگاه بر زمین نشست ومسئولین ایرانی ما را تحویل گرفتند.

یکی از دوستان همراهم گفت کاظم اشهد خود را بخوان بزودی اعدام خواهیم شد من کمی ترسیدم وگفتم خدا کند قبل از اعدام دخترها وهمسرم را ببینم. به هتل المپیک رسیدیم به ما گفتند برای اینکه خستگی را از تن بیرون کنید دوشی بگیرید.بعد شام آوردند. ما همچنان درانتظار ساعت اعدام و یا رفتن به زندان بودیم دو روز بعد خانواده ام به تهران آمدند ومن را تحویل گرفته وبه اهواز آمدیم همه چیز برایم خواب و رویا بنظر می رسید اکنون ۱۳سال از آزادی من می گذرد. خدا کمکم کرد شغلی پیدا کردم وصاحب سه دختر دیگر شدم دو دخترم ازدواج کردند صاحب دو نوه هستم ولی هنوز یک دغدغه فکری دارم وآن آزادی دیگر دوستانم از اسارت فرقه مجاهدین خلق است که آنها هم به آغوش خانواده برگردنند. خوشحالم که این روزها خبرهای خوب وخوشحال کننده ای ازآلبانی می رسد خیلی از دوستان سابقم آزاد شده اند. مالک، امیر، علی و……

به امید آزادی دیگردوستان اسیر

کاظم پورخفاجیان

گفتگوی صمیمی با آقای کاظم پورخفاجیان از اعضای جداشده مجاهدین – قسمت اول

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا