هر کاری دلت خواست انجام بده ولی تو را خدا محفل نزن

محفل ، خوره تشکیلات فرقه رجوی بود. هر فردی در تشکیلات فرقه محفل می زد سران فرقه به آن می گفتند شعبه سپاه پاسداران در مناسبات ما باز کرده!

قرار بود بعد از پروژه زندان کردن اعضای مخالف در سال 73 تحت عنوان نفوذی، همه کسانی که محفل می زنند را جمع کنند و تصفیه حساب اساسی با آنها انجام شود و کلا ریشه محفل را در فرقه رجوی بسوزانند  که به دلایلی منتفی شد و به بعد موکول کردند . بدون محفل در فرقه رجوی کار پیش نمی رفت خبر ها بین همدیگر ردو بدل نمی شد. من در فرقه اگر هر روز با دوستانم محفل نمی زدم روزم شب نمی شد و سر محفل همیشه سوژه نشست ها بودم . عادت کرده بودم هر چه در نشست ها بد و بیراه به من می گفتند! از این گوش می گرفتم و از آن گوش بیرون می دادم. به نقطه ای رسیده بودم که در نشست ها سران فرقه به من می گفتند محفل در رگهای این فرد است و محفل را نمی تواند کنترل کند .

در زمان جنگ تحمیلی تصمیم گرفتم برای دفاع از وطنم به خدمت سربازی اعزام شوم و همین کار را کردم سال 1365 به خدمت سربازی اعزام شدم بعد از سه ماه آموزش مرا به منطقه دهلران اعزام کردند 18 ماه در جبهه کردستان بودم یک شب فرقه رجوی با کمک ارتش صدام دیکتاتور سابق عراق به استقرار ما در جبهه حمله کردند من و چندین سرباز را به اسارت گرفتند

علت محفل زدن من در فرقه رجوی !
هیچ یک از سران فرقه رجوی را قبول نداشتم و مشکلاتم را با آنها مطرح نمی کردم … در فرقه رجوی عجب روزگاری داشتم … بگذریم .
بعد از سرنگونی ارباب رجوی ( صدام ) محفل در فرقه رجوی به اوج رسیده بود. سران فرقه رجوی نمی توانستند محفل را کنترل کنند. خودشان هم مانده بودند که در رابطه با این معضل چکار کنند . از طرفی شاخ آنها شکسته بود و نمی توانستند با ما برخورد کنند . یک روز مشغول کار بودم به من ابلاغ کردند که فلان ساعت برو اتاق خواهر زهره ( زهره قائمی آن زمان هنوز به درک واصل نشده بود ). من هم سر ساعت رفتم اتاق زهره. در اتاق زهره،  مژگان پارسایی حضور داشت. کادر مرد در اتاق نبود، مژگان به من گفت مگر تو مریضی که همش در حال محفل زدن هستی مگر نمی بینی دست ما زیر تیغ است با نفرات محفل می زنی بعد از چند روز می روند به آمریکائیها پناهنده می شوند تا کی می خواهی به این کارت ادامه دهی؟! می خواهی رده به تو بدهیم؟ به زهره قائمی گفت رده “ام” قدیم را به او بدهید. شاید دست از این کارهایش بر دارد. من هم در جواب به او گفتم من نیازی به رده شما ندارم. ریشه محفل را در خودم می سوزانم .. وقتی می خواستم از اتاق بیرون برم مژگان پارسایی با اشک ریزان گفت هر کاری می خواهی در مناسبات بکن ولی تو را خدا محفل نزن. من هم همین را می خواستم وقتی اشک های مژگان را دیدیم دلم خُنک شد با خودم گفتم مدتها بود دنبال چنین صحنه ای می گشتم. با خود عهد بستم که تا زمانی که در مناسبات شما باشم مناسبات شما را شخم خواهم زد چنان شخم خواهم زد که تلافی چندین سال ظلمی که به من کردید در بیاد .
فواد بصری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا