خاطره ای از حسین شهیدزاده

تعریف و تمجید مریم عضدانلو بعد از مرگ اعضاء

مجاهدین در نهایت یک سنگ قبر مرمر هدیه می دهند

سایت فرقه رجوی را رصد می کردم با عکس حسین شهیدزاده ( حسام ) مواجه شدم که در آلبانی در تاریخ 23 خرداد، فوت شده است. خاطره ای از حسام داشتم که مناسب دیدم بیان کنم. ما به او می گفتیم کاک حسام…

من در مقری بنام موزرمی بودم. مقری که در عماره عراق بود و صدام مقر را به رجوی هدیه داده بود. مقر نیاز به ساختمان سازی داشت بخشی از پروژه را به حسام دادند و بخش دیگر آن را به جواد برومند ( حجت ) داده بودند. مرا تا پایان پروژه به حسام وصل کردند. حسام مسئله دار بود و همیشه زیر انتقاد فرزانه میدان شاهی بود. فرزانه میدان شاهی در آن زمان معاون مقر بود. حسام آنقدر درگیر خودش بود . کار را پیش نمی برد یا در آسایشگاه خواب بود و یا در حال بولتن خواندن در سالن غذا خوری بود. هر موقع سراغ او می رفتم به من می گفت سری به کارگرها بزن ببین کار می کنند چقدر از کارشان پیش رفته به من گزارش بده، در جمع خیلی کم ظاهر می شد کاری با کسی نداشت وقتی می دید زیاد کار می کنم مرا صدا می زد و به من می گفت مواظب خودت باش گرمای عراق زمین گیرت می کند به خودت فشار نیار یک سری زیر کولر های دایکن نشسته اند باد سرد می خورند آن وقت من و تو زیر گرما بایستی کار کنیم! زیر کولر دایکن نشین ها، منظورش شورای زنان سرکوب رجوی بود.

blank

یک روز در مقر از طریق بلند گو اعلام کردن فلان ساعت در سالن غذا خوری نشست است. سر ساعت رفتیم سالن غذا خوری چند دقیقه ای طول نکشید فرزانه میدان شاهی وارد سالن شد و بدون مقدمه گفت این نشست؛ نشست انتقادیست و اولین نفر حسام را صدا زد و گفت از خودت انتقاد کن که طی این مدت چه بلایی بر سر ما آوردی و چقدر از ما انرژی گرفتی . حسام حرفی نداشت بزند یک سری که از قبل توجیح شده بودند رفتند پشت میکروفن و شروع کردند انتقاد به حسام .. یکی می گفت حسام کار نمی کند یا در سالن غذا خوری است یا در آسایشگاه! دیگری می گفت حسام درگیر دوران است هنوز انقلاب نکرده … ظرف خوبی برای فرزانه که با حسام تصفیه حساب کند و او را در جمع خرد کند .. فرزانه کسانی که به حسام انتقاد می کردند را ساکت کرد و شروع کرد به بد و بیراه به حسام، به چهره حسام نگاه می کردم فقط عرق می ریخت و فرزانه برسر او داد می کشید و به او می گفت چرا حرف نمی زنی لال شدی … یک هفته ای حسام در مقر موزرمی بود. یک روز صبح از خواب بیدار شدم با تخت خالی حسام مواجه شدم یکی دو بار پیگیری کردم گفتند رفته ماموریت .. چند ماهی گذشت و ما برای نشست طعمه به مقر باقرزاده رفته بودیم حسام را در مقر دیدم بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم چرا یکدفعه غیبت زد .. در جواب گفت سگ های مادینه وحشی دنبالم کردند ( منظورش فرزانه و امثال فرزانه بود ) برای اینکه تکه پارم نکنند مجبور شدم فرار کنم .. رهبران فرقه خیلی پست تشریف دارند تا زمانی که فرد زنده است او را تحقیر و سرکوب می کنند و به او می گویند نرینه وحشی ناصادق … وقتی فرد فوت می کند از او تعریف و تمجید می کنند و به او می گویند مجاهد صدیق و در نهایت یک سنگ قبر مرمر به او هدیه می دهند.
فواد بصری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا