خاطره ای از نام نویسی در ارتش موسسان چهارم مسعود رجوی

موسسان پنجم مسعود رجوی از دیدگاه فواد بصری

– آقای بصری با سلام خدمت شما. باز رجوی پیام داد و ما کنجکاو شدیم. رجوی در پیامش گفته موسسان پنجم را از 30 خرداد 1400 اعلام می کنم .

من هم خدمت شما سلام عرض می کنم.
رجوی سرفصل های مشخصی برای خودش دارد. اگر یادتان باشد سال 1374 فیل موسسان را هوا کرد. در آن زمان بصورت نوبه ای مقرها از پادگان اشرف به پایگاهی بنام نسرین پارسیان منتقل می شدند. هر مقری فکر کنم 10 الی 15 روز در این پایگاه اسکان داده می شد و یکی از پایگاههای پارسیان تالار بهارستان بود. که نشست ها در تالار بهارستان برگزار می شد. مسئول نشست شخص رجوی بود.

چند روزی که در پایگاه پارسیان بودیم رجوی و سرانش نفس ما را گرفته بودند. ما را زندان کرده بودند. شیشه ها و پنجره های ساختمان را رنگ کرده بودند و علاوه بر رنگ پرده هم کشیده بودند. درب ورودی پایگاه را قفل کرده بودند که کسی نتواند به بیرون تردد داشته باشد. سالن غذا خوری پایگاه زیر زمین بود و مواقع وعده های غذایی راه نفس کشیدن نبود و لوله های فاضلاب پایگاه از سقف زیر زمین عبور می کرد !

فواد بصری

سران رجوی خودشان به آن محل تردد نمی کردند. در شانشان نبود! هیچ کس حق اعتراض نداشت یکی دو بار اعتراض کردیم که این چه وضعیتی ست که با سرکوب مواجه شدیم . اولین روزی که رجوی با مقر ما در تالار بهارستان نشست گذاشت، خیلی جدی بالای سن گفت من می خواهم ارتش را منحل کنم! وهر کسی برود خانه خودش. در لحظه من از درونم خیلی خوشحال شدم و با خودم می گفتم همه چیز تمام شد . در ادامه رجوی گفت کار سرنگونی پیش نمی رود شما انقلاب نکرده اید مسئولین شما به من گزارش داده اند هنوز دنبال زنهای خود هستید. ماندن ما در عراق هیچ فایده ای ندارد. این یکی از فریب کاری ها و کلاه برداری های رجوی بود. شگردش این بود!

در ادامه گفت: مریم از فرانسه برای من پیام می فرستد که این ارتش به درد من نمی خورد. آن را منحل کن! ( شما را به خدا ببینید رجوی و زنش چقدر شیادند ) بگذریم یک سری که از قبل توجیه شده بودند پریدند پشت میکروفن شروع کردند از خود گفتن! یکی می گفت تو رو خدا ما را ببخش برادر، دیگری می گفت ارتش را منحل کنید، ما کجا برویم؟ ما فقط شما را داریم! مزخرفاتی که همیشه یک سری کاسه داغ تر از آش در نشست های رجوی پشت میکروفن می گفتند . یک سری که موضع گیری نمی کردند از جمله من، رجوی با حالت پرخاشگری گفت شماهایی که موضع نمی گیرید با منحل کردن ارتش موافق هستید و همین الان پرچم ارتش را کشیدید پایین؟

بعد از صحبت های رجوی سالن بهارستان به هم ریخت. احساس می کردم سقف سالن روی سرم دارد خراب می شود. یک سری می گفتند برادر اینها بریده اند. یک سری می گفتند اینها در زندگی طلبی غرق هستند و چرندیاتی که ارزش ندارد آنها را بیان کنم . رجوی همه را ساکت کرد و گفت هیچ کس حق حرف زدن ندارد . روی صندلی نشسته بود سیگار می کشید و همه را نگاه می کرد. سکوت سالن را فرا گرفته بود . وقتی سیگارش را کشید شروع کرد روی سن قدم زدن و گفت بی ناموسم اگر بگذارم خون های ریخته شده پایمال شود. فکر کردید من ارتش را منحل می کنم و می روید بدنبال زندگی خودتان؟ کور خواندید! هیچ کس از اشرف بیرون نمی رود یا پیروز می شویم یا همه شما را در اشرف چال می کنم. حالا همه شما در موسسان چهارم نام نویسی می کنید و به من و مریم حاضر را می گوید هر کسی نگوید او را وادار می کنم که بگوید. خلاصه بگویم چند روز زیر ضرب خود رجوی بودیم و ما را مجبور کرد حاضر را به خودش و زنش بگوییم .

آن زمان در عراق بود و سن افراد کمتر بود . رجوی بعد از چندین سال آمده در آلبانی باز هم فیل هوا کرده بنام موسسان پنجم! یک مشت پیر و پاتال! چه کاری از اینها بر می آید که بایستی در موسسان پنجم نام نویسی کنند؟! این هم برای روحیه دادن به اسیران نگون بخت است. رجوی دارد از این شاخ به آن شاخ می پرد و زمان برای خودش می خرد. حال موسسان پنجم و چند وقت دگر موسسان ششم را رجوی ابلاغ می کند! این ها بازی است، نه بردی دارد و نه کارایی .

ممنون آقای بصری تا دیدار بعدی خداحافظ
من هم از شما تشکر می کنم خسته نباشید .

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا