خاطره ای از 17 ژوئن 2003 و شیادی سران فرقه رجوی

دستگیری مریم رجوی در 17 ژوئن عجب داستانی بود! تازه از پراکندگی برگشته بودیم و من در مقر چرخ می زدم که دیدم سران فرقه نرمال نیستند. از این اتاق به آن اتاق در حال دویدن هستند. با خودم گفتم حتما خبری شده! بعد از ظهر همان روز به همه افراد مقر از طریق بلندگو ابلاغ کردند که فلان ساعت در سالن غذا خوری حاضر باشید. ما هم سر ساعت در سالن غذا خوری حاضر شدیم. بعد از نیم ساعت زنی بنام مرضیه مسئول مقر وارد سالن شد و رفت پشت میکروفن!

بدون مقدمه گفت: می دانید چی شده؟ گفتیم خیر. گفت خواهر مریم را در فرانسه دستگیر کردند و زد زیر گریه و یک سری هم که از قبل توجیه شده بودند زدند زیر گریه و اگر فضای سالن را از بیرون نگاه می کردی تبدیل شده بود به مراسم عزا .

من و دوستان هم محفلی ام آخر سالن نشسته بودیم. سرهایمان را پایین انداخته بودیم و از ته دل خوشحال بودیم . دو ساعتی نشست و گریه و زاری ادامه داشت و بعد از دو ساعت نشست تعطیل شد و من در انبار تاسیسات فقط می خندیدم .

فواد بصری

دو روز بعد رجوی ملعون به سرانش دستور داد که خارجه تجمعات زیادی صورت گرفته، شما هم مردم روستاهای اطراف اشرف را دعوت کنید به لحاظ صنفی به آنها رسیدگی کنید و از آنها بصورت طومار امضاء بگیرید! چندین نفر در خارجه اقدام به خودسوزی کردند، شما هم در پادگان اشرف در مقابل مهمانها همین کار را انجام دهید. ( رجوی لب گود نشسته بود و می گفت لنگش کن )
سران فرقه رجوی شروع کردند به دعوت کردن اهالی روستای اطراف پادگان اشرف، یک روز با چند نفر در کنار سالن غذا خوری نشسته بودیم. مرضیه با چند تا زن پیش ما آمد و گفت شما در رابطه با دستگیری خواهر مریم چکار کردید؟! در خارج هوادارهای ما دست به خود سوزی زدند و خودشان را فدای خواهر مریم کردند . من به او گفتم خواهر مریم فرانسه چکار می کرد؟! قرار بود با شروع حمله آمریکایی ها و جنگ جلودار نیروها باشد! وانگهی خود برادر بارها گفته زندانهای اروپا هتل هستند . نگاه من به چهره مرضیه بود ، چهره اش عصبانی و برافروخته شد و در جواب گفت: حرفهای گنده تر از خودت را می زنی! به تو ربطی ندارد و رفت .

حرفی که به او زده بودم به خال خورد . دقیقا روز بعد حمید یوسفی شکنجه گر فرقه آمد سراغم و گفت بیا اتاق کار خواهر مرضیه با تو کار دارد. من هم رفتم اتاق کار مرضیه. وارد اتاق که شدم یک سری از کادرهایشان و حمید یوسفی در اتاق نشسته بودند. مرضیه سلام علیک گرمی با من کرد و گفت بشین و در ادامه گفت: یکی دو روز آینده کلی مهمان عراقی داریم. می خواهیم تبلیغات راه بیندازیم و فیلم آن را از طریق سیمای آزادی پخش کنیم و گفت می خواهی خودت را فدای خواهر مریم کنی؟ من هم گفتم چکار کنم؟ در جواب گفت: قرار است مهمانها را در زمین صبحگاه مقر جا دهیم و چون تو زبان عربی بلدی از تو می خواهیم یک سناریو عربی که بهت خواهیم گفت چه بگویی ترتیب دهی. محل تو را هم در نظر گرفتیم، یکی دو ساعت از برنامه که گذشت، تو برو در محل خودت قرار بگیر، اول سناریو را به زبان عربی بخوان و بعد بنزین روی خودت بریز و اقدام به خود سوزی کن! نترس ما یک تیم زبل همان نزدیکیها سازماندهی کردیم که سریع تو را خاموش کنند! شیاد بازی سران فرقه رجوی را بنگرید. فکر کردند من هم مثل خودشان خر تشریف دارم خبر نداشتن که من نقشه فرار از فرقه منحوس رجوی را داشتم تکمیل می کردم و می خواستم از شر آنها خلاص شوم.

در ادامه مرضیه گفت موافقی؟ من هم در جواب گفتم بایستی فکر کنم. همان لحظه حمید یوسفی گفت این چه طرز جواب دادن است تو داری به خواهر مریم دهن کجی می کنی؟ من از سران فرقه ترسی نداشتم چون خیلی زود می خواستم فرقه را ترک کنم . من هم فندکم را از جیبم در آوردم و به حمید یوسفی گفتم بیا فندک را روشن کن و دو ثانیه زیر یکی از انگشتانت بگیر آیا می توانی تحمل کنی ؟ با زدن این حرف به حمید یوسفی چهره حمید یوسفی قرمز شده بود به مرضیه گفتم اگر کاری با من نداری مرخص شوم. در جواب گفت خیر می توانی بری .

رجوی قبل از شروع جنگ گفته بود خیالتان راحت باشد فکر نکنید که فقط شما می جنگید، چنانچه جنگ شروع شد من و مریم صلیب خودمان را بر می داریم و جلودار ارتش آزادی می شویم . جنگ شروع شد، رجوی دست زنش و ستاد فرماندهی تشکیل شده از زنان را گرفت و پا به فرار گذاشت .
فواد بصری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا