انجمن نجات نقطه امید و اعتماد خانواده های اسیران در گذر زمان – قسمت اول

29 اسفندماه 1381 حمله ائتلاف بین الملی به رهبری آمریکا به عراق آغاز شد. علیرغم اینکه پرچم های سفید و آرم های سازمانی در تمامی قرارگاهها افراشته شده بود، چندین قرارگاه مورد هدف هواپیماهای ائتلاف قرار گرفت و تعدادی کشته شدند. مدتی قبل از تهاجم نظامی آمریکا، رهبری مجاهدین خلق با این توجیه که شرایط برای انجام عملیات فروغ 2 آماده است نیروهایش را به همراه ادوات جنگی به منطقه مرزی ایران در منطقه خانقین فرستاد تا بزعم خودشان همزمان با حمله نظامی آمریکا آنها هم به داخل اراضی ایران نفوذ و عملیات آزاد سازی را آغاز نمایند.

اعضای ساده لوح وعده های مسئولین و فرماندهانشان را باور کرده بودند و باز هم شور و شوق بازگشت به ایران و دیدار با خانواده در دلهایشان زنده شده بود. روزهای سختی در منطقه مرزی بر آنها می گذشت! یکماه دیگر تا سال جدید باقی مانده بود و هر یک از اعضا در خلوت و باور ساده و صادقانه خود برنامه ریزی کرده بودند که مراسم سال تحویل را بر سر سفره هفت سین در کنار خانواده خواهند بود.

مواد غذایی جیره بندی شده بود. گرمای هوا رفته رفته از راه می رسید و فرماندهان بطور روزانه نقشه عملیات و طراحی های انجام شده را روزمره با اعضا تمرین می کردند. همه منتظر فرمان پیشروی از سوی مسعود و مریم بودند. فرماندهان گاه و بیگاه خبرهایی از حمله هواپیماهای نظامی به محل استقرار مسعود و مریم را به گوش اعضا می رساندند تا با ایجاد نگرانی کاذب به آنها تلقین کنند فقط آنها نیستند که تحت فشار نیروهای ائتلاف هستند و سختی ها را تحمل می کنند. زرهی ها با برگ های درختان استتار شده بود و هر چند نفر در یک سنگر مستقر شده بودند.

علی اکرامی

مستمرا خبرهای بدی از اوضاع جنگ و شکست نیروهای عراقی می رسید. در حالی که نیروهای ارتش عراق در منطقه بصره در حال جنگ با نیروهای ائتلاف بودند، خبر رسید که فرودگاه بغداد به تصرف تفنگداران آمریکایی در آمده و تانک های آمریکایی در حال پیشروی به سمت شهر بغداد از ناحیه پل دجله هستند. از طرف فرماندهان خبرهای سانسور شده و کوتاه که عمدتا سعی در عادی نشان دادن اوضاع و بسود عراق بود به اعضا می رسید. رفته رفته بعضی از نفرات که مخفیانه از قبل رادیو داشتند اخبار صدای بی بی سی و آمریکا را برای شنیدن اخبار کامل و دقیق تر استفاده می کردند. نیمی از شهرهای عراق به تصرف ارتش آمریکا در آمده بود و مسولین عراقی از دسترس خارج و مخفی شده بودند.

هنوز خبری از فرمان پیشروی و شروع عملیات فروغ 2 نبود! در چنین شرایطی در محفل های کوچک تر برخی از اعضا خبرهایی را از شروع بکار رادیویی بنام نجات دادند که بعضا نفرات در نیمه های شب از سنگرها خارج می شدند و در پناه درختان به صدای این رادیو که از فرکانس موج کوتاه پخش می شد گوش میدادند. در یکی از شب ها که در سنگر دراز کشیده و به خودمان و سازمان در صورت سرنگونی صدام فکر می کردم یکی از بچه ها آرام به سنگرم نزدیک شد و گفت خوب گوش کن ببین کی داره از رادیو نجات خطاب به ما پیام می دهد! رادیو را به گوشم چسباندم صدایش برام آشنا بود ولی برای اطمینان بیشتر منتظر ماندم تا خودش را معرفی کند که گفت من بابک امین هستم. از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورم! بابک امین در قرارگاه سوم با اسم مستعار عباس و اهل اصفهان بود که هنوز و علیرغم گذشت سالیان لهجه شیرین اصفهانی اش را با خود داشت. وی برای انجام عملیات داخل به ایران فرستاده شده بود.

قبل از اعزام او، رقیه عباسی فرمانده قرارگاه سوم در نشست عمومی قرارگاه گفته بود ما معمولا افرادی را برای عملیات به داخل می فرستیم که به اصل پایبندی اش به انقلاب خواهر مریم اطمینان کامل داشته باشیم و صد در صد در مورد او به یقین برسیم که حتی در قلب خاک و ملا دشمن مظاهر زندگی عادی و بخصوص جنس مخالف روی او تاثیری نداشته باشد که عباس یکی از همین بینه های انقلاب خواهر مریم است که نگرش جنسیت را در خودش حل کرده است.

مدتی بعد ازاعزام عباس در داخل تشکیلات اعلام شد که عباس به هنگام درگیری با نیروهای اطلاعات بعد از مقاومت جانانه و کشتن تعدادی از نیروهای امنیتی قهرمانانه به شهادت رسیده است! اکنون این عباس بود که از طریق رادیو به ما پیام می داد و از ما می خواست که از مناسبات رجوی فرار کنیم. عباس می گفت برخلاف تبلیغات مسئولین سازمان او به هیچ وجه درایران شکنجه نشده بلکه به وی فرصتی دیگر برای زندگی داده شده است.

در ادامه شب های بعد صدای خانم ها حوری شالچی و مرجان ملک بگوش ما رسید. مرجان ملک همان عضوی بود که در سازمان به هنگام یکی از نشست ها عکس هایی در تجلیل از مقاومت حماسی و شهادت او در هنگام درگیری با نیروهای امنیتی در سالن زده بودند و مسعود و مریم به محض ورود به سالن به سمت عکس وی رفته و نسبت به آن ادای احترام کردند. اکنون این مرجان شهید قهرمان بود که در نیمه های شب و در خلوت سنگر از طریق رادیو نجات با ما سخن می گفت و از ما می خواست به هر ترتیب از مجاهدین خلق جدا شویم و از خیانت های مسعود و مریم در حق خودش و دیگر اعضا صحبت می کرد. آن شب برای نخستین بار با انجمن نجات آشنا میشدم.

ادامه دارد…

اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا