رهبر حقه باز فرقه و مغز مخاطبان

دکتر مسعود بنی صدر در کتابش به نام “فرقه‏ های تروريستی و مخرب – نوعی از برده‏ داری نوين” صفحه های 340 الی 347 چنین می نویسد:

“حزب به تو گفت که آنچه را که چشم ‏ها و گوش‏ هایت به تو دیکته می ‌کنند را نادیده بگیر. این آخرین و مهم ‏ترین فرمان آن ها بود.” جورج اورول – کتاب 1984

مغز تنبل یا مغز مقتصد: مغز برای تجزیه و تحلیل اطلاعات بی ‌شماری که هر لحظه توسط حواس پنجگانه از دنیای بیرون می‏ گیرد، چاره ‏ای ندارد مگر آن که تا حدود زیادی به حافظه ‏ی خود و برنامه ‏های از قبل تنظیم شده تکیه کند. اگر چه فرار مردی که یک بار توسط مار گزیده شده است از یک ریسمان سیاه و سفید، مضحک به نظر می ‏رسد، اما چنین حرکتی می ‏تواند جان وی را نجات دهد، تا این که مغز منتظر دریافت اطلاعات دقیق از چشم شده و بخواهد فرد بر طبق آن اطلاعات آگاهانه تصمیم بگیرد که آن یک طناب بی ‌آزار است یا یک مار سمی. سیاستمداران، رهبران فرقه‏ ها و حتی یک فروشنده معمولی اجناس، بدون آن که به لحاظ علمی بدانند چرا و چگونه، نسبت به این ویژگی «تنبلی» یا «مقتصد» بودن مغز و برنامه‏ های از پیش تعیین شده آن آگاه هستند و می ‏دانند چگونه از آن به نفع خود استفاده نمایند.

مسعود بنی صدر

وقتی مغز به وسیله‌‌ ی اطلاعات سمعی یا بصری بسیار به ناگهان بمباران می ‌شود، بلافاصله به حافظه خود جهت یافتن پاسخ مناسب برای اطلاعات تکراری مراجعه می ‌کند تا در نتیجه بتواند وقت و امکانات بیشتری را به تجزیه و تحلیل اطلاعات جدیدتر و ناشناخته ‏تر اختصاص دهد. همچنین مغز جهت صرفه‌ جویی در امکانات خود، از شیوه‌ های دیگری مثل دنباله‌ روی از دیگران که در زیر می ‌آید استفاده می ‌کند. شیادان به خوبی این شیوه‏ ها را می ‏شناسند و از آن ها حداکثر استفاده را برای مخدوش کردن ذهن ما می ‏برند؛ و جالب این است که در پایان ما احساس می‏ کنیم که تمام تصمیمات اتخاذ شده توسط خود ما و به طور آگاهانه گرفته شده‏ اند.
به سخنرانی یک حقه باز توانا، یک رهبر فرقه، یک سیاستمدار زبردست، یک فروشنده ماهر توجه کنید. متوجه می ‏شوید که آن ها بلافاصله ما را با اطلاعات زیادی بمباران می ‌کنند. صحبت‏ های آن ها، شامل جملاتی طولانی، پیچیده و در عین حال جذاب و هر از چند گاه شامل بخش‏ هایی است که مورد تأیید و تصدیق ما نیز می ‏باشد. مغز ما به طور خستگی ناپذیری سعی می‌ کند تک تک آن جملات را که گاهی همه آن ها جدید هستند تجزیه و تحلیل کند، گاهی مطالب به قدری جدید و پیچیده هستند که مغز نمی‏ تواند از حافظه خود استفاده نموده و بعضی از مطالب را حذف نموده و بقیه را بررسی کند، از طرف دیگر آن ها به نظر جذاب می ‏آیند و مغز نمی ‏تواند به دلیل بی ‌اهمیتی از آن ها بگذرد. بنابراین بعد از کار زیاد و خسته شدن مفرط، وقتی به جمله ‏ای از طرف سخنران می‏رسد که آن را قابل تأیید و تصدیق می ‏بیند، به ناگهان خود را رها کرده و بقیه جملات را با شنیدن یکی دو کلمه اول و آخر آن ها مورد تأیید قرار می‏ دهد. چرا که تصمیم گرفته که فرد مقابل فردی است قابل اعتماد و احترام یا به عبارت دیگر طنابی است بی ‌آزار و نه ماری سمی.

فرقه گرایی مجاهدین

… امروز زندگی ما بیش از هر زمان دیگر پیچیده شده است و هر چه ایام می‌ گذرد وقت کمتری برای فکر کردن و تصمیم گرفتن داریم. این روزها حتی برای خرید یک نان ده‏ ها انتخاب داریم و باید فکر کرده و تصمیم بگیریم. بنابراین باید راهی باشد که حتی المقدور بتوانیم بسیاری از آن ها را بدون فکر کردن و تصمیم ‏گیری آگاهانه انجام داده و وقت و انرژی خود را اختصاص به مسائل و تصمیم گیری‏ های مهم ‏تر و جدیدتر بدهیم… .

رهبران فرقه‏ ها به خوبی می ‏دانند که مغز خسته، به دنبال راهی است که خود را از تجزیه و تحلیل هر اطلاعات دریافتی نجات دهد، و در نتیجه مغز به دنبال این برنامه‏ ها خواهد رفت و بدون تجزیه و تحلیل تمام اطلاعات دریافتی، تصمیم خواهد گرفت. درست به همین دلیل است که رهبران فرقه‏ ای عاشق حرف زدن زیاد، به کار بردن جملات پیچیده و استفاده از اصطلاحات و زبان عجیب و غریب هستند و به این ترتیب است که می ‏توانند حتی شایعات و اطلاعات کاملاً غلط را به عنوان حقیقت محض به خورد ما بدهند. مخلوط کردن اطلاعات غلط غیرقابل بررسی در میان اطلاعات درست که مغز بلافاصله تشخیص می‏ دهد و صحت آن ها برایش مسجل است، استفاده از انگیزه‏ ها و غرایز و پیش برنامه‏ ها، از دیگر توانایی ‏های رهبران فرقه‏ هاست که وقتی مغز ما خسته است آن ها را به نفع خود به کار می ‏گیرند.

یکی از راه‏ های نجات مغز، وقتی که خسته است و باید تصمیمات زیادی بگیرد و به خودی خود ایده‏ ای از قبل ندارد، این است که از دیگران دنباله ‌روی کند، چرا که علم به این موضوع، نه تنها توسط رهبران فرقه ‏ها بلکه توسط خیلی از سیاستمداران برای آن که عقیده و نظر خود را به ما تحمیل کنند، استفاده می ‌شود.

دنباله ‌روی

آیا هیچ‏ گاه خود را وسط یک سوپر مارکت یا فروشگاه بزرگ یافته‏ اید که برای خرید کالایی با ده‏ ها انتخاب ناشناخته رو به ‌رو باشید؟ نه وقت کافی دارید که تک تک برچسب‏ ها را خوانده، آن ها را با یکدیگر مقایسه کرده، فکر کنید و تصمیم بگیرید که کدام یک را بخرید، و نه به فروشنده اطمینان دارید که از او سؤال کنید. در چنین شرایطی مغز چه کار می ‌کند؟ از یکی از پیش برنامه‏ های مهم خود استفاده می‌ کند و آن دنبال کردن است: از مارکی که می‏ شناسید یا اسم‏ اش را شنیده ‏اید و مثلاً تبلیغ آن را در تلویزیون دیده‏ اید دنباله ‌روی می ‌کنید. ممکن است حتی از شکل روی جعبه که شبیه چیزی خاطره انگیز و زیبا باشد که هیچ ربطی هم به محتوای آن جعبه ندارد انتخاب خود را انجام دهید. بعضی اوقات هم به افراد دیگر نگاه می ‏کنید که آن ها کدام مارک را انتخاب می ‌کنند و مغز شما هم به دنبال آن ها رفته و همان مارک را انتخاب می ‌کند. درست است ما در زندگی روزمره‏ ی خود دانسته یا ندانسته، به خیلی چیزها بلی می ‏گوییم بدون آن که واقعاً بدانیم به چه چیزی داریم آری می ‏گوییم، بعضی اوقات آری ما به تصمیمات خیلی بزرگ است که می ‏توانند زندگی ما را تغییر دهند، ما خیلی اوقات از دیگران دنباله ‌روی می کنیم بدون آن که آگاهانه متوجه آن باشیم. اما ما از چه کسانی دنباله ‌روی می‏ کنیم؟

فرقه

1- ما از کسانی که آن ها را تأیید می ‏کنیم، عاشق ‏شان هستیم یا دوست‏ شان داریم دنباله‌ روی می ‏کنیم: “جذابیت فیزیکی: تحقیقات نشان داده است که ما به طور خود به خودی، صورت زیبای یک فرد را شاخص هوش، مهربانی و صداقت او می ‏دانیم، حتی بیشتر، ما این قضاوت را بدون آن که خودمان نسبت به آن آگاه باشیم انجام می ‏دهیم. … چنین برخوردی در دسته ‏ای از برخوردها قرار می ‏گیرد که دانشمندان به آن ها «تأثیر هاله نور {نوری که در تصاویر بالای سر قدیس گذاشته می ‌شود}» می ‏گویند.
می ‏گویند یکی از دلایل انتخاب جان کندی به ریاست جمهوری آمریکا، زیبایی و جذابیت همسر او بود. در فرقه‌ ها، معمولاً افراد دوست داشتنی در جذب افراد جدید موفق ‏تر هستند و به همین دلیل افراد جذاب و دوست داشتنی به این کار گمارده می‏ شوند.

2- ما از کسانی دنباله‌ روی می‏ کنیم که شبیه ما باشند: برای مثال اگر شما یک دانشجو هستید به احتمال زیاد حرف یک دانشجوی دیگر را خیلی راحت ‏تر قبول می‌ کنید تا فرضاً توصیه یک خانم خانه دار را. حتی به هنگام خرید از سوپر مارکت اگر ببینیم کسی هم تیپ و به لحاظ طبقاتی یا اجتماعی شبیه ما کالایی را خریداری می‌ کند، محتمل است که از او تقلید کنیم تا کسی که اصلاً شباهتی به ما ندارد. وقتی می‏ خواهیم وارد یک رستوران جدید شویم اولین چیزی را که نظاره می‏ کنیم بعد از احتمالاً لیست غذای آن، این است که چه کسانی در آنجا غذا می‏ خورند، آیا شبیه ما یا جذاب هستند؟ درست به همین دلیل است که افراد فرقه برای جذب نفرات جدید یا جمع‌ آوری کمک مالی، اگر به دانشگاه می ‏روند خود را شبیه دانشجویان درست می‌ کنند و وقتی به خیابان و منطقه ثروتمند نشین می ‏روند کروات زده و لباس مرتب و نسبتاً شیکی به تن می‌ کنند و وقتی کنار کلیسا می‏ ایستند به مانند یک انسان خداپرست و مؤمن برخورد می‌کنند. … در میان افراد غریبه ما از خانواده و دوستان خود تقلید می ‏کنیم و حتی اگر دیگران هیچ شباهتی به ما نداشته باشند ممکن است ما از هم‌ جنسان خود دنباله ‌روی کنیم. به طور کلی ما بیش‏ تر از کسانی دنباله‌ روی می ‏کنیم که بیشترین مشترکات را با ما در میان حضار داشته باشند و باز به همین دلیل است که دوستان و افراد فامیل ما بهترین افرادی هستند که می‏ توانند ما را به یک فرقه جذب کنند.

پل زدن و رابطه‏ ی دوستانه یا سازگاری (Bridging and Rapport): فرقه‏ ها، سیاستمداران، و حتی بازرگانان، خیلی خوب نسبت به اهمیت شبیه بودن در امر تأثیرگذاری روی افراد آگاه هستند، بنابراین اگر هم هیچ شباهتی به مخاطب خود نداشته باشند، سخت تلاش می‌ کنند که راهی پیدا کرده و خود را شبیه او سازند. برای مثال به او می ‏گویند که پدرشان یا مادرشان یا یکی از اقوامشان همشهری او می‏ باشد یا او هم در همان مدرسه ‏ای درس خوانده که مخاطب او تحصیل کرده و … به این کار می‏ گویند پل زدن. و معنی آن این است که واقعیتی یا داستانی پیدا کنیم که به نوعی ما را به «طعمه» ما پیوند زند. همکار و دوست مشترکی پیدا کنیم، حادثه ‏ای را پیدا کنیم که برای هر دو ما اتفاق افتاده است یا می ‏توانیم آن را به یاد آوریم، فیلمی یا برنامه ‏ی تلویزیونی که هر دو دیده ‏ایم یا حتی شباهت اسمی مخاطب ما با برادر فرضی ما. هر شباهتی می‏ تواند ما را به مخاطب ما نزدیک کرده و شانس نفوذ ما روی او را زیادتر کند….

3- ما از کسانی پیروی می ‏کنیم که فکر می‏ کنیم ما را دوست دارند، به ما احترام می ‏گذارند یا حداقل بیشتر اوقات موافق ما هستند: بنابراین یکی از راه‏ هایی که می ‌شود دیگران را وادار کرد که از شما دنباله ‌روی کنند، این است که نشان دهید که آن ها را دوست دارید، به آن ها علاقه دارید، خیرخواهشان هستید، یا حداقل نشان دهید که به آن ها و عقیده‏ شان احترام گذاشته و در بیشتر مواقع موافق آن ها هستید، حتی اگر هیچ یک از این‌ ها واقعیت نداشته باشند. سیستم دفاعی ما خیلی در مقابل تعریف و تمجید ضعیف است. می ‌شود گفت که همه ما به نوعی معتاد “تأیید عمومی یا اجتماعی هستیم” و وقتی می‌ بینیم کسی ما را دوست دارد، با ما موافق است، از ما تعریف می ‌کند، ما به ندرت حاضر می‏ شویم که علاقه یا تأیید و تشویق او را با مخالفت نشان دادن با او یا رد دعوتش، از دست بدهیم. درست به همین دلیل است که فروشندگانی که به درب منازل مراجعه می ‌کنند با انباری از تعریف و تمجید وارد خانه ‏ها می ‏شوند، تعریف از ساختمان خانه، باغ و گلکاری آن و دکوراسیون داخلی، و این که چقدر بچه‏‏ های ما باهوش هستند. حتی به یاد داشتن نام مشتری خود و دانستن اسامی نزدیکان او در بسیاری مواقع معجزه می ‌کند.

این یکی از حُقه ‏های رهبران فرقه ‏هاست که اسامی کوچک افراد و حتی اسامی نزدیکان طعمه‏ ی خود را به خاطر می ‏سپارند یا در یادداشتی نزد خود نگه می ‏دارند و ناگاه در میان جمعیت، آن ها را به اسم خطاب کرده و در صحبت ‏های خود با او یک سری اطلاعات شخصی را یادآور می‏ شوند. چنین حرکتی از جانب رهبر فرقه نشانگر اهمیت و علاقه‏ ای است که او به فرد مربوطه دارد و در نتیجه خود به خود رضایت و تأیید او را به دست می ‏آورد. یادم می‌ آید اولین بار که رجوی را از نزدیک دیدم از من حال و احوال همسر و فرزندانم را به اسم پرسید و این مرا به کلی شوکه کرد که او چگونه در میان این همه هوادار خود و مشغله ‏ای که دارد توانسته اسم حتی خود مرا به یاد بسپارد چه رسد به اسم همسر و فرزندانم؟! بعد‏ها فهمیدم که این بخشی از کار منشی ‏های اوست که چنین اطلاعات خصوصی از افراد را در وقت مناسب در اختیار او بگذارند، به هر صورت این خود را به صورت بخشی از ویژگی ‏های رجوی نشان می‏ داد که برای بسیاری، به خصوص افرادی که برای اولین بار با او رو به ‌رو می‏ شدند جذاب بود.

تأیید یا پذیرش عمومی – دسته و گروه (Gang)

همان ‌طور که گفته شد ما به نوعی و به میزانی، معتاد تأیید یا پذیرش عمومی هستیم. “قاعده‏ ی تأیید یا پذیرش عمومی و اجتماعی می‏ گوید که یکی از راه‏ هایی که ما می ‏توانیم به قطعیت برسیم که چه چیز درست است یا درست نیست، این است که ببینیم چه چیز از نظر عموم مردم درست یا نادرست است. این قاعده به خصوص به ما کمک می‌ کند که تصمیم بگیریم که چه رفتاری، در چه موقعیتی درست به نظر می‌ آید. … برخورد افرادی که در کنار ما هستند در پاسخ به این سؤال، بسیار مهم خواهد بود. وقتی افراد بسیاری یک کار را انجام می ‏دهند، از نظر ما انجام آن کار چیز درستی است. … موعظه‌ گویان نومسیحی (Evangelical preachers) به خوبی نسبت به این قاعده شناخت دارند و به همین دلیل همواره در جلسات سخنرانی خود در میان جمعیت نوچه‏ ها یا ناقوس زنان (ringers) خود را دارند که در موقع مناسب شعارهای مناسب را سر داده، با صدای بلند حرف ‏های سخنران را تأیید کرده و به هنگام کمک جمع کردن برای یاد دادن به اطرافیان کمک‏ های بزرگ هدیه می ‌کنند. برای نمونه محققین دانشگاه آریزونای آمریکا توانستند در میان اطرافیان بیلی گراهام {یکی از رهبران نو مسیحی آمریکا} نفوذ کرده و شاهد آماده سازی‏ های قبلی آن ها برای یکی از جلسات صلیبی‏ اش باشند. «وقتی قرار است که بیلی گراهام وارد شهری شود از قبل یک ارتش شش هزار نفره وارد آن شهر شده و همه ی آن ها منتظر دستور هستند که در کجا تجمع کرده و نشان دهند که مردم به طور خود به خودی، برای استقبال از او به آنجا هجوم آورده ‏اند.”

یادم هست در سال 1364، از طرف مجاهدین خلق، مأمور به آوردن هواداران از منچستر و شهرهای اطراف به لندن برای تماشای ویدئوی ازدواج رجوی‏ ها شدم. درست به خاطر می ‏آورم که آن زمان فصل امتحانات بود و بسیاری از هواداران ما دانشجو بودند و برای آن ها بسیار مشکل بود که برای یک یا دو روز درس را کنار گذاشته و فقط برای دیدن یک ویدئو راهی لندن شوند. با هر کس در این مورد صحبت می‏ کردیم اولین چیزی که مطرح می ‌کرد این بود که چرا ما به جای این همه خرج و زحمت و سفر به لندن، از آن ویدئو یک کپی نمی‏ گیریم و در همان‌ جا به نمایش نمی ‏گذاریم. من هم جواب این سؤال منطقی و اقتصادی را نمی ‏دانستم و مجبور بودم در پاسخ، جواب‏ هایی تحویل بدهم که قانع ‌کننده نبود. اما جواب واقعی «تأیید یا پذیرش عمومی» بود. در منچستر و شهرهای اطراف آن ما به اندازه‏ ی کافی هوادار ثناگو (ناقوس زن) نداشتیم تا شعار بدهند و فضای هیجان آور مناسب را برای نمایش آن ویدئو ایجاد کنیم. افراد می ‏توانستند آن را همانند یک فیلم معمولی بدون کوچک‏ ترین هیجانی تماشا کرده و به جای قضاوت عاطفی و هیجانی، آن را به صورت منطقی قضاوت کنند. در نتیجه در خاتمه تماشای آن ویدئو آن ها می‌ توانستند با سؤالات بیشتری به جای پاسخ ‏های بیشتر در باره‏ ی آن ازدواج سؤال برانگیز، روبه ‌رو شوند. {ازدواج مسعود رجوی با همسر مهدی ابریشمچی با جلال و جبروت خاصی در پاریس برگزار شد.}

ما برای غالب کردن آن حرکت به عنوان یک حرکت درست و عقلانی، احتیاج به یک فضای منفجر کننده داشتیم که تأیید پر هیجان افراد حاضر، تمام شک و شبه‏ ها را در جا بخشکاند. فضایی پر از هیجان، دست زدن‏ های ممتد و شعار دادن ‏های پشت سر هم. فریادها و اشک‏ ها و ماچ و بوسه ‌های صمیمانه افراد با یکدیگر. در چنین شرایطی من از خود هیجان نشان می ‌دهم که نشان دهم که موضوع را گرفته ‏ام و همه چیز را فهم کرده ‏ام. فرد کناری من هیجان و شعارهای مرا می ‏بیند و برای عقب نیفتادن و خدای ناکرده خنگ و خرفت نماندن شروع می‌ کند به دادن شعارهای بلندتر و تأیید آمیزتر از من و هیجانی بیشتر از خود نشان می ‏دهد. من با دیدن هیجان او فکر می ‏کنم که او چیزی را فهمیده که من هنوز نفهمیده ‏ام و برای پنهان کردن نفهمی خود سعی می ‏کنم شعارهای کوبنده‏ تر و هیجانات پر شورتر از خود نشان دهم…. به این ترتیب جلسه انفجاری می ‌شود و تأیید عمومی، منطق عمل انجام شده (ازدواج) و دلیل صحت آن شده و شک و تردیدها بدون یافتن پاسخی منطقی تنها به دلیل حرکت جمعی، محو و نابود می ‏گردند.
“قاعده‏ ی تأیید عمومی، همچون سایر سلاح‏های نفوذ و تأثیرگذاری، در شرایطی بهتر از شرایط دیگر کار می ‌کنند. یکی از این شرایط «مطمئن نبودن» است. بدون هیچ شک و شبهه ‏ای، وقتی مردم از چیزی مطمئن نیستند، خیلی بیشتر به برخورد دیگران با آن پدیده نگاه کرده و بر آن پایه تصمیم می‏ گیرند که چگونه برخورد خود را تنظیم نمایند. اما، علاوه بر این یک عامل مهم ‏تر دیگر که در این شرایط کار می‌ کند «مشابهت» است. قاعده تأیید عمومی موقعی به طور قوی عمل می‌ کند که ما شاهد برخورد افرادی نسبت به آن باشیم که مشابه ما هستند. ”

“ظاهراً قاعده‏ ی تأیید عمومی آنقدر مهم و زمینه ‏ی استفاده از آن به قدری پنهاور است که می ‏تواند حتی در تصمیمات مرگ و زندگی ما هم تأثیر بگذارد. پروفسود فیلیپ با یافته ‏های خود نشان داده است که تبلیغ خودکشی توسط افراد متعدد و مشابه توانسته کسانی را که مشابه خودکشی ‌کنندگان بوده‏ اند به انجام این امر تشویق کند. چرا که آن ها احساس کرده‏ اند که خودکشی دیگر تابو نبوده و می‏ تواند تأیید جمعی را نیز داشته باشد.”

رهبر هیچ فرقه ‏ای نمی‏ تواند امیدوار باشد که به تنهایی، به طور منظم بتواند همه‌ ی اعضای گروه خود را در همه موارد قانع ساخته و عقاید آن ها را تغییر دهد. اما رهبران، به خصوص رهبران فرقه می ‏توانند، افرادی را نسبت به شعار خود جذب کرده و بعد با کمک آن ها افراد دیگری را جذب نموده و با کثرت گرفتن پیروانشان جذب افراد جدید، آسان و آسان ‏تر می‌ شود. درست به همین دلیل است که جذب فرد اول خیلی مهم است و معمولاً وی نزد رهبر فرقه جایگاه خاصی پیدا می‌ کند. در مجاهدین این فرد که به عنوان اولین ستایش‌ کننده مسعود رجوی شناخته شد، مریم بود که همردیف او و رهبر مشترک گروه گردید. با کمک او رجوی توانست افراد دیگری را به جرگه‏ ی ستایش کنندگان خود کشانده و دیری نگذشت که توانست تمام اعضای سازمان را از هواداران و اعضای یک سازمان سیاسی تبدیل به پیروان فرقه‏ ای خود کند. در هر مرحله از انقلاب ایدئولوژیک شیوه کار یکسان بود: نخست رجوی سعی می ‏کرد ایده ‏ای را به نزدیکان خود فهمانده و آن ها را وادار به پذیرش آن نظریه کرده و بعد با کمک آن ها به دسته دورتری حمله می‏ کرد و نهایتاً تمام اعضا را به قبول آن عقیده وادار می‏ ساخت.

و باز به همین دلیل است که وقتی سیاستمداران و رهبران فرقه‏ ای می ‏خواهند یک سؤال مشکل آفرین را پاسخ گویند، سؤالی که در واقع جواب درستی برای آن ندارند، یا می ‏خواهند یک خبر مشکل آفرین را اعلام نمایند، آن را در فضایی آرام و منطقی مطرح نمی ‌کنند، بلکه آن را در جمع پیروان نزدیک خود بیان می کنند، جایی و زمانی که مطمئن باشند که آن نزدیکان با شعارها و دست زدن های خود و نشان دادن هیجانات خویش به اندازه کافی صدای او را قطع می ‌کنند که وی وانمود کند که حق مطلب را ادا نکرده و در عین حال موضوع آن ‌قدر پذیرفته شده است که احتیاجی به بحث زیادتر پیرامون آن نیست. به این ترتیب هر صدای مخالفی خفه می‌ شود و افرادی که آن موضوع را نتوانسته ‌اند قبول کنند، عدم پذیرش خود را به حساب عدم درک خود می‏ گذارند و نه این که آن موضوع و عقاید غیرمنطقی و غیرعقلانی است.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا