چی می خواستم و چی شد – قسمت پایانی

در قسمت قبلی خاطراتم از خلع سلاح مجاهدین خلق گفتم: آمریکایی ها نیروها را خلع سلاح کرده تا هیچ یک از نیروهای سازمان دیگر رنگ سلاح را نبیند و سلاح که ناموس هر مجاهد خلق بود به یکباره تبدیل به چماقی شد که باید با آن نگهبانی می دادیم و این گونه ناموس مجاهد خلق بر باد رفت .

***

بعد از مدتی گند کار فرار مریم قجر در آمد و مشخص شد که وقتی دم از جلودار بودن ارتش در موقع حمله به ایران می زد به خاطر ترس از جانش به فرانسه گریخته است و به خاطر پول شویی دستگیر شده است. این ضربه بزرگی برای افراد فرقه بود. مسئولین سازمان که هنوز پز مریم قجر و مسئولیت پذیری وی را می دادند این گونه سنگ روی یخ شدند و فضای مناسبات در درون اشرف بسیار خراب و همه افراد روحیه باخته و فکر می کردند که دیگر کار سازمان تمام است ولی باز با شیادی تمام این مریم قجر بود که عنوان داشت به خاطر آزادی وی تعدادی دست به خودسوزی بزنند تا بتواند جان بی ارزش خود را از زندان نجات دهند .
او با به کشتن دادن دو نفر و خودسوزی تعدادی توانست از زندان فرانسه که به گفته رجوی هتل بود آزاد شود و همین چند روز برایش کافی بود تا از خودش عنوان زندانی بسازد انگار که سالیان سال در زندان بسر برده و زیر شکنجه قرار داشته است و هر ساله برای آزادی از زندان (بخوانید هتل) مراسم گرفته و دلارهای زیادی خرج می کند .

حال دیگر ریزش نیرو شروع شده بود و حضور خانواده ها جلوی اشرف برای ملاقات با عزیزان خود به وضعیت خراب داخل فرقه دامن می زد و نیروها متوجه شدند که سالیان رجوی چیزی جز دروغ به آنان نگفته و کسی با خانواده شان در داخل ایران کاری نداشته و زندگی خوبی دارند. رجوی در ابتدا سعی داشت از ملاقات خانواده ها سوء استفاده کند ولی بعد از رفتن خانواده ها یکباره همه چیز به هم ریخت و فرار از تشکیلات و روانه شدن به سمت کمپ آمریکایی ها زیاد شد و به همین خاطر رجوی متوجه شد که دادن وعده سرنگونی دیگر جواب نمی دهد و به همین خاطر جلوی ملاقات خانواده ها را گرفت تا بتواند با حربه مغزشویی جدید از ریزش نیرو جلوگیری کند! شعارشان این بود که ما با آمریکایی ها در حال مذاکره هستیم تا به آنان بفهمانیم که دشمن اصلی حکومت ایران است و خط موازی با نیروهای آمریکایی را شروع کردیم و غرب متوجه خواهد شد که برای مبارزه با حکومت ایران باید به ما سلاح بدهد! البته این شعار ها توخالی بود و مسئولین سعی داشتند با این گونه اراجیف نیروهای وارفته خود را در مناسبات نگهدارند .

هادی شبانی پادگان اشرف

بالاخره روزی تصمیم گرفتم برای چند ساعت هم شده فکر و گذشته خودم را نقد کنم. اینکه طی این سالیان برای چه آمدم و به چه چیزی رسیدم؟! اکنون سازمان در کجا قرار دارد؟ با وجودیکه در مناسبات فکر کردن ممنوع بود! مریم قجر به مسئولین گفته بود تا می توانید از نیروها کار بکشید تا وقتی شب به آسایشگاه می روند مانند جنازه به خواب بروند. در سازمان فکر کردن یک عمل ضد انقلابی محسوب می شد!

در نهایت بعد از چند ساعت و بالا و پائین کردن تصمیم گرفتم که از مناسبات فرقه رجوی جدا شوم. قبل از انجام این کار باید به خیلی از سئوالات جواب می دادم، مبنی بر اینکه بعدا چه خواهد شد؟ آیا کسی از خانواده ام زنده هستند؟ من جواب آنها را بعد از سالیان چگونه چه بدهم؟ در امر مبارزه نزدیک به دو دهه چه چیزی بدست آوردم؟ مسئولین هم در مناسبات فضای یاس و ناامیدی ایجاد می کردند مبنی بر اینکه هر کسی جدا شد نتوانسته به زندگی ادامه دهد و یا اینکه حکومت ایران آنان را به زندان انداخته و یا خانواده شان آنها را قبول نکردند و هزاران اراجیف دیگر از این نمونه!
این گونه اراجیف توسط مسئولین هر ساعت به ذهن افراد پمپاژ می شد و این نقطه ای بود که همه افراد در آن غوطه ور بودیم. وقتی به اشراف می رسی که نزدیک به دو دهه در مناسبات بودی و چیزی جز دروغ نشنیدی ، ادامه دادن و حضور در مناسبات یعنی خیانت به خود و دیگران! در این لحظه با خودم عهد بستم که باید پا در دنیای جدیدی بگذارم و به چیزهای جدیدی برسم .

و بر همین اساس خرداد سال 83 به همراه تعدادی از دوستانم از مناسبات فرار نموده و به کمپ تیف محل استقرار نیروهای آمریکایی رفتیم و اعلام کردیم که از فرقه جدا شده و اکنون یک انسان آزاد هستیم . باور کنید آن شب یکی از بهترین شبهای زندگی من بود که بدور از مناسبات و مسئولین فرقه رجوی می توانستم نفس بکشم و با خودم رو راست باشم و حرف دلم را با دوستانم در میان بگذارم.

وقتی با خانواده ام در داخل کشور تماس گرفتم بیشتر متوجه بازی کثیف رجوی ها با اعضای خود شدم. به ایران رفتم و در برخورد با خانواده ام احساس کردم دنیای تازه ای به رویم باز شده است. وقتی به گذشته خود نگاه کردم دریافتم که طی این سالیان هیچ چیزی بدست نیاوردم و در برخورد با خانواده ام دستم خالی است. این پرونده سیاه در زندگی من وجود دارد و باید با آن زندگی کرد و دریافتم چرا رجوی ها از ملاقات خانواده ها ترس داشتند .

وقتی خودم به جمع بندی نزدیک به دو دهه حضور در مناسبات رجوی فکر می کنم در می یابم که هیچ دستاوردی برای من و مردم کشورم نداشته و جز تلف کردن عمر و ریختن آب به آسیاب دشمن چیز دیگری نبود .حالا بعد از چندین سال خوب دریافتم که رجوی ها همچنان به دشمنی با مردم ایران ادامه می دهند و طی این سالیان هیچ چیزی بدست نیاوردند و همکاری با دشمنان مردم ایران را ادامه می دهند. رجوی ها هرگز حاضر به پرداخت بها از جانب خودشان نبودند و این نیروهای مصیبت زده بودند که باید جان شان را می دادند تا رجوی ها از خونشان ارتزاق کنند.

برای خودم بسیار خوشحالم که توانستم در تشکیلات جهنمی رجوی برای چند ساعت هم شده فکر کنم و بهترین تصمیم زندگی ام را بگیرم و از زندگی جدیدی که بدور از مناسبات فرقه ای آغاز نمودم بسیار راضی هستم و برای دوستان اسیرم بسیار متاسف هستم و امیدوارم روزی آنان هم بتوانند به آن حد از قدرت برسند که برای چند ساعت هم شده گذشته خود را نقد کنند و تصمیم درستی بگیرند. باید حداقل با خودشان رو راست باشند و از خودشان سئوال کنند که با چه هدفی وارد سازمان شدند و بعد از این همه سال چه چیزی بدست آوردند؟ آیا جز تلف کردن عمر و همکاری با دشمن و پوچی چیزی برای من و آنان داشته؟! امیدوارم این نوشته ام انگیزه ای به نفرات درون فرقه بدهد که بتوانند برای آینده خود تصمیم درستی بگیرند .

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا