فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت پایانی

هادی شبانی در قسمت قبل خاطرات خود تا آنجا گفت که موفق می شود با برادرش ارتباط تلفنی برقرار کند: من از طریق تماس با همسایه مان شماره تلفن برادرم را بدست آوردم و توانستم به کوری چشم رجوی بعد از بیست سال با او حرف بزنم . او ابتدا اصلا اعتماد نمی کرد ولی زمانی که با زبان محلی خاطرات گذشته را یادآور شدم خیلی خوشحال شد و به من اعتماد کرد و در تماس های بعدی این اعتماد بیشتر شد.

در تماس تلفنی با برادرم تصمیم قاطع گرفتم که به ایران بازگردم و در کنار خانواده زندگی جدیدی را شروع کنم و جوسازی های فرقه رجوی در مورد رفتن به ایران هم نتوانست مانع رفتن من به ایران گردد و به همین خاطر قاطعانه بر تمام تراوشات ذهنی خودم لگد زده و تصمیم گفتم به ایران بروم. حتی اگر اتفاقی برای من بیفتد، سرزمینم را بهتر از هر کجای دیگر دیدم .

بالاخره در انتهای سال 1383 قبل از سال تحویل و پس از نزدیک به بیست سال به تهران رسیدم و برای اولین بار با برادرم ملاقات داشتم و آن لحظه هیچ وقت برایم قابل وصف نیست. برادرم با پسرش که اکنون مردی برای خودش شده بود به دیدارم آمدند. ابتدا او را نشناختم، وقتی او مرا عمو صدا زد انگار سالیان خستگی دوری از خانواده به یکباره از بین رفت چون هیچ وقت در مناسبات این کلمه را نشنیده بودم و برایم فراموش شده بود. بعد از روبوسی و حرف زدن برادرم گفت بهتر است زودتر برویم که خانواده منتظر تو هستند. در بین راه فکر اینکه باید چگونه با اعضای خانواده برخورد کنم ذهنم را درگیر کرده بود و اینکه آنان با من چگونه برخورد خواهند کرد مرا آزار می داد. برادرم در مورد اعضای خانواده و بچه هایی که در نبود من به دنیا آمدند و اکنون برای خودشان کسی شده اند حرف می زد. لحظه شماری می کردم که هر چه زودتر این فاصله از بین برود و آنان را در آغوش بگیرم .

 

ابتدا با برادرم به خانه اش در کرج رفتم و با تعدادی از اعضای خانواده و فامیل آشنا شدم و بعد از دو روز به سمت شهرمان تنکابن حرکت کردیم. بعد از بیست سال دیدن محل زندگی و محلی که هزاران خاطره از آن داشتم بسیار دل انگیز بود و انگار در من روحی دیگر دمیده شد و هر جای خانه را نگاه می کردم برایم خاطره بود. ولی نبود مادر بسیار برایم دردناک بود و افسوس خوردم که ایکاش خیلی پیش از این تصمیم خود برای جدا شدن از مناسبات فرقه رجوی را عملی می کردم. ولی چه می شد کرد! این سرنوشتی بود که برایم نوشته شده بود. اما باز خدا را شکر می کردم که توانستم جان سالم از مناسبات جهنمی رجوی در ببرم .

بعد از دیدن خانواده تمام دروغ های رجوی در مورد خانواده خنثی شد. تازه متوجه شدم رجوی طی این سال ها با چه دروغ هایی افرادش را مجبور به ماندن در اشرف کرده است. خبری از زندانی شدن و یا معتاد بودن نفرات خانواده نبود و بیشتر اعضای خانواده درس خوانده بودند و مدارک بالای تحصیلی داشتند. با خودم می گفتم ای کاش نفرات درون مناسبات می توانستند با خانواده های خود ملاقات داشته باشند و یا تلفنی حرف بزنند، آن وقت رجوی فریبکار می فهمید که هیچ کس در مناسباتش باقی نخواهد ماند.

هادی شبانی
هادی شبانی به همراه خانواده

چند روزی در همان شهر ماندم و بعد از سالها تازه معنی زندگی و زنده شدن را درک کردم. حتی خانواده هایی که عزیزان شان همچنان گرفتار در فرقه رجوی بودند با دیدن من بسیار خوشحال می شدند و تصمیمم مبنی بر بازگشت به ایران را تحسین می کردند. آنها آرزو می کردند که روزی اعضای خانواده شان هم از چنگال رجوی ها آزاد شوند. اما در این میان یک نکته خیلی برایم بارز بود و آن هم لعن و نفرین خانواده ها علیه رجوی بود. آنها عنوان می کردند که او باعث شده فرزندان شان گرفتار شوند و … این مطالب وقتی از طرف خانواده ها گفته می شد، من در دل به رجوی ها لعنت می فرستادم که طی این سالها با چه فریبکاری و حقه بازی در مناسبات می گفت ما در ایران از حمایت خانواده ها و مردم ایران برخوردار هستیم !

روزها با دیدار خانواده ها و گشتن در شهر می گذشت و در نهایت با کمک برادرم به کار مشغول شدم. ولی چیزی در وجود من شعله می کشید که چگونه می توانم به دوستانی که سالها در کنار هم زندگی کردیم و آنها همچنان گرفتار رجوی ها هستند، کمک کنم؟ نظرم این بود هر فردی که توانست از مناسبات فرقه ای رجوی رهایی یابد مسئولیت دارد در رهایی دیگر افراد کمک کند و این کار یک وظیفه انسانی است و به همین خاطر من نیز تصمیم گرفتم در این راه هر چقدر می توانم برای آزادی دوستان اسیرم گام بردارم .این کار را ابتدا با ملاقات خانواده ها برای معرفی چهره کثیف رجوی شروع کردم تا همه خانواده ها دریابند که فرزندان شان در چه جهنمی زندگی می کنند و چگونه به طور مستمر تحت مغز شویی تشکیلاتی قرار دارند و عامل همه این بدبختی ها شخص رجوی ها می باشد .

هادی شبانی و خانواده ها درب اشرف
هادی شبانی به همراه خانواده ها در ضلع شرقی قرارگاه اشرف

بعد از مدتی به همراه خانواده به اشرف رفتم از این کار دو هدف را دنبال می کردم. هدف اولم همراهی با خانواده های رنجدیده بود. می خواستم همراهی شان کنم و برایشان از شرایط حاکم بر مناسبات بگویم. می خواستم برایشان شرایطی را که عزیزان شان در آن به سر می بردند توصیف کنم تا بدانند این خود بچه ها نیستند که از ملاقات اجتناب میکنند بلکه سران فرقه هستند که چنین اجازه ای نمی دهند و به عکس اعضا را مجبور می کنند که به خانواده ها ناسزا بگویند و سنگ و .. به طرف شان پرتاب کنند.

مسئله دیگر این بود که حضور من در پشت سیاج اشرف می توانست برای نفرات داخل اشرف سئوال شود که وی چرا به همراه خانواده ها در اینجا حضور یافته است؟ اگر چه خبرهایی که از درون مناسبات داشتم به این صورت بود که مسئولین سعی می کردند چهره افراد جدا شده را به گونه دیگری نشان دهند. اما با این وجود نفراتی که از ما شناختی داشتند دروغ های مسئولین فرقه را قبول نمی کردند. هنگامی که همراه با خانواده ها به جلو کمپ اشرف رفته بودم، بعضی از افرادی که از قبل می شناختم و هم یگان بودیم را در محل نگهبانی می دیدم. وقتی آنان را صدا می زدم و خودم را معرفی می کردم سرشان را پائین انداخته و سعی می کردند که با من برخوردی نداشته باشند. می دانستم آنان از ترس اینکه باید شب در نشست عملیات جاری جواب بدهند این گونه برخورد می کردند. بعد چند نفر را به تلویزیون آوردند تا در مورد من حرف بزنند اما این دوستان از قافله عقب بودند و مسئولین هم چیزی برای لجن پراکنی علیه افراد در اختیارشان قرار نداده بودند و فقط به کلمه مزدور گفتن بسنده کردند تا برنامه را به پایان برسانند. من نیز در همان موقع برای فرقه رجوی نوشتم که من اصلاٌ کینه ای علیه این افراد ندارم و آنان را مورد توهین قرار نمی دهم چون آنان مانند ابزاری در دست رجوی ها هستند و مجبورند اراجیف هزار بار تکرار شده رجوی ها در مورد نفرات جدا شده را بیان کنند .

رجوی ها سعی کردند با تمام قوا در برابر استقامت خانواده مقاومت کنند و از شیوه های مختلف برای از بین بردن پافشاری خانواده ها استفاده کنند اما شاهد استقامت و پایداری خانواده ها در مقابل اشرف بودیم و در نهایت بعد از چند سال موفق شدند بساط اشرف و اشرفی ها را جمع کرده و رجوی ها را با خفت و خواری و شبانه از اشرف فراری دادند. اشرفی که مرز سرخ رجوی ها بود و طی این سالیان با این کلمه نفراتش را سر کار گذاشته بود .

من بعد از یک سال و اندی ازدواج کردم و به خواست خدا صاحب فرزند شدم و به ادامه تحصیل پرداختم و مدرک کارشناسی گرفتم و به کوری چشم رجوی ها و مسئولین حقه بازش به همه نشان دادم که ما می توانیم در بیرون مناسبات زندگی خوبی داشته باشیم و حرفهای رجوی در مورد رفتن به ایران حرفهای مفتی است که هیچ خریداری ندارد .

در اینجا لازم می دانم به دوستان گرفتارم در فرقه رجوی تاکید کنم که شما باید برای آینده خودتان تصمیم بگیرید چون خواست رجویها این است که شما هیچ وقت به گذشته خود فکر نکنید و این برای آنان خطر بزرگی است. ولی باور کنید حتی برای نیم ساعت هم شده به گذشته خود فکر کنید. این که با چه اصولی وارد مناسبات جهنمی رجوی شدید؟ آیا اکنون همان اصول را قبول دارید یا خیر؟ در ضمن به این فکر کنید دست زدن و شادی کردن و خبردار ایستادن برای نفراتی که گروه جنگ طلب غربی ها را نمایندگی می کند جزیی از اصول شما بود ؟ شما که این سالیان دوستان زیادی را از دست دادید قصدتان این بود که برای حضور نفرات غربی و ضد ایرانی در کنار مریم رجوی افتخار کنید؟ آیا این شیوه عمل فعلی مریم رجوی عامل پیروزی است یا عامل شکست؟

به این فکر کنید که چرا رجوی ها هر ساله شما را با شعارهای دروغین سرنگونی در مناسبات نگه داشتند و این که چرا به شما اجازه ملاقات و یا تماس تلفنی با خانواده تان را نمی دهند؟ باور کنید که در بیرون از مناسبات فرقه رجوی زندگی بسیار زیباست و ادامه دارد. رجویها از جان شما مایه می گذارند تا بتوانند به زندگی کثیف و خیانت بارشان ادامه دهند. شما باید به این باور برسید که مسئولین پیر و پاتال فرقه جز دروغ و ریاکاری چیز دیگری بلد نیستند.

دوستان عزیزم می توانم ساعتها در مورد شما و عملکرد فرقه ای رجوی حرف بزنم و بنویسم ولی این را بدانید که هر کدام از شما وقتی از مناسبات کنده می شوید رجوی رعشه مرگ می گیرد .شاید در گذشته برای ما سخت بود که بتوانیم از مناسبات کنده شویم و هیچ پشتیبانی در بیرون از قرارگاه اشرف نداشتیم ولی اکنون شما در کشور آلبانی پشتیبانی به نام انجمن آسیلا دارید که همه جوره از شما حمایت می کند و خود فرقه هم هیچ غلطی نمی تواند انجام دهد. پس می توان گفت که شما اکنون دستتان برای جدا شدن بازتر است فقط قدری همت می خواهد که مطمئن هستم آنرا دارید . 18 سال از لحظه فرار من می گذرد ولی هر چقدر که از آن بیشتر فاصله می گیرم ابعاد جنایت و خیانت رجوی ها بیشتر روشن می شود و از این که به ایران بازگشتم خیلی خوشحال هستم و انشاالله روزی شما دوستان گرفتار در فرقه رجوی را رها و آزاد ببینم و آنروز حتما روز فروپاشی تشکیلات جهنمی رجوی ها و مرگ او خواهد بود .

به امید دیدار

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا