روزی که دوباره به کمپ اشرف رفتم

از مناسبات سازمان مجاهدین خلق که جدا شدم، به ایران برگشتم. در آنجا با خانواده های اعضای گرفتار در تشکیلات دیدارهایی داشتم. به عنوان کسی که تازه از سازمان جدا شده بودم، خانواده ها مدام در پی اطلاع از وضعیت عزیزان شان در کمپ بودند. می خواستند بدانند افراد آنجا چگونه روزگار می گذرانند. دلواپسی هایشان برایم قابل درک بود. بعضی افکاری که درباره مناسبات داشتند اما برایم جالب بود. وقتی مناسبات سازمان مجاهدین خلق را برایشان توضیح دادم و اینکه نفرات به چه کاری مشغولی هستند تمام ابهت سازمان مجاهدین برای خانواده ها فرو ریخت و بیش از پیش بر علیه سران مجاهدین موضع گرفتند. انگار تازه باورشان شده بود که سران سازمان تا چه اندازه عزیزان شان را تحت فشار نگه داشته است. تازه متوجه شده بودند که عزیزان شان واقعاً در کمپ مجاهدین اسیر هستند. چه به لحاظ فیزیکی و چه به لحاظ ذهنی. انگیزه شان بیش تر از قبل شد تا در جهت رهایی عزیزان شان تلاش کنند. در کنار دیگر جداشده ها و خانواده ها و در قالب انجمن نجات تلاشی را آغاز کردیم برای رهایی اعضای دربند فرقه رجوی.

من بعد از مدتی به همراه تعدادی از خانواده ها به اشرف رفتم. البته در آن موقع به خانواده ها اجازه دیدار نمی دادند و با ما جدا شده ها دشمنی زیادی داشتند و از نحوه برخوردشان می شد این را فهمید. چون ما کسانی بودیم که بعد از مدتی به کنار سیاج اشرف آمده بودیم و تمام دروغ هایی که سران فرقه بر علیه ما گفته بودند، برملا شده بود. مثلا آنان در زیر شکنجه قرار دارند و یا اعدام شدند و … اما حضور ما در کنار اشرف همه دروغهایی که سالها بر علیه ما جداشدگان گفته بودند را خنثی کرد.

من در شهریور سال 1392 به عراق رفتم. این مسئله بعد از کشته شدن 52 نفر از اعضای سازمان بود که مقصر اصلی مرگ شان هم رجوی بود. وقتی وارد عراق شدم خبری من را خیلی شوکه کرد! اینکه سازمان مجاهدین خلق، اشرف را تخلیه کرده است و دیگر اشرفی وجود ندارد. از طرف دیگر این خبر نیز بسیار خوشحال کننده بود چون بساط فریبکاری رجوی در مورد اشرف کاملا از بین رفت و دیگر بساطی به نام اشرف و این که اگر اشرف بایستد تمام جهان خواهد ایستاد و ترک اشرف مرز سرخ است، بر چیده شد و تمام این فریبکاری ها از بین رفت و دیگر رجوی نمی توانست شعار بدهد که ما از عراق وارد ایران می شویم. رجوی دیگر همه چیز را برباد رفته می دید.

با این فضا بود که وارد بغداد شدم ولی به علت این که تازه اشرف را تخلیه کرده بودند اجازه بازدید از آن را نمی دادند. ولی چند سال بعد یعنی در سال 1395 به همراه خانواده ها برای بازدید به اشرف رفتم. وقتی وارد اشرف شدم همه خاطرات گذشته به یک باره از ذهنم گذشت و اینکه طی این سالها رجوی چگونه توانست من را با فریبکاری در مناسبات جهنمی اش نگهدارد. هر کجا که می رفتم برایم خاطره بود؛ لشکر 49 و یا پارک اشرف که می بایست برای کاسه لیسی مسئول مربوطه در گرمای طاقت فرسای تابستان کار می کردیم و یا وقتی به مزار اشرف رفتم و قبرهای دوستان سابقم را دیدم بسیار ناراحت شدم که چگونه آنان اسیر فریبکاری رجوی شده و اکنون در خاک سرد آرمیدند و به رجوی لعنت فرستادم. او می توانست با اتخاذ یک سیاست اصولی نفراتش را این گونه به کشتن ندهد اما چه سود که رجوی با ریختن خون می توانست به حیات ننگین خودش ادامه دهد .

من به همراه خانواده ها به سالن بهارستان رفتیم. جایی که رجوی بعد از سرنگونی صدام درست کرده بود و نشست های اشرف را در آنجا برگزار می کرد. وقتی وارد سالن شدم یاد نشست های رجوی در اشرف و باقرزاده و بدیع و بغداد افتادم که چگونه با هارت و پوت های مسخره خودش را رهبر انقلاب می نامید و برای سرنگونی نعره می کشید، اما حال جز دو صندلی و خرابی سالن چیزی باقی نمانده بود. ایکاش رجوی در آن لحظه حضور می داشت تا درمی یافت عاقبت شعارهایش در اشرف به کجا رسیده است .

برایم روشن شد این سازمان با آن همه شعارهای عوامفریبانه نمی تواند به سرنگونی دست یابد. چون اصول او روی فریبکاری، شیادی و حقه بازی سوار است و دیدیم که با آن همه شعارهای توخالی در مورد اهمیت اشرف چگونه با خفت و خواری و شبانه فرار کردند و اشرفی که سنگر آزادی خواهان جهان بود به یک باره از هم پاشید! آیا این شعارها برای گول زدن نیروهای خود نبوده است؟ اما این همه داستان نبود رجوی نیاز به اسم اشرف داشت و تصمیم گرفت هر کجا که نفراتش جمع می شوند نام اشرف را دوباره زنده کند و ته این تصمیم را این گونه بست که باید هزار اشرف داشته باشیم یعنی اینکه باید منتظر شماره های بعدی اشرف باشیم .

دیدار یک روزه من از اشرف برایم خاطره های تلخی را زنده کرد، دوستانی که سالها در کنار هم بودیم و کشته شدند و یا دوستانی که به نام نفوذی به زندان رفته و با بهانه های مختلف کشته شدند و یا مسئولین وحشی و هار رجوی که هیچ وقت درنده خویی شان خوب نشد و هم چنان در مناسبات اشرف 3 افسار پاره می کنند از همه مهمتر سالها عمری بود که در این راه از بین رفت و دیگر بر نمی گشت. اما درسی برایم شد تا به نسل بعدی بگویم فریب گروههای این چنینی را با شعار آزادی و حقوق مردم و … نخورند و به همین خاطر تا امروز سعی کردم به افشای ماهیت رجوی و دار و دسته جنایت کارش بپردازم تا نسل بعدی اسیر گروههایی مانند رجوی ها نشوند .

آن روز گذشت و با هزاران خاطره اشرف را ترک کردم ولی هم چنان این خاطرات با من هست و بعضا با دوستان در مورد خاطرات گذشته و ستم هایی که بر ما رفته حرف می زنیم. در کنار اشرف وقتی برای خانواده ها که با هزاران آرزو به اشرف آمده بودند افشاگری می کردیم، متعجب می شدند و می گفتند چگونه توانستید این همه سال در مناسبات این چنینی دوام بیاورید. وقتی مناسبات و مغزشویی سیستماتیک فرقه را برایشان توضیح می دادیم به سازمان و رجوی لعنت می فرستادند و به این موضوع اشراف پیدا می کردند که برای رهایی عزیزانشان کار سختی در پیش دارند. اما در چهره هایشان عزمی برای رهایی عزیزانشان وجود داشت که قابل تصور نبود و هنوز این استقامت و باور به رهایی عزیزان شان در وجودشان موج می زند و این چیزی است که رجوی از آن ترس دارد و هر زمان که فرصتی بدست می آورد بر علیه خانواده ها به لجن پراکنی می پردازد.

رجوی ها باید بدانند با افشاگری جدا شده ها، خانواده ها و دنیا متوجه شدند با چه سازمان خطرناکی روبرو هستند. چون به لحاظ اندیشه از داعش بدتر هستند و اگر اکنون از آزادی و حقوق مردم حرف می زنند به خاطر شرایط و فضای فعلی است و اگر فرصتی پیدا کنند هرگز از اعمال تروریستی و انجام آن کوتاه نخواهند آمد .

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا