خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هفتم

در قسمت قبل از روزی گفتم که صبح و موقع صبحانه متوجه شدم هیچ زنی در مقر نیست و مردها را در آشپزخانه بکار گرفته بودند تا مقر بدون غذا نماند یک هفته ای گذشت مجددا زنها به مقر برگشتند و تعدادی از آنها که در آشپزخانه مسئولیت داشتند مسئولیت خودشان را از مردها تحویل گرفتند.

یک هفته ای گذشت. نفرات کُرد جدا شدند. آنها را سوار خودرو کردند و از مقر خارج کردند. در سالن غذا خوری نشسته بودم فاطمه غلامی مرا دید و گفت کل مقر را به لحاظ تأسیسات آب و برق و …. چک کُن به احتمال زیاد کل نفراتی که در جلولا مستقر هستند به اشرف باز می گردند. از این بابت خوشحال شدم چون تمام دوستانم که با آنها محفل داشتم در جلولا بودند. لحظه شماری می کردم کل نفرات مقر به اشرف باز گردند. دقیقا یادم نیست دو هفته یا سه هفته طول کشید تمامی نفرات مقر به اشرف باز گشتند و توانستم دوستانم را ببینم. در فرصتی که با یکی از دوستانم صحبت می کردم موضوع جدا شدگان نفرات کُرد را با او مطرح کردم که در جواب گفت در اکثر مقرها این اتفاق افتاده، خیلی از کُردها بریدند و رفتند و در ادامه گفت می دانی چرا؟ سازمان که مدعی آزادی است کُردها و شیعیان را به خاطر صدام قتل عام کرد .

در آن زمان رجوی می خواست اعمال ضد انسانی خودش را توجیه کند نشست عمومی برگزار کرد نام نشست را مروارید گذاشت. من و چند تن از دوستانم بیرون از سالن اجتماعات مشغول صحبت و سیگار کشیدن بودیم. صدای رجوی از بلندگوی بیرون از سالن پخش می شد. داستان کُردها را می گفت. از ایران آمده بودند و کُردهای عراقی نبودند! در مورد شیعیان هم همین را می گفت. ایرانی بودند و عراقی نبودند. همه را متناقض کرده بود . در نشست می گفت سیدالرئیس {منظورش صدام بود} به من پیام داد و نهایت تشکر را کرد. اگر من و شما نبودیم معلوم نبود چه بلایی بر سر عراق می آمد. اینها ثمرات انقلاب مریم است.

حسن نظام الملک مسئول مقر ما بود. در مسیر سالن غذا خوری داشتم به سمت آسایشگاه می رفتم مرا دید بعد از سلام علیک گفت اتفاقا با تو کار داشتم فلان ساعت بیا اتاق کارم . من هم به موقع رفتم اتاق کارش گفت تو چرا هیچ وقت با سازمان نیستی؟ زمانی که در جلولا بودیم به جای اینکه کمک کار ما باشی درخواست کردی به اشرف بازگردی . هیچ گزارشی در رابطه با انقلاب خواهر مریم از خودت ننوشتی. من نمی دانم انقلاب را قبول داری یا نه؟ من هم در جواب به او گفتم من چیزی ندارم بنویسم حرفم را قطع کرد و گفت امکان ندارد تو حرفی نداشته باشی. اتفاقا کسی که می گوید من حرفی ندارم انبوهی حرف دارد . در ادامه گفت کسی که انقلاب خواهر مریم را قبول نداشته باشد ضد انقلاب است و تو هم ضد انقلاب محسوب می شوی . برو از همین الان برای خودت وقت آزاد کن و هر چه تناقض داری روی کاغذ پیاده کن و از این وضعیت در بیا . سازمان چند روز دیگر کار عظیمی در پیش دارد برای همین تو را می خواهم بفرستم آموزش زرهی، ما تو را به عنوان راننده انتخاب کردیم. من هم به او گفتم من از آموزش زرهی خوشم نمی آید. قبلا به شما گفتم توان گرفتن آموزش زرهی را ندارم. در ادامه گفت باید بروی و آموزش را فرا بگیری، برو و تجربه کن .

مرا بعد چند روز به آموزش فرستادند. مربی آموزش فردی بنام حمید ادهم بود. نزدیک به دو ماه آموزش بود. کاری کردم که 10 روزه مرا از آموزش معاف کردند و کلا از لیست آموزش مرا حذف کردند . در نشست ارکان به من گفته شد هر زمانی یگانها رنگ و ابزار و…. خواستند به آنها تحویل بده. مسئول ارکان در نشست گفت ارتش خودش را برای رژه بزرگ آماده می کند و ما که ارکان هستیم بایستی همکاری لازم را با یگانها داشته باشیم. صبح بعد از صبحانه نفرات را برای تمرین زرهی بردند تا بعد از ظهر. بعد از ظهر تا شب زرهی ها را بایستی رنگ می زدند. فشار کار آنقدر بالا بود که بعضی ها سر کار یک گوشه می خوابیدند. رجوی می خواست با رژه قدرت نمایی خودش را جلوی اربابش صدام به نمایش بگذارد .

بعد از آماده سازی روز رژه فرا رسید من راننده آمبولانس آیفا بودم. در جایگاه رجوی و مریم و فهیمه اروانی ایستاده بودند و سمت چپ جایگاه نفرات شورای علاف رجوی و چند افسر ارشد عراقی نشسته بودند. رژه شروع شد. مرا یک بار راننده آمبولانس آیفا کردند، در جاده خبرنگاری لباس زرهی به من دادند سوار خودروهای زرهی چرخ دار مخابرات کردند از جلوی جایگاه بایستی عبور می کردیم و دوباره می رفتیم جاده خبرنگاری سوار زرهی MTLB می کردند مجددا سوار تانک کردند و ….

رجوی فریبکار 2000 و اندی نفر در پادگان اشرف را تبدیل به 50000 نفر کرد. یک روز بعد از اتمام رژه رجوی پیام داد افسران ارشد عراقی در روز رژه حاضر بودند به سید الرئیس ( صدام ) گزارش دادند و گفتند عجب قدرتی در پادگان اشرف حاکم است. فکرش را نمی کردیم در معسکر اشرف ( پادگان اشرف ) این همه نیرو باشد ( خبر نداشتن رجوی در کلاه گذاشتن استاد است ) سر افسران ارشد عراقی هم کلاه گذاشت. همین طور شورایی های علاف در خارجه.

بعضی وقتها دوستانم که در مقرهای دیگر بودند را می دیدم می گفتند کسی در مقر شما اعلام جدایی نکرده؟ در مقر ما چند نفر اعلام جدایی کردند و با آنها دارند برخورد می کنند استراتژی رجوی شکست خورده بود ولی آنقدر پر رو و بی صفت بود که با زور و شکنجه می خواست نفرات را در پادگان اشرف نگه دارد. در مقرها زن ها و مردها با هم بودند و موارد زیاد اخلاقی دیده شده بود. در پارکینگ زرهی و پارکینگ ترابری نه فقط در مقر ما در تمام مقرها موارد را دیده بودند. گزارش به رجوی رسیده بود که اوضاع خوب نیست. از آنجایی که رجوی شاگرد شیطان بود و خط و خطوط خودش را از شیطان می گرفت . به ما ابلاغ کردند آماده شوید می رویم سالن اجتماعات نشست . نشست با مسعود خان و مریم .

طبق معمول در سالن نشسته بودیم رجوی و مریم آمدند. رجوی شروع کرد به سخنرانی و گفت ای برادران می خواهیم ارتش را گسترش بدهیم. هر کدام از مقرها در یک منطقه از عراق مستقر می شود. هیچ زنی با شما نخواهد آمد. در هر مقر یک شورای رهبری و دو یا سه زن هستند. می خواهیم انقلاب برادران و خواهران را آب بندی کنیم. ای برادران دید زدن خواهران در پارکینگ زرهی تمام شد. فکر می کنید گزارش به من نمی رسد؟ از دهلیز تانک و نفربر با تلسکوپ زرهی خواهران را دید می زدید. من از همه مواردی که شما انجام می دادید با خبرم. تمامی خواهران را در پادگان اشرف سازمان دهی کردیم. و فقط چند تا از مسئولین بالا را در اشرف سازماندهی کردیم که کارهای رابطی با عراقی ها را انجام دهند. اگر انقلاب مریم به من اجازه می داد هیچ مردی را در پادگان اشرف نگه نمی داشتم ولی چه کنم نمی توانیم و به خودمان اجازه نمی دهیم یک خواهر با یک عراقی صحبت کند. بعد از نشست تمام زنها که در مقر ما بودند را به مقر زنها در اشرف منتقل کردند و به ما ابلاغ کردند هر چه سریعتر بایستی اشرف را ترک کنیم همه شروع کردند جمع آوری وسایل. مقر در شهر العماره عراق بود. از اشرف ستونی حرکت کردیم و به پادگان عراقی ها در عماره رسیدیم.

آن زمان زهره قائمی ( معدوم ) فرمانده مقر ما بود. ما را جمع کرد و گفت بایستی شبانه روز کار کنیم تا مقر خودمان را بسازیم. سازمان با شرکت ساختمانی فاو عراق صحبت کرده شرکت فاو قبول کرده یک سری ساختمان ها و آسایشگاه برای ما بسازد. نام مقر ما موزرمی است . چند روز بعد چند مهندس از شرکت فاو به مقر آمدند نقشه برداری کردند و قرار شد سریعتر کار را شروع کنند. در نشستی مسئول ارکان گفت صدام به شرکت فاو دستور داده هر چه سریعتر کار ساختمان سازی را شروع کنند. در مقرهای دیگر هم همین طور. نزدیک به چهار ماه در مقر کار می کردیم. فشار کاری روی ما زیاد بود. از یکی از کادرهای سازمان که با من دوست بود هم صحبت شدم و به او گفتم قبول داری فشار کار بالا است؟ در جواب گفت می دانم برادر گفته آنقدر از مردها ( نرینه های وحشی ) کار بکشید که دیگر فکر زن به سرشان نزند. به او گفتم پس داستان گسترش ارتش چی بود. در جواب گفت گسترش ارتش در کار نبود همه این کارها برای این بود که زنها را از مقر مردها جدا کنند. اصلا وارد این بحث ها نشو دردسر برای خودت درست می کنی .
وقتی ساخت مقر در حال اتمام بود و توانستیم در آسایشگاه استراحت کنیم مجددا زهره قائمی با کل نفرات نشست گذاشت و در نشست گفت کار مقر ما رو به اتمام است الان در مقر موزرمی هستیم و همانطور که برادر گفت خواهری در مقر نیست فقط من هستم و سه خواهر پس حرف برادر را جدی بگیرید و انقلاب خودتان را آب بندی کنید. در موزرمی هر یگانی کارهای یومیه خود را انجام می داد. بعضی وقتها برای چک برق و آب و … با خودرو گشتی می زدم بیرون مقر را چک می کردم. همه جا بیابان بود و راه فراری نبود. در مقر موزرمی خسته شده بودیم با دوستانم محفل می زدم در جواب می گفتند این وضعیت تا کی ادامه دارد .

در مقر موزرمی معضل تشکیلاتی روی میز فرمانده مقر بود. افراد به دستورات فرماندهان گوش نمی دادند بین نفرات کنتاکت پیش می آمد. درب تسلیحات محلی که سلاحهای سبک در آن نگه داری می شد را سه قفله کردند. یک شب در آسایشگاه خواب بودیم نیمه شب یکی از سران فرقه چراغهای آسایشگاه را روشن کرد و همه را بیدار کرد و گفت سریع همه بروند سالن غذا خوری. نیمه شب به طرف سالن غذا خوری راه افتادیم به سالن که رسیدیم تمام مقر جمع بود. طولی نکشید زهره قائمی معدوم و معاونش فرزانه میدان شاهی وارد سالن شدند. زهره قائمی معدوم میکروفن را گرفت دستش و بدون مقدمه گفت شما کجایید چرا حواستان نیست؟ همش دنبال جیم خودتان هستید؟ پودر مرگ روی شما پاشیدند. خبر دارید چه اتفاقی افتاده؟ دیشب دو نفر از مقر اقدام به فرار کردند. شب فرار کردند صبح زود نیروهای عراقی آنها را دستگیر کردند و تحویل ما دادند. دو تا مزدور و خائن نفوذی در بین شما بود و شما به آنها پی نبردید. می خواهم خیالتان را راحت کنم فکر فرار را از سرتان بیرون کنید. سازمان دو نفر را تحویل دولت عراق می دهد که حسابشان را برسند دور تا دور مقر موزرمی بیابان است و نیروهای عراقی در بیرون مقر برای هر جُنبنده ای یا پرنده ای کمین کرده اند پس کاری که به شما محول می شود انجام دهید و فکر فرار به ذهنتان نزند .

ادامه دارد…

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا