تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت یازدهم

همه به خاطر خلع سلاح به وسیله آمریکائیها بی آنکه تیری شلیک گردد ناراحت و افسرده شده بودند. اغلب بچه ها می گفتند چرا سلاح را دادیم؟ فرماندهانمان در پاسخ می گفتند: شما نمی فهمید!! ولی رهبری می داند چکار می کند. لایه به لایه بر سر موضوع خلع سلاح، و اینکه مسعود پیام داده بود کسی حق شلیک حتی یک تیر را نیز ندارد، مسئله دار بودند و کسی توجیه فرماندهان قرارگاه اشرف را نمی پذیرفت.

مرضیه قرصیزنان قرارگاه اشرف در معرض خشونت سیستماتیک

روزهای سرنوشت ساز جنگ امریکا و عراق

چند روز بعد به ما گفتند مسعود به نیروها پیام داده است. پیام مسعود را یکی از مسئولین فرمانده مقر خواند. مسعود در پیام خودش گفته بود: هیچ کس حق شلیک ندارد حتی اگر به شما حمله شود و یا سلاح شما را بخواهند از شما بگیرند یا شما را هدف قرار دهند. فقط حق در رفتن را دارید. این یک فرمان است و من هم در سنگر با مریم هستم.

همه ی نیروها ناراحت شدند که چرا حق شلیک ندارند؟ و حتی برای نجات جان خود نباید شلیک کنند؟!!

من جزء نفراتی بودم که می بایست سلاح و مهمات را با خود حمل کنیم ولی حق شلیک کردن بعد از پیام مسعود را نداشتیم. پس از چند روز مرا به ضلع دیگر انتقال دادند و مسئولیت آن ضلع را به من سپردند. یک روز صبح حوالی ساعت نه بود که مشاهده کردم چند فروند هلیکوپتر از روبرو به صورت خطی به سمت ما در حال پرواز هستند و همزمان تعدادی خودروی پشتیبانی و نفربر زرهی هم ستونی به سمت ما حرکت می کنند و تعدادی زرهی دیگر نیز به سمت ما موضع گرفته اند. احتمال دادم نیروهای ارتش امریکا هستند بلافاصله به اتاق کنترل زنگ زدم و اطلاع دادم. من جزء اولین نفرات سازمان بودم که پیشروی نیروهی امریکائی را به سوی مواضع خودمان دیدم. بچه هایی که در اضلاع دیگر مستقر بودند هنوز متوجه نشده بودند مسئول اتاق کنترل در حالی که متعجب شده بود گفت:آیا درست می بینی؟ مطمئن هستی؟ به او گفتم: تعدادی از زرهی ها ی ارتش امریکا همین حالا روبروی ضلع من موضع گرفته اند. او گفت: به دقت زیر نظرشان داشته باش و نگاه کن و دیدبانی بده و ببین کجا می روند؟ و چکار می کنند؟

همه خودروها دور تا دور سیاج به فاصله 100 متری موضع گرفته بودند و هلیکوپتر ها حدود ده تا پانزده فروند می شدند که بالای سر ما در حال پرواز بودند. زرهی ها ابتدا به صورت خطی و ده متر قبل از سیاج آرایش گرفتند و بعد ایستادند. سپس خبردار شدیم فرماندهان ارتش آمریکا با مژگان پارسایی ملاقات کرده و به او هشدار داده اند که نیروهای ارتش آزادیبخش باید تسلیم و خلع سلاح شوند و در غیر این صورت همه را در محل استقرارشان خواهند کشت. مژگان نیز از طریق خط ویژه ی تلفن با مریم و مسعود حرف زد و ماجرا را به آنها اطلاع داد و بدین طریق از آنها خط می گرفت. هلیکوپترهای آپاچی ارتش امریکا پس از سه ساعت که بالای سرما در حال گشت زنی بودند در ده متری کیوسک محل استقرار نیروهای ما فرود آمدند.به ما گفته بودند شلیک نکنیم و اگر چتربازهای آمریکایی با هلیکوپتر در اطراف ما فرو آمدند با آنها به خوبی برخورد کنید و به آنها دست تکان دهیم. با شنیدن پیام مسعود من خیلی متناقض شدم زیرا در همه ی نشست هایی که در طی ده سال اقامتم در قرارگاه اشرف با مسعود و مریم داشتیم مسعود و مریم رژیم امریکا را مظهر امپریالیسم جهانی و دشمن درجه یک خلق های جهان معرفی می کردند و همیشه به آنها می تاختند!!

فهیمه اروانی پس از خلع سلاح ما به وسیله ارتش آمریکا، طی یک نشست در قرارگاه اشرف به ما گفت: " اینها به دستور رژیم جمهوری اسلامی (آمریکائیها) آمده بودند ما را بمباران کنند که از بین برویم و آنها (رژیم جمهوری اسلامی) فکر کردند چون آمریکاییها سلاحهای گروههای دیگر را گرفته اند سلاح های ما را هم خواهند گرفت و اگر ما مقاومت کنیم با بمیاران آمریکائیها از بین می رویم ولی آنها کورخوانده بودند. ما خودمان سلاح را به آمریکائیها دادیم!! نه اینکه از ما بگیرند و مسعود هم به درستی پیام داده بود که من بین سلاح و صاحب سلاح خود صاحب سلاح را انتخاب کردم چون افرادم را به سادگی به دست نیاوردم که به سادگی از دست دهم و سلاح را می شود گیر آورد ولی صاحب سلاح را نه. این توجیه فهیمه و مسعود برای نیروها قانع کننده نبود. چون ما از اینکه مسعود و مریم در شرایط بحرانی خود را پنهان کرده و از معرکه در رفته بودند به شدت ناراحت و متناقض شده بودیم و از این بی عهدی متحیر بودیم. ضمنا توجیه فهیمه برای نیروها در رابطه با خلع سلاح به هیچوجه منطقی قلمداد نشد.

همه به خاطر خلع سلاح به وسیله آمریکائیها بی آنکه تیری شلیک گردد ناراحت و افسرده شده بودند. اغلب بچه ها می گفتند چرا سلاح را دادیم؟ فرماندهانمان در پاسخ می گفتند: شما نمی فهمید!! ولی رهبری می داند چکار می کند. لایه به لایه بر سر موضوع خلع سلاح، و اینکه مسعود پیام داده بود کسی حق شلیک حتی یک تیر را نیز ندارد، مسئله دار بودند و کسی توجیه فرماندهان قرارگاه اشرف را نمی پذیرفت.

ادامه دارد…

تنظیم از آرش رضایی

برچسب ها

پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی

ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟ پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی

سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی

می دانم نامه ات دیکته شده از سمت سران مجاهدین بوده سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم 12 آذر 1404
بازجویی نرم مادرانه

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم

گفت‌وگوی نه‌چندان بی‌خطر با پروین چند روز بعد از نشست معروف “پاسدار فتحی”، من را صدا زدند. به جای اتاق جلسات، این‌بار رفتم به ساختمان غذاخوری، جایی که برای ملاقات‌های خاص سفره پهن می‌کردند. غذا آماده بود. بشقاب برنج با زرشک و تکه‌ای مرغ که نشانه‌ای روشن بود: اینجا قرار است کسی را “باز” کنند، […]

پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی 10 آذر 1404
ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟

پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی

با سلامی گرم و آرزوی سلامتی برای شما که خاطرات ایام گذشته موجب می شود شما همیشه در ذهن و یاد من آمده و مسرور از دوستی با شما باشم . نجف جان نمیدانم یادت می آید شبی که عابدین جانباز فرار کرد و فرار وی بنام پرش شیر معروف شد و همان شب برای […]

سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی 09 آذر 1404
می دانم نامه ات دیکته شده از سمت سران مجاهدین بوده

سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی

با سلام به دوست سابقم حیدر پیرزادی خوبی امیدوارم سالم و تندرست باشی . نمی دانم خبر درگذشت برادرت اسدالله بهت رسیده یا نه، البته که بنای تشکیلات بر این بوده و هست که اعضایش از دنیای بیرون خبری نداشته باشند اما اگر به طریقی خبر درگذشت برادرت را شنیدی من از صمیم قلب بهت […]

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.