همه به خاطر خلع سلاح به وسیله آمریکائیها بی آنکه تیری شلیک گردد ناراحت و افسرده شده بودند. اغلب بچه ها می گفتند چرا سلاح را دادیم؟ فرماندهانمان در پاسخ می گفتند: شما نمی فهمید!! ولی رهبری می داند چکار می کند. لایه به لایه بر سر موضوع خلع سلاح، و اینکه مسعود پیام داده بود کسی حق شلیک حتی یک تیر را نیز ندارد، مسئله دار بودند و کسی توجیه فرماندهان قرارگاه اشرف را نمی پذیرفت.
زنان قرارگاه اشرف در معرض خشونت سیستماتیک
روزهای سرنوشت ساز جنگ امریکا و عراق
چند روز بعد به ما گفتند مسعود به نیروها پیام داده است. پیام مسعود را یکی از مسئولین فرمانده مقر خواند. مسعود در پیام خودش گفته بود: هیچ کس حق شلیک ندارد حتی اگر به شما حمله شود و یا سلاح شما را بخواهند از شما بگیرند یا شما را هدف قرار دهند. فقط حق در رفتن را دارید. این یک فرمان است و من هم در سنگر با مریم هستم.
همه ی نیروها ناراحت شدند که چرا حق شلیک ندارند؟ و حتی برای نجات جان خود نباید شلیک کنند؟!!
من جزء نفراتی بودم که می بایست سلاح و مهمات را با خود حمل کنیم ولی حق شلیک کردن بعد از پیام مسعود را نداشتیم. پس از چند روز مرا به ضلع دیگر انتقال دادند و مسئولیت آن ضلع را به من سپردند. یک روز صبح حوالی ساعت نه بود که مشاهده کردم چند فروند هلیکوپتر از روبرو به صورت خطی به سمت ما در حال پرواز هستند و همزمان تعدادی خودروی پشتیبانی و نفربر زرهی هم ستونی به سمت ما حرکت می کنند و تعدادی زرهی دیگر نیز به سمت ما موضع گرفته اند. احتمال دادم نیروهای ارتش امریکا هستند بلافاصله به اتاق کنترل زنگ زدم و اطلاع دادم. من جزء اولین نفرات سازمان بودم که پیشروی نیروهی امریکائی را به سوی مواضع خودمان دیدم. بچه هایی که در اضلاع دیگر مستقر بودند هنوز متوجه نشده بودند مسئول اتاق کنترل در حالی که متعجب شده بود گفت:آیا درست می بینی؟ مطمئن هستی؟ به او گفتم: تعدادی از زرهی ها ی ارتش امریکا همین حالا روبروی ضلع من موضع گرفته اند. او گفت: به دقت زیر نظرشان داشته باش و نگاه کن و دیدبانی بده و ببین کجا می روند؟ و چکار می کنند؟
همه خودروها دور تا دور سیاج به فاصله 100 متری موضع گرفته بودند و هلیکوپتر ها حدود ده تا پانزده فروند می شدند که بالای سر ما در حال پرواز بودند. زرهی ها ابتدا به صورت خطی و ده متر قبل از سیاج آرایش گرفتند و بعد ایستادند. سپس خبردار شدیم فرماندهان ارتش آمریکا با مژگان پارسایی ملاقات کرده و به او هشدار داده اند که نیروهای ارتش آزادیبخش باید تسلیم و خلع سلاح شوند و در غیر این صورت همه را در محل استقرارشان خواهند کشت. مژگان نیز از طریق خط ویژه ی تلفن با مریم و مسعود حرف زد و ماجرا را به آنها اطلاع داد و بدین طریق از آنها خط می گرفت. هلیکوپترهای آپاچی ارتش امریکا پس از سه ساعت که بالای سرما در حال گشت زنی بودند در ده متری کیوسک محل استقرار نیروهای ما فرود آمدند.به ما گفته بودند شلیک نکنیم و اگر چتربازهای آمریکایی با هلیکوپتر در اطراف ما فرو آمدند با آنها به خوبی برخورد کنید و به آنها دست تکان دهیم. با شنیدن پیام مسعود من خیلی متناقض شدم زیرا در همه ی نشست هایی که در طی ده سال اقامتم در قرارگاه اشرف با مسعود و مریم داشتیم مسعود و مریم رژیم امریکا را مظهر امپریالیسم جهانی و دشمن درجه یک خلق های جهان معرفی می کردند و همیشه به آنها می تاختند!!
فهیمه اروانی پس از خلع سلاح ما به وسیله ارتش آمریکا، طی یک نشست در قرارگاه اشرف به ما گفت: " اینها به دستور رژیم جمهوری اسلامی (آمریکائیها) آمده بودند ما را بمباران کنند که از بین برویم و آنها (رژیم جمهوری اسلامی) فکر کردند چون آمریکاییها سلاحهای گروههای دیگر را گرفته اند سلاح های ما را هم خواهند گرفت و اگر ما مقاومت کنیم با بمیاران آمریکائیها از بین می رویم ولی آنها کورخوانده بودند. ما خودمان سلاح را به آمریکائیها دادیم!! نه اینکه از ما بگیرند و مسعود هم به درستی پیام داده بود که من بین سلاح و صاحب سلاح خود صاحب سلاح را انتخاب کردم چون افرادم را به سادگی به دست نیاوردم که به سادگی از دست دهم و سلاح را می شود گیر آورد ولی صاحب سلاح را نه. این توجیه فهیمه و مسعود برای نیروها قانع کننده نبود. چون ما از اینکه مسعود و مریم در شرایط بحرانی خود را پنهان کرده و از معرکه در رفته بودند به شدت ناراحت و متناقض شده بودیم و از این بی عهدی متحیر بودیم. ضمنا توجیه فهیمه برای نیروها در رابطه با خلع سلاح به هیچوجه منطقی قلمداد نشد.
همه به خاطر خلع سلاح به وسیله آمریکائیها بی آنکه تیری شلیک گردد ناراحت و افسرده شده بودند. اغلب بچه ها می گفتند چرا سلاح را دادیم؟ فرماندهانمان در پاسخ می گفتند: شما نمی فهمید!! ولی رهبری می داند چکار می کند. لایه به لایه بر سر موضوع خلع سلاح، و اینکه مسعود پیام داده بود کسی حق شلیک حتی یک تیر را نیز ندارد، مسئله دار بودند و کسی توجیه فرماندهان قرارگاه اشرف را نمی پذیرفت.
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی
برچسب ها
پرچم آمریکا در قلب اشرف خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و سوم
ورود به قرارگاه فرار از اشرف، فرار از جهاد اکبر بود؟ – قسمت دوم
زندگی در کنار خانواده، موهبتی که دوباره نصیبم شد دیدار فاضل فرهادی با اعضای انجمن نجات اراک
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و سوم
شکست خاموش یک امپراتوری هیچگاه تصور نمیکردم که روزی برسد که جهان اطرافم چنین دگرگون شود. آنچه در هفتهها و ماههای پس از سقوط صدام رخ داد، چیزی نبود که حتی در خیالات شبانهام جا داشته باشد. واژهای که بتواند آن را توصیف کند، تنها یک چیز است: هرجومرج. با ورود نیروهای آمریکایی به عراق، […]
فرار از اشرف، فرار از جهاد اکبر بود؟ – قسمت دوم
در قسمت اول توضیح دادم که چگونه با دلی پاک و بی آلایش وارد تشکیلاتی حیله گر و جنایتکار شدم، همه چیز در اول خوش رنگ و لعاب بود، اما بعد از مدت کوتاهی همه چیز به رنگ اصلی خود یعنی سیاه و تیره مبدل شد. ورودم به قرارگاه اشرف نیز این گونه بود. و […]
دیدار فاضل فرهادی با اعضای انجمن نجات اراک
روز سه شنبه 18 آذرماه 1404، فاضل فرهادی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق با حضور در دفتر انجمن نجات اراک، با اعضای این انجمن به گفتگو و تبادل نظر پرداخت. فاضل فرهادی که سابقه چند دهه حضور در تشکیلات مجاهدین خلق را دارد، در گفتگو با اعضای انجمن گفت: وقتی به آغوش خانواده برگشتم […]
