در آستانه هفت سالگی دخترم – قسمت پایانی

قبل از ورود به خاک عراق و پادگان اشرف هیچگاه نمی دانستم که در مناسباتی قرار می گیرم که مبارزه برای آزادی و خوشبختی مردمم در تضاد بنیادی با خانواده وعشق وعواطف نسبت به آنهاست! ادامه زندگی در پادگان بسته اشرف من را به درک این واقعیت رساند که آزادی و رفاه و خوشبختی مردم بهانه ای بیش نیست بلکه تلقین و تحمیل کیش شخصیتی است که در مسعود رجوی به عنوان رهبر خودکامه و بلامنازع تعریف می گردد. آنچه سالیان و در باور ساده لوحانه خود آب می پنداشتم سرابی بیش ندیدم.

وقتی در خلال حضورم در تشکیلات خود را در نقطه تقابل با خانواده دیدم تمامی باورهایم که به خاطر آن از تمامی سرمایه عمر و جوانی و پرپرکردن استعدادهایم گذشته بودم رنگ باخت و از آن به بعد روح من از پادگان اشرف پر کشید و از آن پس تنها جسم خود را یدک می کشیدم.

برای سالیان محکوم به زندگی در سرزمینی شده بودم که حتی فکر کردن به خاطرات و یا تجسم لحظات بودن با عزیزانی که تمامی جسم و روحم به آن تعلق داشت ممنوع و گناهی نابخشودنی محسوب میشد.

بارها خودم را در مقابل این سوال قرار دادم که چرا احساس و عواطف خانوادگی و یادآوری لحظات گذشته زندگی در کنار پدر، مادر و خواهران و براداران می بایست توام با نوعی احساس شرم انقلابی باشد؟!

چرا من باید مبارزه کنم تا احساس و عواطف خانوادگی را در خودم بکشم و بسوزانم؟! در تمامی آن سال های سیاه زندگی در برهوت اشرف تنها به این دلم را خوش می کردم که در کنارم خانواده هایی هستند که بعد از فراغت از بیگاری کشنده روزمره در کنار هم روزهای آخر هفته را می گذرانند و یا لحظاتی که دستی به سر کودکان آنها می کشیدم! ولی با مسئله طلاق های اجباری و از هم پاشیدن کانون گرم خانواده توسط رجوی این احساس لحظه ای هم از اعضا دریغ شد.

در خلوت خودم به یاد آوردم چگونه در فضای جو جوشان و فضای ملتهب برآمده از دوران انقلاب و شور و احساس جوانی رجوی عقل و شعور و منطق را از ما ربود؟

تجربه تاریخی به ما آموخته است که جوانان آرمان خواه و فداکار و البته صادق به شدت ریسک پذیر هستند و هیچگاه طوفان حوادث و اتفاقات را به صورت منطقی محک نمی زنند. رجوی فریبکار با توجه به جو جوشان جامعه و عدم شناخت نسل جوان نسبت به ماهیت خودش و با استفاده از توانمندی شیطانی اش در سخنرانی های آتشین قلب و روح آنها را به تسخیر خود درآورد و در اذهان آنها از خود یک بت ساخت! القاء ذهن و روح و روان و کنترل آن به پیچیده ترین شکل ممکن بارزترین وجه مشخصه رجوی بود.
این کارکتر خیلی از جوانان به مقتضای سنی من را به میتینگ ها و درگیری های خیابانی و آشوب و در نهایت ترک خانه و خانواده کشاند.

برای امثال من زندگی در پادگان اشرف و اعضایی که کماکان در بند اسارت مجاهدین خلق در آلبانی هستند الگویی از سبک زندگی است که رجوی می خواهد برای مردم ایران به ارمغان بیاورد. جامعه ای که افرادش از داشتن کوچک ترین حقی محروم هستند. در مدینه فاضله رجوی افراد از بدیهی ترین حق خود یعنی تشکیل خانواده و حق لذت بردن از فرزند محروم هستند. آنها در حقیقت نه از حقوق سیاسی و اجتماعی بلکه لذت بردن از عواطف و احساسات انسانی محروم هستند!

اعضا می بایست تا پایان عمر حسرت کشیدن دست نوازش بر سر فرزند و گرمای خانه را بخورند! اعضا می بایست تا آخر عمر حسرت آخرین لحظاتی که پدر ومادرشان زنده بودند و آنها نتوانستند گرمای وجودشان را احساس کنند و بر دستان آنها بوسه بزنند!
انسانهایی امثال من که بالاخره موفق شدند خود را از بند اسارت مجاهدین خلق رهایی بخشند ولی گرمای حضور پدر و مادر را نتوانستند بعد از بازگشت به خانه و خانواده حس کنند می توانند درک عینی از احساس ما داشته باشند.

بازگشت به کانون گرم خانواده و تشکیل زندگی مشترک و تولد دخترم مثل جرقه ای بود که من را دوباره به زندگی پیوند داد. اینک زندگی برای من در لبخند زیبای دختری معنا پیدا می کند که وارد هفتمین بهار زندگیش شده است. فرشته زیبا و دوست داشتنی که تمامی لحظات تلخ گذشته را از ذهن و ضمیر من پاک و چشم انداز روزهای زیبایی را نوید می دهد. و در این میان آنچه من را تسکین می دهد در کنار زندگی لذت بخش با خانواده و بخصوص دخترم تلاش خستگی ناپذیر برای دوستانی است که هنوز از لذت خانواده و فرزند محرومند و این تلاش تا آزادی آنها و شروع یک زندگی لذت بخش در کنار خانواده هایشان ادامه خواهد داشت.

دختر گلم….بهترین آهنگ زندگیم تپش قلب توست…

وقشنگ ترین روزم،شکفتنت……تولدت مبارک زیباترین هدیه خدا

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا