نشست های طعمه، وحشت آفرینی با حداکثر وحشیگری – قسمت هفتم

در قسمت قبل توضیح دادم که رجوی تعدادی از اعضای خواهان جدایی که از نظر او خطرناک محسوب می شدند را در نشست های خودش در حضور چند هزار نفر سوژه کرد. افرادی همچون “مهدی افتخاری”، “جواد فیروزمند”، “فتح الله فتحی”، “امیر موثقی”، “احمد علی رمضان نژاد”، “مسعود ضرغامی”، “حسین مشعوف” و “اردشیر پرهیزگاری” از جمله کسانی بودند که در نشست جمعی رجوی سوژه شدند. رجوی به عمد آنها را به میان جمع آورده بود تا با سنگین ترین حمله از سوی جمع، هم آنها را خرد کند و هم دیگران حساب کار دست شان بیاید.

ما بین نشست هایی که رجوی برگزار می کرد، نشست های درون یگانی ادامه داشت و با توجه به فضاسازی هایی که رجوی و مریم علیه افرادی که آنها را طعمه می نامیدند انجام می دادند، فضای نشست ها وحشیانه تر دنبال می شد. سپس اولین نمونه از نشست های محاکمه گونه را بیان کردم و در این قسمت به چند نمونه دیگر اشاره می کنم.

نمونه دوم : محاکمه حسین مشعوف

یکی دیگر از کسانی که توسط رجوی محاکمه شد حسین مشعوف نام داشت. او بارها بدلیل درخواست جدایی مورد سرکوب قرار گرفت و مجبور به ماندن در مجاهدین شد. هنگامی که برای کاری او را به قرارگاه بدیع زادگان که در نزدیکی یکی از کاخ های رجوی (قرارگاه پارسیان) قرار داشت بردند، توانسته بود اتاقی که تلفن در آن قرار دارد را پیدا کرده و خودش را مخفیانه به آن اتاقبرساند و با برادر خود در آلمان تماس بگیرد و از او درخواست کند تا برای نجاتش از دست مجاهدین اقدام نماید. برادر او نیز به دفتر سازمان صلیب سرخ در آلمان مراجعه میکند و می گوید که برادرش در مجاهدین خلق است و خواهان جدایی می باشد اما مسئولین سازمان به او اجازه جدایی نمی دهند. در نتیجه پیگیری های برادر حسین، مسئولین صلیب سرخ با نمایندگی سازمان تماس گرفته و پیگیر وضعیت حسین می شوند.

وقتی خبر به رجوی می رسد دستور می دهد تا حسین را به شدت تحت سرکوب و فشار قرار دهند و سرانجام وی را مجبور کردند تا به همراه یکی از سران مجاهدین به نام محمد سید المحدثین (با نام مستعار بهنام) به مقر صلیب سرخ در شهر کرکوک عراق برود و به نماینده صلیب سرخ بگوید که برادرش دروغ گفته و وی خواهان ماندن در مجاهدین است!!! اینها اتفاقاتی بود که مدتی قبل از نشست های طعمه افتاده بود.

در نشست طعمه، رجوی که از شکست دادن حسین سرمست بود، برای تاثیر گذاری بر بقیه نفرات حسین را صدا زد تا پشت میکروفون قرار بگیرد و حرف بزند. حسین نیز گفت اشتباه کرده و حالا خواستار ماندن در سازمان است. رجوی با خوشحالی از این که حسین را شکست داده بود، از این طریق می خواست به بقیه پیام بدهد که در فکر رفتن به خارج نباشند و به همین دلیل شروع به صحبت با حسین کرد و محور حرف های حسین این بود که از کارش پشیمان است.

گویا بعد از دو روز حسین شروع به اعتراض می کند و سناریویی که رجوی ها درست کرده بودند به هم ریخت. در نشست، رجوی از نسرین (مهوش سپهری) می خواهد که پشت میکروفون آمده و صحبت کند، نسرین هم گفت حسین زیر حرف هایش زده و خواستار خروج شده است و درخواست دارم او را به نشست بیاوریم.

به این ترتیب معلوم شد که حرف هایی که حسین در نشست قبلی زده بود در اثر فشار های زیادی بود که بر او وارد کرده بودند اما گویا وقتی با خودش تنها شد به این نتیجه رسید که نمی تواند در مجاهدین بماند و این برای رجوی خیلی سنگین بود. رجوی دستور داد تا دوباره حسین را به نشست بیاورند. حسین به پشت میکروفون رفت و گفت که می خواهد برود. رجوی که حالا احساس تلخ شکست را مزه مزه می کرد قصد داشت از حسین انتقام بگیرد.

همانگونه که قبلاً نیز گفتم رجوی تلاش می کرد که همه انتقادات اعم از سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولوژیک و استراتژیک را به مشکل جنسی فرد منتقد ربط بدهد و در نهایت آن فرد را مجبور به این بنماید که انتقاد او یک بهانه برای سرپوش گذاشتن بر مشکل جنسی است. در مواجه با حسین نیز او تلاش کرد حسین را به این سمت ببرد و گفت اگر مشکلی داری و در جمع نمی توانی بیان کنی همین الان آن را بنویس و به خودم بده. حسین هم چیزی در یک کاغذ نوشت و به مسئولی که کنارش بود داد تا کاغذ به دست رجوی برسد. رجوی آن کاغذ را باز کرد و بی صدا آن راخواند و بدون آن که متن حسین را برای جمع بخواند طوری صحبت کرد که گویی حسین در آن کاغذ مشکل جنسی خودش را مطرح کرده است. اما با تمام نمایشی که رجوی داد حسین بر درخواست خود پافشاری نمود.

وقتی رجوی ها با پافشاری حسین مواجه شدند و مشخص شد که فشار سنگینی که مهوش سپهری و دیگر مسئولینی که حسین را احاطه کرده بودند کارساز نیست سناریوی جدیدی را درباره او شروع کردند. مریم با حقه بازی گفت “تلفن زدن حسین یک کیس امنیتی بود. من نمی توانم از این بحث بگذرم. مسعود در کنار این قرارگاه بود و حسین با بیرون تماس گرفته است. از کجا معلوم با ایران تماس نگرفته و اطلاعات محل اقامت مسعود را نداده تا برای ترور او آنجا را بمباران کنند” مریم رجوی با این کار اولاً می خواست باز همان نقشه رجوی که هیچ انتقادی وجود ندارد پیش ببرد ولی اینبار بجای مسائل جنسی موضوع را امنیتی کرد. دوماً می خواست با گفتن کلمه ترور رجوی جمع را تحریک و آنها را به اهرم فشار سنگین تبدیل کند و به کمک مسئولینی که طبق طرح می بایست روی حرف او در مورد کیس امنیتی سوار شده و به سمت حسین هجمه ببرند، کاری کنند که تعداد زیادی در بین جمعیت شروع به سر و صدا و هجمه علیه حسین بنمایند.

از آن لحظه به بعد حسین تحت فشار سنگینی قرار گرفت و واقعاً تحمل آن بسیار سخت بود و اگر کسی با چنین صحنه ای مواجه نشده باشد نمی تواند به خوبی فشاری که بر حسین بود را درک کند. با وجود تمام فشارها، حسین که دیگر به قول معروف «جان به لبش رسیده بود» کوتاه نیامد. مریم رجوی برای تحریک جمع مدام می گفت که موضوع تلفن حسین یک کیس امنیتی است. ولی حسین کوتاه نیامد روی خواسته اش برای رفتن از سازمان ایستاد. رجوی وقتی با مقاومت حسین مواجه شد به حسین گفت که فکر رفتن به خارج را از سرت بیرون کن. در نهایت نیز در همان جلسه محاکمه شخصاً حکم او را صادر کرد و حسین را به دو سال زندان انفرادی در مقر مجاهدین محکوم نمود و گفت بعد از دو سال او را به زندان ابوغریب خواهد فرستاد.

البته این حکم دو سال زندان انفرادی ظاهر قضیه بود و همه ما می دانستیم که هر دقیقه حضور در آن زندان آن هم در شرایطی که زندانی در مقابل رجوی کوتاه نیامد و به این ترتیب از نظر رجوی ها بالاترین گناه را مرتکب شد و با زندانبانانی که مغزشویی شده بودند برای حسین چقدر سخت بود.

نمونه سوم : محاکمه اردشیر پرهیزگاری

اردشیر در قسمت مخابرات کار می کرد و بدلیل اینکه فلج بود از صندلی چرخدار برای تردد استفاده می نمود. او خواستار جدایی از سازمان شده بود. محاکمه او ساعت ها طول کشید و هر چقدر رجوی فشار آورد و جمع را علیه اردشیر تحریک کرد باز هم او از خواسته خود کوتاه نیامد. در نهایت رجوی او را نیز به دو سال زندان انفرادی در مجاهدین و سپس فرستادن به زندان ابوغریب محکوم کرد. ایستادگی اردشیر حتی تا آخرین لحظه صحبت با رجوی باعث شد که رجوی جمعیت را تحریک کند و عده ای که جمع را هدایت می کردند کاری کردند که جمعیت هنگام خارج شدن اردشیر از سالن شعار «خائن خائن» و «اعدام اعدام» سر دادند. وقتی اردشیر از سالن خارج شد، رجوی که نتوانسته بود او را تسلیم کند و معلوم بود بسیار عصبانی است با سنگدلی گفت “فکر کرده به پاهای فلجش رحم می کنم”. این جمله او که از سر استیصال در برابر اردشیر بیان شده بود درون مایه پلید او را بهتر هویدا می کرد و فکر می کنم تاثیر به شدت منفی ای روی خیلی از نفرات حاضر در آن سالن گذاشت.

نمونه چهارم : محاکمه فتح الله فتحی

نمونه دیگر محاکمه فتح الله فتحی است. فتح الله فتحی یکی از نفراتی بود که به اتهام درخواست جدایی تحت شدیدترین برخوردها قرار گرفت اما او بعد از سرنگونی صدام موفق شد خود را به نیروهایی آمریکایی معرفی کند و در حال حاضر نیز در آمریکا زندگی می کند. من خودم در این محاکمه نبودم اما فتح الله در صفحه فیس بوک خود در مطلبی با عنوان “بازی سرنوشت” درباره یکی از جلسات محاکمه اش چنین نوشته است :

“بازی سرنوشت
[مهدی] ابریشمچی این موجود کثیف در ساختمان ستاد قرارگاه باقرزاده، با مشت زیر چانه و توی دنده هایم می زد و می گفت خودم می کشمت! صدیقه حسینی سیم میکروفن را دور گلویم پیچیده بود و داد می زد خودم خفه ات می کنم!، و فرشته یگانه داد می زد توی دهانت نارنجک می کشم!، و فهیمه اروانی می گفت مثل دستمال مصرف شده رژیم مالی ات می کنيم تا حرفهایت خریدار نداشته باشد! و نسرین با چوب توی سر و صورتم می زد و می گفت انتقام فلانی را از تو می گیریم و از برادر مسعود برایت درخواست اعدام کرده ایم!

امروز من هستم، سلامت، محکم، و مقتدر. اما از رجوی خبری نیست! و در حفره و مخفی گاه خود پنهان شده و از دردهای بی درمان و بی شمار بر خود می پیچد. چه سر نوشت زیبایی!

مطلبی که نوشتم مربوط به سالن میله ای قرارگاه باقرزاده نیست. بسیاری آنجا حضور داشتند و وحشی گری رجوی علیه مرا به چشم دیدند و البته به دستور رجوی فیلمبرداری هم شد!. در همان سالن بود که از من امضای «نفوذی وزارت اطلاعات رژیم» گرفتند! و به دستور نسرین، دالان تف و پس گردنی برایم درست کردند!!

ماجرای یادداشتم برمی گردد به ساختمان ستاد باقرزاده. در قسمتی از قرارگاه باقرزاده دیواری بلند کشیده بودند و به کسی اجازه ورود به آن طرف نمی دادند. آنجا ساختمان ستاد و سالن دوم شورای ملی مقاومت و دفاتر کار شورای رهبری بود. و همانجا بود که در یک جلسه (یک هفته بعد از دستگیری ام) حدود هفتاد نفر از مسئولین سازمان به ریاست نسرین ریختند روی سرم، و بیش از ده ساعت زیر شکنجه بودم. بدستور رجوی، جهنمی را در آن شب براه انداختند که در تصور هیچ انسانی نمی گنجد. همه بر سرم فریاد می زدند اعدام، اعدام، اعدام!!! و من هرگز و هرگز و هرگز فراموش نخواهم کرد و نخواهم بخشید.

در نشست آخر سالن میله ای باقر زاده که فکر می کنم چند صد نفر حضور داشتند (چون آنقدر زیر فشار فیزیکی و روانی بودم دقیقاً نمی دیدم چه تعداد نفرات را آوردند برای اینکه مثلاً به حساب من برسند) بچه های زیادی هستند که الان جدا شدند و در اون جلسه حضور داشتند. شاید یه روزی کسی درباره اون شب بنویسد که چه گذشت و رجوی با من چه کرد، اما نکته ای که بعد از گذشت بیش از بیست سال دوباره ناراحتم کرد چه بود؟!

قبل از پایان شکنجه من در آن شب، و قبل از اینکه به دستور رجوی که نسرین صحنه گردان اون شب بود، دالان تُف و پس گردنی برایم درست بکنند. نسرین رو به جمعیت کرده و داد می زد و فحش می داد که بیشرف های آشغال، هر کسی توی مناسبات ما پاشو کج بگذاره همین بلا رو سرش می آوریم که سر پاسدار فتحی آوردیم و دارید می بینید! و گفت: “به ستون شده و از جلوش رد بشوید و هر چه دلتون می خواد بهش بگید تا ما مطمئن بشویم شما مثل پاسدار فتحی نیستید!”

یکی یکی آدمها از جلوی من رد می شدند و بدترین و شدیدترین حملات رو به من می کردند! بعضی ها هم از سر اجبار می آمدند یه چیز الکی می گفتند و زود رد می شدند. در بین نفرات فرمانده تانکی به اسم «م – الف» با قد کوتاه بود که سالیان با یکدیگر هم یگان بودیم. فردی سر تا پا متناقض به همه چیز در سازمان بود. در ضمن، آن شب سمت چپ و راست من ابریشمچی و فکر می کنم عباس داوری، شکنجه گرهای بی رحم نشسته بودند و آتش بیار معرکه بودند. وقتی «م – الف» به من رسید آنچنان مشتی به صورتم زد که من افتادم روی داوری یا یک شکنجه گر دیگر. مشت او به صورتم درد داشت، اما دردناکتر از درد مشت او، تمام وجودم بود که درد گرفت و من در خودم گریستم که رجوی با نسل ما چه کرد؟ با افراد خودش و با نیروهای خودش چه کرد؟!!! چطور ممکن است این فرد با سابقه سالیان رفاقت، چنین مشتی به صورتم بزند؟!!!

اسم او را نمی گویم چون نمی دانم الان کجا هست و چون می دانم او خود یک قربانی و اسیر در دستان رجوی بود. همان شب در حالی که می گریستم، او رابخشیدم، اما هرگز رجوی را نخواهم بخشید! و هر گز فراموش نمی کنم که چه بلایی سر من و ما آورد. برای همین هست که رجوی فرار کرده و مخفی شده. رجوی از ترس ایران مخفی نشده، بلکه از دست ما (یعنی نیروهای که به اسارت گرفته بود) فرار کرده و مخفی شده است، چون می داند با ما چه کرد!”

ادامه دارد…

ایرج صالحی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا