
در قسمت قبلی در مورد چگونگی وصل شدنم و عملیات هایی که حضور داشتم و درباره مسئله داریم بعد از جمع بندی مسعود رجوی از عملیات فروغ جاویدان مطالبی بیان کردم.
علت مسئله داری من با سازمان ابتدا در مورد عدم اجازه تماس با خانواده ام مبنی بر اعلام سلامتی و اینکه من در کجا هستم بود. چون من و بقیه افراد اجازه نداشتیم با خانواده تماس داشته باشیم. رجوی این گونه سعی داشت خطش را پیش ببرد و تناقض بعدی که باعث جدا شدن من از مناسبات سازمان شد بحث طلاق اجباری در درون سازمان و عدم قبول شکست در عملیات فروغ جاویدان بود و من آنها را قبول نداشتم.
تا اینکه در سال 72 به مسئولین سازمان گفتم دیگر نمی خواهم در مناسبات سازمان باقی بمانم. بعد از این من را به مهمانسرا یا همان زندان رجوی در اشرف بردند. من یک ماه در زندان بودم .در طول این مدت نفراتی مانند مجید عالمیان و .. من را مورد ضرب و شتم قرار می دادند و سعی می کردند با فشار آوردن من را دوباره به مناسبات برگردند ولی من تصمیم خودم را گرفته بودم.
وقتی مسئولین سازمان اراده من مبنی بر جدا شدن از مناسبات سازمان را مشاهده کردند بعد از یک ماه من را به اردوگاه رمادی فرستادند. در اردوگاه رمادی بیشتر خانواده های اسرای ایرانی جنگ که بیشتر از کردستان بودند، سکونت داشتند.
من را در اردوگاه رمادی رها کردند و به خیال شان که اگر تحت فشار قرار بگیرم دوباره به اشرف باز خواهم گشت اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. صد دیناری به من داده بودند که بعد از چند روز تمام شد. مانند افراد بی کس در شهر رمادی می گشتم و مردم عادی جامعه به خاطر وضعیتم به من غذا می دادند و این گونه سعی می کردم زنده بمانم. من تصمیم خودم را گرفته بودم. می خواستم زنده بمانم و به ایران، به وطنم بازگردم. این انگیزه به من توان زیادی می داد. البته بسیار سخت بود و خیلی از مواقع از زنده بودنم پشیمان می شدم. باور کنید خیلی از مواقع من برای زنده بودنم علف می خوردم ولی انگیزه زنده بودن و رفتن به ایران انگیزه باعث می شد همه سختی ها را تحمل کنم.
مدتی که در اردوگاه رمادی بودیم چند بار توسط مسئولین عراقی مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و با زبان فارسی عنوان می کردند برگرد به سازمان مجاهدین. این کار مسئولین عراقی به خوبی نشان می داد آناها هم دارند خط سازمان را پیش می برند اما من حاضر به قبول این شرایط نشدم به همین خاطر من را به زندان خانقین فرستادند.
من به مدت یک سال در خانقین زندانی بودم تا اینکه صلیب سرخ به سراغ زندانیان خانقین آمد و من عنوان کردم من ایرانی هستم و قصدم رفتن به ایران است. بعد از رفتن صلیب سرخ بعد از دو ماه در مرز قصر شیرین توسط ارتش عراق با تعدادی از اسرای عراقی مبادله شدم.
من به محض ورود به ایران توسط نیروهای مرزی ایران دستگیر شدم. بعد از اطمینان از حرفهای من و اینکه خودم خواهان بازگشت به ایران بودم من را تحویل خانواده ام دادند.
باید به این نکته اشاره کنم مسئولین سازمان هیچ بویی از انسانیت نبردند چون چند سال در مناسبات سازمان بودم و حتی در عملیات هایشان شرکت داشتم ولی من را هم زندانی و هم شکنجه نمودند و با مسئولین عراقی من را مورد اذیت و آزار قرار می دادند تا به خیالشان به سازمان برگردم . مدتی که از مناسبات سازمان جدا شدم سختی های زیادی کشیدم.
من وقتی به نزد خانواده ام رفتم انگار دری از دنیایی جدید به رویم باز شد و تولد دوباره ای پیدا کردم و بعد از مدتی تشکیل خانواده دادم و کار پیدا کردم. اکنون در کنار خانواده خودم معنی زندگی را فهم کرده ام.
خدا را شکر می کنم که با تمام سختی ها توانستم زنده بمانم و بعد از بازگشت به ایران توانستم تشکیل خانواده بدهم و از زندگی خودم راضی هستم.
این چند خط را به این خاطر نوشتم تا اعضای سازمان و بقیه نفراتی که هنوز سنگ هواداری سازمان را به سینه می زنند بدانند رجوی ها هیچ ارزشی برای جان انسانها حتی برای نیروهای خودش هم قائل نیست و حاضرم در هر دادگاهی در این مورد شهادت بدهم.
محمد فرحی