خاطره ای از 19 اردیبهشت سال 1390- قسمت اول

اردیبهشت ماه سال 90 سال آزادی و رهایی، سال فارغ شدن از قید و بندهای تشکیلاتی  سال به خود آمدن و خود آگاهی، سالی به دور از استرس و فشارهای تشکیلاتی ناشی از عملیات جاری و غسل هفتگی، سالی به دور از امر و نهی های تشکیلاتی و تحمیلی اعم از گوش کردن به سخنرانی های رجوی تا نشست های لایه ای و گزارش نویسی های اجباری و سالی به دور از محدودیت های بیشمار که اگر آنها را بر شمارم به درازا خواهید کشید و اکنون مجالش نیست.

به راستی روز 19 اردیبهشت چه روز با صفایی بود. روزی که هرگز فراموشش نمی کنم. روزی که احساس داشتم انگار از زندان آزاد شده باشم، روزی که به معنای دقیق کلمه احساس کردم انسان آزادی هستم و در فضای آزاد نفس می کشم.

بعد از فرار موفقیت آمیز، خودم را به نیروهای عراقی معرفی کردم. دیگر دست سازمان بسته بود نمی توانست علیه ما کاری کند، اما جالب این است وقتی نیروهای سازمان در حین گشت زنی نردبانی که جهت فرار از روی سیاج باقی گذاشته بودیم را دیدند، سراسیمه به فرماندهی قرارگاه اشرف اطلاع دادند و من به همراه دوستم از بیرون قرارگاه که کمتر از 100 متر با آنها فاصله داشتیم، جست و خیزهای میمون وار مسئولین را تماشا می کردیم.

سپس مسئولین، اعضای سازمان را بسیج کردند و مثل مور و ملخ موقعیتی که ما از آن نقطه فرار کرده بودیم را گشتند تا به خیال خام خودشان کسانی را که شاید هنوز در آن حوالی پنهان شده باشند و هنوز موفق به فرار نشده باشند، دستگیر کنند.

غافل از این که ما دیگر از دستریشان خارج شده بودیم. طوری فرار کردیم که گشت سه نفره هم در پای سیم خاردار که بطور مرتب گشت می زدند متوجه حضور ما نشدند و حتی متوجه فرار ما از روی آن سیم خاردار بسیار بلند دور قرارگاه اشرف نشدند. گشت پیاده هنگام برگشت وقتی نردبان را پای سیم خاردار دیدند تازه  متوجه شدند فراری صورت گرفته است.

و چه فرار شیرینی!!

واقعاً صحنه خیلی تماشایی بود. از مسئول اول سازمان گرفته تا بقیه همه به ضلع جنوب آمده بودند و از نزدیک آثاری که ما روی سیم خاردار باقی گذاشته بودیم را مشاهده کردند، ما هم به ریش آنها می خندیدیم و دست تکان می دادیم.

اینجا دیگر داخل قرارگاه اشرف نبود که ما را زندانی یا شکنجه کنند و یا برای ما نشست بگذارند و حرف های رکیک نثارمان کنند. ما دیگر در بیرون قرارگاه اشرف بودیم و ضمن این که پشتمان به خانواده ها گرم بود می دانستیم عده ای هستند در بیرون از قرارگاه اشرف که ما را حمایت می کنند.

آن شب را ما نزد عراقی ها ماندیم. فردایش به بغداد رفتیم و در هتل مهاجر مستقر شدیم. اتفاقاً خانواده هایی از ایران به همان هتل استقرار ما آمدند و با آنها هم صحبت شدیم. بچه های برخی از آنها را می شناختیم و از حال و روز و سلامتی شان به خانواده هایشان خبر دادیم.

سازمان به خانواده ها اجازه ملاقات نمی داد. ضمن این که برخورد تند و تیزی هم با آنها می کرد. حتی با خانواده ها درگیر می شدند تا جایی که به زد و خورد هم کشیده می شد. خلاصه رجوی کینه ای عجیب نسبت به خانواده ها داشت نا گفته نماند شخص رجوی به خانواده ها توهین هم کرده بود حرفی زده بود که لایق خودش است.

ادامه دارد…

محمد رضا گلی

 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا