
پیش از این از سرگذشت فرزند دختری از والدین مجاهد به نام سارا دلبان سخن گفته بودیم. کودکی که اگر چه در کمپ اشرف زندگی تشکیلاتی در مجاهدین خلق را تجربه نکرده است اما تجربه دردناک مادر و پدر مجاهد داشتن را به نوعی دیگر از سر گذارنده است که به حدی به او آسیب زده است که دچار پارادوکس عمیقی شده است : “این فکر که “خوشحالم پدرم کشته شد” داره عذابم میده!”
اطلاعاتی که درباره سارا دلبان در دسترس هست منحصر به محتواهایی ست که شخصا در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی ایکس به اشتراک میگذارد. این زن جوان در صدر صفحه شخصی خود ویدئوی مشهوری از مستند کودکان کمپ اشرف را پین کرده است. در این ویدئو صحنههای تاثربرانگیزی از سال 1991 و هنگام سوار شدن کودکان کمپ اشرف به اتوبوسها برای قاچاق شدن به خارج از عراق و نهایتا آوراگی در اروپا و آمریکای شمالی دیده میشود.
دلبان در شرح این ویدئو به بعد پراهمیتی از زندگی خود و برادرش و ظلمی که والدینش بر اثر سرسپردگی به تشکیلات، به آنها رواداشتند، اشاره میکند:
“شاید اگر مقاومت مادربزرگ من در انتقالم به عراق و اشرف نبود، من هم به واسطه خیانت و حماقت مادرم در این فیلم بودم! شاید امروز یک محصور در فرقه رجوی بودم که با یک لچک سبز یا زرشکی پشت یک اکانت داشتم هشتگ #نه_شیخ_نه_شاه میزدم! یکی مثل برادرم. گاهی جبر همینقدر بیرحم میتونه باشه.”
این دختر جوان تنها بار سالهای یتیمی را به دوش نمیکشد، هر اطلاعات تازهای که از مناسبات دورنی فرقه رجوی به او میرسد، پرده از حقایق هولناکی درباره والدینش برمیدارد و شاید شنیدن ماجرای رقص رهایی و ازدواج جمعی مسعود رجوی با زنان شورای رهبری تشکیلات، موجب شده است که اخیرا چنین جملاتی را به اشتراک بگذارد:
“سه ماهه این فکر که “خوشحالم پدرم کشته شد” داره عذابم میده! درست از روزی که فهمیدم مادر من هم مثل تمام کاندیداهای شورای رهبری مجاهدین، همراه چند نفر دیگه برهنه جلوی #مسعود_رجوی رقصیده و …”
این نوشته سارا دلبان با توجه ویژه و شگفتی کاربران مواجه شده است. بسیاری از کابران از طیفهای مختلف سیاسی نسبت به تشکیلات مجاهدین خلق ابراز انزجار کرده اند و جسارت سارا برای بازگو کردن این حقایق تلخ درباره مادرش را ستودهاند.
در این میان یکی از کاربران به سخنان او به دیده تردید مینگرد و احتمال میدهد که روایت سواستفاده جنسی از زنان توسط مسعود رجوی، برساخته حکومت ایران باشد. او از سارا میخواهد که درباره مادرش تجدید نظر کند. سارا در پاسخ به این شخص اطمینان میدهد که در پی گفتگوی اخیرش با یکی از اعضای جدا شده، که اتفاقا شدیدا مخالف جمهوری اسلامی است، این موضوع تایید شده است.
سارا دلبان امروز خود نیز از مخالفان جمهوری اسلامی است اما جسورانه از آسیبهای یک فرزند مجاهدین خلق مینویسد. او نمونهای از بیش از هزار کودکی است که به انحاء مختلف از مناسبات امنیتی، نظامی و فرقهای مجاهدین خلق آسیب دیدهاند. او از تناقض عجیبی سخن میگوید که بسیاری از فرزندان مجاهدین خلق تجربه کردهاند. آنان که پدرشان کشته شد و دیگر نبود تا رفتن همسرش در حریم مسعود رجوی را ببیند. بعید نیست که این فرزندان نیز اگر عمیقا فکر کرده باشند، مانند سارا از اینکه پدرشان شاهد به فنا رفتن مادرشان نبوده است خوشحال شده باشند و بعد همین حس موجب آزردگی خاطرشان شده باشد.
آسیبهای روانیای که مناسبات فرقه رجوی به کودکان خود زدند، ابعاد بسیار پیچیدهای دارند که یتیم شدن و آوارگی تنها یک بخش آن است. تنوع و گستره آسیبها به حدی است که اگر تا ابد کودکان مجاهدین از تجارب و خاطرات خود بگویند، همواره حرف تازهای و حقایق شوکه کنندهای برای شنیدن وجود دارد.
مزدا پارسی