خاطرات مرضیه قرصی – قسمت بیست و هفتم

زنان قرارگاه اشرف قربانیان خشونت سیستماتیک تقاضای خروج از قرارگاه اشرف، ورود به کمپ امریکا (تیف) در کمپ امریکا (تیف) فروشگاه مواد غذایی و پوشاک دایر شده بود در هفته یک روز فروشگاه باز می شد تا بچه هایی که در کمپ بودند خرید کنند.بچه ها چندان علاقه ای به غذای کمپ نداشتند. به غیر از شب ها بیشتر مواقع کنسرو می دادند. بر خلاف قرارگاه اشرف دسترسی کاملی به اخبار داشتیم. تلویزیون و رایانه در اختیار ما بود و نیز تلفن تا هر گاه مایل باشیم با اعضای خانواده مان در ایران تماس بگیریم و یا خانواده ها با ما تماس می گرفتند. به خاطر اینکه به اخبار و اطلاعات به شکلی آزادانه و خیلی راحت و سهل دسترسی داشتیم بچه ها و کادرهای جدا شده ی مجاهدین در کمپ به خصوص به تحولات و حوادث مربوط به مجاهدین خیلی حساس بودند و معمولا اخبار مجاهدین را پیگیری می کردیم.بچه هایی که در کمپ بودند همگی سراغ مسعود رجوی را می گرفتند که کجاست؟ کجا پنهان شده است؟ سوالی که هیچگاه مسئولین قرارگاه اشرف در باره ی آن با افراد کنجکاو قرارگاه اشرف حرف نزدند انگار مسعود رجوی تافته جدا بافته بود و یا خونش از ما رنگین تر؟!!
تعداد بچه های جدا شده ی مجاهدین (برادران) که در کمپ مستقر بودند حدوداً 250 نفر بود و از زنان 5 نفر در کمپ امریکا حضور داشتند.
در آخرین روزهای اقامتم در کمپ و قبل از بازگت به ایران مسئول مالی تیف پیش من آمد و گفت: چون 3 سه روز دیگر به ایران می روی طبق مقررات تیف حساب تو را می بندیم تا حساب مالی ات را تنظیم کنیم. خانم کلنل نورمن مقام حقوقی و قضایی کمپ امریکا صبح به من گفته بود: 3 سه روز دیگر به مقامات کمیته بین المللی صلیب سرخ در بغداد تحویل خواهی شد تا به ایران بازگردی، وسایل شخصی ات را آماده کن. کلنل نورمن همه روزه عکس های خانوادگی به خصوص فرزندم سعید و نامه هایش را که آرش رضایی مسئول انجمن نجات آذربایجانغربی از طریق ایمیل به او می فرستاد به من تحویل می داد و از این بابت خیلی خوشحال و امیدوار می شدم. روز آخر برای بچه های کمپ که به جهت کمک و همدلی به من پول داده بودند. نامه تشکر آمیز نوشتم و همچنین به مسئولین سازمان مجاهدین و به مریم رجوی هم نامه نوشتم که پولها و طلاهای مرا سر انجام ندادید و در نامه ی سراسر گلایه آمیزم اشاره کردم که او یعنی مریم هر روز در اروپا یک نوع لباس می پوشد، پشت تلویزیون ژست می گیرد و از کمک به خلق ایران به دروغ حرف می زند. در نامه به مریم گوشزد کردم شما دم از عاطفه می زنید اما عاطفه ندارید اگر واقعا بویی از عواطف انسانی برده بودید مرا چندین سال از فرزندم سعید دور نگه نمی داشتید. به مریم نوشتم چطور شما وقتی در جنگ امریکا و عراق به فرانسه فرار کردی دخترت را هم با خودت بردی و نیز شهرزاد صدر هم فرزندش را با خودش برد ولی ما افراد مجاهدین حق دیدن فرزند خودمان را حتی در طی سال ها نداشتیم و نداریم. حتی امکان یک تماس تلفنی یا ارسال ایمیل و نامه نگاری را نیز از ما دریغ کردید. خیلی مایل بودم مریم رجوی شخصا این نامه را مطالعه کند شاید کمی خجالت بکشد از خودش و از مناسبات و محدودیت های غیر انسانی که در اشرف و در سازمان بوجود آوردند.
از خانم کلنل نورمن درخواست ملاقات با یکی از اعضای سازمان را کردم تا طی دیدار حضوری به ستم هایی که از سوی مجاهدین بر من روا شده است تاکید کنم. اما ایشان گفت چون فردا از کمپ منتقل می شوی مقررات تیف اجازه ملاقات را با مسئولین سازمان در این شرایط به افراد کمپ نمی دهد و ما نمی توانیم ملاقات را جور کنیم اگر زودتر تقاضای می کردی حتما ترتیب ملاقات را می دادیم. به کلنل نورمن یادآوری کردم رهبران مجاهدین چه موجودات بی رحمی هستند. آنها در ظاهر از شما پذیرایی می کنند ولی در غیاب شما چه ها که نمی گویند. این موضوع را به این جهت به نورمن گفتم که در یکی از شب ها موقعی که هنوز به کمپ امریکا منتقل نشده بودم کلنل نورمن و خانم سوزان یک بار برای صرف شام به مقرمان در اشرف دعوت شدند و مسئولین سازمان نهایت چاپلوسی را برای آنها کردند. در حالی که در انفجار دو قلوهای تجارت جهانی به وسیله نیروهای القاعده و کشتار شهروندان امریکایی دو شبانه روز به رقص و پایکوبی پرداختند؟!!
قبل از اینکه از کمپ خارج شوم خانم سوزان و خانم نورمن به آسایشگاه ما آمدند آنها اظهار داشتند: مرضیه ساعتی بعد از اینجا می روی هر مشکلی داری و هر حرفی داری به ما بگو و اگر چیزی نیاز داری نیز به ما بگو. کلنل نورمن برای من ساک مسافرتی به رسم هدیه تهیه کرده بود که به من تحویل داد و گفت به مادرت سلام گرم مرا برسان.
لحظه ی موعود فرا رسید وسایل شخصی و ساک و چمدانم را امریکائیها با ماشین به محوطه ی فرود هلی کوپتر بردند از آنجا سوار هلی کوپتر شدیم و به بغداد رفتیم. پس از ملاقات با نمایندگان صلیب سرخ در فرودگاه بغداد و پر کردن فرم های مربوطه با هواپیمای صلیب سرخ به آسمان تهران پرواز کردیم. از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم باورم نمی شد که بعد از ده سال به ایران باز می گردم و فرزندم سعید را در آغوش خواهم گرفت.
تنظیم از آرش رضایی

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا