هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت نهم
در قسمت هشتم نوشتم که وضعیت داخلی سازمان در پی خلع سلاح و اسارت جدید و به وقوع پیوستن مراتب جدید نوکری برای آمریکا، بشدت رو به وخامت گذاشته بود و هر لحظه همه منتظر خبر آزادی خودمان و یا اعزام به کشورهای اروپایی بودیم، که به یک باره خبر مهمی شنیدیم. و اما ادامه […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت هشتم
در قسمت هفتم نوشتم که پیامچه ای منسوب به رهبر فراری ما، قرائت شد که به ما تکلیف کرد که حرکت سازمان در شرایط جدید موازی کاری با آمریکا خواهد بود و اگر لازم باشد در ملاقات با آنها دامن هم بپوشید! و اما ادامه ماجرا: تمامی سلاح ها و مهمات و زرهی ها تحویل […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت هفتم
در قسمت ششم نوشتم که حمله نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق آغاز شد و ما در کوههای جلولا در استتار بودیم تا ببینیم دست تقدیر و سرنوشت که با این حمله، به عراق رسیده بود ما را به کجا خواهد برد؟ و اما ادامه : من به یگان بهزاد شهریاری که سه تانک […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت ششم
در قسمت پنجم نوشتم که برای ادای سوگند و تعهد به نشست مسعود برده شدیم و در ادامه نیز روند آدم ربایی فرقه از دو تن از وابستگانم را نوشتم و اما ادامه ماجرا: من را در بهمن ماه 1381 با 15 نفر دیگر که اکثرا بچه های ترک زبان بودیم، به قرارگاه 15 به […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت پنجم
در قسمت چهارم توضیح دادم که بصورت مرتب و البته با شیوه های غیرانسانی در پذیرش زیر ضرب بودم و بد رفتاری های وحشیانه کما فی السابق با من ادامه داشت و در یک کلام حرف این بود که ربات وار و چشم وگوش بسته فرامین را اجرا کرده و حرف نزنم، اما ادامه : […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت چهارم
در قسمت سوم تا آنجا گفتم که من را از محل ورودی به پذیرش نفرستادند، به این بهانه که تو مورد امنیتی داری و باید به قسمت اطلاعات ارتش بروی تا برخی ابهامات روشن شود! و اما ادامه داستان تلخ زندگی من . . . این همه پلیس بازی ها، گویا برای این بود که […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت سوم
در قسمت دوم توضیح دادم که در بی خبری کامل از آینده و سرنوشتم بودم و اینکه بالاخره چه خواهد شد؟ بعد از سیزده روز مرا به طبقه پائین زندان اطلاعات عراق بردند و مرا تحویل فرد دیگری دادند و اما ادامه ی ماجرا: مرا از زندان اطلاعات خارج کردند و به سمت دفتر سازمان […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت دوم
در قسمت اول توضیح دادم که چطور بعد از یک احساس شکست در زندگی شخصی تصمیم به خروج از کشور گرفتم و رسیدم به اینکه بعد از خروج از مرز، در محاصره چند عراقی مسلح گرفتار شدم و حال ادامه ی ماجرا… *** در بازداشتگاه اطلاعات عراق با دو نفر اعدامی و یک قاچاقچی هم […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت اول
اواسط سال 1380 بود که ازدواج کردم اما به دلایل متعدد زندگی مشترک موفقی نداشتم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم به هر قیمتی که شده زندگی جدید را در خارج از ایران آغاز کنم. من تا حدی با شرایط اخذ پناهندگی از کشورهای دیگر آشنایی داشتم. می دانستم که کیس سیاسی بیشتر قابل قبول است […]
نامه محمد جواد اسدی به دادستان دادگاه کیفری بین المللی
جناب آقای کریم خان دادستان محترم دادگاه کیفری بین المللی با سلام و عرض خسته نباشید. من محمد جواد اسدی یکی از 42 شاکی پرونده علیه مجاهدین خلق هستم، که در آن پرونده مسئولین این سازمان به نقض آشکار قوانین بین المللی و جنایت علیه بشریت محکوم شده اند. با وجود صدور حکم نهائی در […]
اسدی: تا احقاق حقوق همه اعضای فعلی و سابق مجاهدین خلق ایستاده ایم
محمد جواد اسدی از اعضای سابق تشکیلات مجاهدین خلق از پذیرفته شدن پرونده شکایت 42 نفر از اعضای سابق فرقه رجوی در دادگاه بین المللی لاهه ابراز خرسندی کرد و اعلام کرد که تا احقاق حقوق تمام جدا شدگان و اسرای درون این فرقه پرونده شکایت را پیگیری خواهد کرد. برای دانلود اینجا را کلیک […]
خاطراتی از عمر هدر رفته در فرقه رجوی – قسمت هفتم
در اوایل تیر ماه 83 بعد از اینکه مریم رجوی از زندان در فرانسه آزاد شد تمامی نفرات اشرف در سالن اجتماعات گرد هم آمدیم. من در آنجا علی رضا خوشنویس را دیدم و چون قبلا از او خواهش کرده بودم در مورد 2 نفر از رفقایم اطلاعاتی کسب کند، سرصحبت را با وی باز کردم. او تلویحا به من گفت: آنها خیلی وقت پیش سازمان را ترک و الان نزد آمریکائی ها هستند. پرسیدم چرا این خبر را شش ماه پیش به من ندادید و او در جواب گفت که: سادات به من گفته بود که تو اگر متوجه این مسئله بشوی دیگر در سازمان نخواهی ماند