جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
حالا یک انسان آزاد بودم 17 فروردین 1404

حالا یک انسان آزاد بودم

امروز، یادآور یک تحول بزرگ در زندگی من است؛ تحولی که در عین تلخی، شیرینی خاص خودش را داشت. تلخی‌اش در از دست دادن پدرم بود؛ پدری که از دور آرزوی دیدارش را داشتم، اما در شرایطی که حتی برای یک لحظه آرزو داشتم صدای او را بشنوم و در کنار او باشم، تشکیلات رجوی […]

۱۵ بهاری که در آزادی و در کنار خانواده گذراندم 28 اسفند 1403

۱۵ بهاری که در آزادی و در کنار خانواده گذراندم

فرا رسیدن بهاری دیگر و شروعی دیگر بر همه دوستان و همسنگرانم در خانواده بزرگ انجمن نجات خجسته و میمون باد. امیدوارم سال جدید سال سلامتی و موفقیت های روزافزون باشد و برای خانواده های دردمند و چشم انتظار آرزوی سلامتی و بهروزی دارم و امیدوارم که با آمدن بهار نو چشم انتظاری ها پایان […]

نوروز بازیافته ام بعد از رهایی از جهنم رجوی 27 اسفند 1403

نوروز بازیافته ام بعد از رهایی از جهنم رجوی

سال نو که فرا می رسد انسانها، بهار را با عطر شکوفه ها و با شادی و نشاطی مضاعف آغاز می کنند. فرا رسیدن سالی جدید را به هم تبریک می گویند و روزهای خوش و خاطرات ماندگاری در کنار هم ثبت می کنند. در درون مناسبات مجاهدین خلق اما، سال جور دیگری نو می […]

عید در کنار خانواده رنگ و بویی دیگر دارد 27 اسفند 1403

عید در کنار خانواده رنگ و بویی دیگر دارد

من نزدیک به هفت سال در مناسبات سازمان مجاهدین حضور داشتم و هر سالش عید و به خصوص لحظات تحویل سال برایم سخت و جانکاه بود. چرا که قبلا در لحظات تحویل سال در کنار خانواده بودم و خاطرات خوبی داشتم و  مدام آن خاطرات را در ذهنم مرور می کردم. اما در لحظه تحویل […]

پروژه عید نوروز 25 اسفند 1403

پروژه عید نوروز

وقتی عید نوروز فرا می رسد خاطرات سی سال گذشته در سازمان مجاهدین به ذهنم می آید. اسفندماه هایی که در بیگاری می گذشت. اسفندماه با بوی عید عجین نبود بلکه بوی فشار کاری زیاد و بیگاری را با خود به ارمغان می آورد. همیشه با دوستم در محفل های خودمانی مان میگفتیم کاش عیدی […]

صحبتی با دوستان سابق در آستانه عید نوروز سال ۱۴۰۴ 22 اسفند 1403

صحبتی با دوستان سابق در آستانه عید نوروز سال ۱۴۰۴

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال هر سال که به روزهای پایانی سال نزدیک می شویم، یاد و خاطرات سیاه اسارت برای تک تک ما خاطرنشان می شود. علیرغم اینکه سالهاست که آزاد شدیم و زندگی شیرین خود را شروع کردیم ، […]

آشنایی، وصل و رهایی از سازمان مجاهدین خلق – قسمت پایانی 22 اسفند 1403

آشنایی، وصل و رهایی از سازمان مجاهدین خلق – قسمت پایانی

در دو قسمت قبلی در مورد آشنایی با سازمان مجاهدین و رفتن به اشرف و مسائلی که در مناسبات جهنمی مجاهدین شاهدش بودم توضیح دادم و اکنون قصد دارم به مرحله سوم بپردازم. این مرحله برای من مهمتر از دو مرحله قبلی است چون معنی زندگی را فهم کردم و متوجه شدم چیزی که رجوی […]

می دانستید رجوی رایحه زندگی را از شما دزدیده است؟! 20 اسفند 1403

می دانستید رجوی رایحه زندگی را از شما دزدیده است؟!

حدود چند هفته ای است که تلویزیون و کانال ماهواره ای فرقه رجوی پیامها و مضمون سخنرانی های رجوی در نشستهای درونی گذشته را پخش میکند که البته هرگز بی دلیل و حکمت نیست و ذهن ضد انسانی رجوی و تشکیلاتش برای به بند کشیدن روان و روح و ذهن اعضای نگون بخت در تشکیلات […]

پاسخ به سئوال مهم خانواده ها 19 اسفند 1403

پاسخ به سئوال مهم خانواده ها

رهبران مجاهدین خلق همواره سعی کرده اند اعضای سازمان را به این باور برسانند که هرگز پرواز و رهایی از بند این سازمان در کار نخواهد بود. همه را درون قبر سیاهی فرو بردند که هیچ ارتباطی با بیرون نخواهد داشت، تجربه ی شخصی نگارنده نیز بر این اصل استوار بوده است که سازمان از […]

آزادی، بیرون از حصارهای رجوی لذت‌بخش است 07 اسفند 1403

آزادی، بیرون از حصارهای رجوی لذت‌بخش است

با درود به هم‌وطنان عزیز و دوستان گرامی در تشکیلات رجوی، هیچ‌چیز جز بدبختی، بیچارگی، دوری از خانواده و محدودیت‌های فراوان وجود نداشت. اما در سال ۲۰۱۷ که از این تشکیلات جدا شدم و وارد دنیای آزاد شدم، معنای واقعی زندگی را فهمیدم. امروز هر لحظه از زندگی‌ام را دوست دارم. زندگی با تمامی شادی‌ها […]

نعمت بزرگ آزادی 04 اسفند 1403

نعمت بزرگ آزادی

پس از سالها زندگی در درون سازمان مجاهدین خلق و تحمل شدیدترین فشارها، محدودیت‌ها و شستشوی مغزی که به طور مداوم بر ذهن و جسم ما اعمال می‌شد، تصمیم به جدا شدن از این تشکیلات گرفتم. در آن دوران هیچ آزادی فردی نداشتم. همه چیز به من دیکته می‌شد: از پوشیدن لباس گرفته تا رفت […]

زندگی دوباره در آغوش آزادی 04 اسفند 1403

زندگی دوباره در آغوش آزادی

امروز یک روز خاص بود. با دوستی که سال‌ها با هم در ارتباط بوده‌ایم، به یکی از پارک‌های جنگلی نزدیک شهر رفتیم. از لحظه‌ای که به دریاچه رسیدیم و اردک‌ها را دیدیم، احساس کردم که هیچ‌وقت نمی‌توانستم چنین لحظاتی را در دوران اسارت تجربه کنم. زندگی در آن شرایط، به قدری محدود و تاریک بود […]

blank
blank
blank