قرنطینه های اجباری در اشرف ۳
از حوالی سال 1370 که آقای مسعود رجوی تصمیم به بستن دربهای خروجی فرقه گرفت، تقریبا همیشه شاهد بودیم که دهها نفر در سلول های انفرادی سازمان بسر برده اند. تمامی این زندانیان کسانی بودند که تهور و شجاعت نشان داده و درخواست جدایی خود را رسما به سازمان اعلام کرده بودند، از همان روز […]
محمدرضا مبین: با موسیقی خبر زنده بودنم را به خانوادهام دادم
محمدرضا مبین در زمان اسارت خود توانسته از طریق تولید آهنگهای آذری خبر زنده بودنش را به گوش خانواده برساند. به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدرضا مبین متولد سال 1347 در تبریز، از اعضای انجمن نجات است که در سن 28 سالگی از طریق رادیو مجاهد با سازمان مجاهدین خلق آشنا میشود و انگیزههای […]
در زندان اشرف، هم زندانی را می کشند و هم دکتر زندان را – قسمت دوم
در قسمت قبل گفتم که در تاریکی شب فرید کاسه چی جیپ لندکروز را روشن کرد، من را وسط سوار کردند و نعمت اولیائی هم سمت دیگرم نشست. از پذیرش بالا خارج شدیم و به سمت پذیرش پائین که در منتهی الیه جنوب شرقی اشرف و در نزدیکی بود حرکت کردیم. فروغ با آن عینک […]
در زندان اشرف، هم زندانی را می کشند و هم دکتر زندان را – قسمت اول
سال 1376، اوائل مهرماه که مصادف بود با حضور من در پذیرش ، بیش از 6 ماه بود که من در پذیرش در انتظار رفتن به ارتش بودم، همه می آمدند و می رفتند اما از تعیین تکلیف ما خبری نبود، مخصوصا بچه های میلیشیا و پسر مسعود رجوی هم در بین آنها بود که […]
همسر دوم مهدی ابریشمچی، مینا خیابانی هم آن شب لب پر خورد
زنان در فرقه مخرب رجوی، جزء کسانی بودند که بیشترین تحقیرها و توهین ها را باید تحمل می کردند و دم بر نمی آوردند، چرا که مسعود رجوی آنان را در قالب شورای رهبری زنان و بند ” د ” ، انقلاب درونی ، مجاب کرده بود که باید سنگ صبور زیرین آسیاب باشند. این […]
من و آرش، از شاهدان خودکشی ها در اشرف هستیم
سال 1376 در پادگان مخوف اشرف، سالی پر بار از انقلاب مریم رجوی بود، بچه ها خیلی زود انقلاب را می گرفتند، یا راهی زندان های انفرادی می شدند و یا با خودسوزی و رگ زنی، انقلاب کردن خود را اعلام می کردند. انقلاب مریم در سال 1376 خیلی زود محصول می داد! دیروز خاطره […]
فرار حمید محمد آق آتابای از دست شیطان مبارک
تبریک، تبریک، امروز صبح با خبری بسیار شاد و دل انگیز مواجه شدم، تن واحد سالهای اسارتم، با فراری جسورانه که مختص او بود، خود را از چنگال اهریمنی رجوی، آزاد کرد. حمید محمد آق آتابای، فرزند دلاور استان گلستان پس از دهها سال اسارت سنگین، عاقبت خود را آزاد کرد. جا دارد که از […]
شبهای قدر در زندان انفرادی اشرف
بیست و هشتم، بیست و نهم و سی ام دی ماه سال 1376 شبهای قدر ماه مبارک رمضان آنسال بود، من بیش از 4 ماه بود که در زندان انفرادی اسکان در پادگان مخوف اشرف به جرم نداشته محبوس بودم و شکنجه می شدم. زندان انفرادی برای یک بیگناه تنگ تر است و تاریک تر، […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت دوازدهم و پایانی
در قسمت یازدهم توضیح دادم که شب بعد از شام در حضور نفرات یگان، من پدر، مادر و برادرم را به محل اسکان برگرداندم، مادرم در طی مسیر فقط اشک می ریخت ، وقتی هم سئوال کردم که مادر جان برای چه گریه می کنی؟ گفت گریه ی خوشحالی است . آن شب مادرم کنارم […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۱۱
در قسمت دهم توضیح دادم که خانواده ام به بغداد فرستاده شدند و بعداز ظهر برگردانده شدند به اشرف. برادرم بعد از برگشت در فرصتی مناسب، آن بوکس سیگار وینستون را به من داد و من در گوشه ی کیف خودم آنها را پنهان کردم، غافل از اینکه بعد از رفتن خانواده ام ، این […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۱۰
در قسمت نهم تا آنجا گفتم که یکساعتی به قرارگاه برگشتم و گزارش دیدار آنروز را تکمیل کرده و به مسئولم دادم و دوباره برگشتم به هتل ایران که خانواده ام آنجا بودند. ضمنا گفتند که فردا صبح خانواده ات آماده باشند، قرار است خانواده ها را برای اعتراض به وضعیت موجود حصر اشرف به […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۹
در قسمت هشتم توضیح دادم که وقتی تماشای فیلم خانوادگی تمام شد، آن دو زن ناظر رفتند. ولی طوفانی از امید و احساس زندگی در من شروع شد. خانواده ام بخوبی نقش مثبت خود را در بازکردن بیش از پیش چشمان من ایفاء کرده بودند. من احساس کردم که هویت اصلی خودم را مجددا پیدا […]