بخش خروجی، فرمهای تحقیر خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و پنجم
آن روزهای سیاه از چاله اردوگاه صدام تا چاه اسارتگاه رجوی
خاطره ای تلخ از دوران حضورم در تشکیلات رجوی چرا سکوت کردم؟!
فروغ جاویدان در نگاه یک عضو سابق
این علملیات تنها و تها برای این بود که رجوی در زمان آتش بس تماماً خود را شکست خورده میدید، در صورتی که اگر صادق بود و همان سرلوحه فدا و صداقت مجاهدین را قبول داشت با قبول شکست، از خود انتقاد کرده و آمدن به عراق را اشتباهی استراتژیک، سیاسی، و ایدئولوژیک میدانست. اما این بزرگ مرد کوچک در یک آن بقول خودش «تمامی سازمان ما را از آبشار نیاگارا پایین ریخت»! یا «همه را یکجا در آتش ریخت» و یا.. بالاخره از داغ شکست خود ما را در آتش ریخت
رهـا شــده
از سال 1979 تا سال 1989 ایشان برای جنبش مقاومت یعنی مجاهدین خلق درایران اطلاعات جمع آوری و جاسوسی می کرد. ایشان قطعه ای از یک پازل بود که نمی دانست وسعت و قدرت این پازل تا چه مقدار است چرا که اطلاعاتی که ایشان به روسای سازمان می داد می توانست در عملیات تروریستی که افراد غیرنظامی جان خود را از دست می دادند مورد استفاده قرار گیرد.
اعزام جداشدگان از تیف مقدمه خروج باقی مانده افراد فرقه از اشرف
آنان که خود شاهدان ویا مجریان اجباری ضرب و شتم مسئولین و یا تحت مسئولین خود در نشستهای فرقه ای تحت عناوین دیگ، طعمه و عملیات جاری و… بودند، هرگز نمی خواهند خود یکی از قربا نیان شوندو سرنوشت خود را بدست زمان سپردند.
پیام خانم الهه هنرمند ارزشمند ایرانی به هموطنان و هنرمندان
نمیدانم آیا این سطور به نظر کسانی که هنوز ذهنا و عینا گرفتار فرقه هستند میرسد و یا آیا آنان آنقدر استقلال ذهن دارند که در خصوص آنچه انجام میدهند فکر کنند و یا آنقدر شهامت دارند که به اشتباه خود پی ببرند و خود را تصحیح کنند یا خیر. آنچه مردم ایران میگویند و میخواهند فرسنگ ها با خواسته ها و عملکردهای این گروه تفاوت دارد.
گفتگویی با یکی از افراد جدا شده از سازمان
بعد از رسیدن به عراق از مسئولین سراغ عمویم، که ما را اعزام کرد را گرفتم. جالب اینکه یکی از مسئولین و فرمانده هنگ آموزشی (اکبر موسوی) به من گفت عمویت در ترکیه بریده و حاضر نشده به عراق بیاید. من باورم نمی شد و یکه خوردم، چی شد که ما را فرستاد و خودش برید!! س: در چند عملیات سازمان شرکت داشتید؟
تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت دوم
ساعت پنج و نیم صبح از خواب بیدارمان کردند (بیدار باش زدند) برای من خیلی سخت بود در این ساعت از صبح از خواب بر خیزم، چون عادت نکرده بودم. پس از اینکه کارهای انفرادی مان را انجام دادیم به کار جمعی پرداختیم که عبارت بود از تمیز کردن دستشویی ها، محوطه، جارو زدن آسایگاه و… سپس ما را به کلاس رزم انفرادی بردند.
گزارش نشست اعضای بازگشتی انجمن نجات – استان مازندران – قسمت دوم
هر چند که از این فیلم، چهره های عناصر اصلی سازمان افشا شده اند، ولی اعضای به جا مانده غیرمجاهد شورا نیز با تائیدات تمامی عملکردهای رجوی از بدو تشکیل تا به حال در این خیانت شریک بوده و هر چه زمان به جلو می رود، بیشتر خود را در منجلاب بوجود آورده رجوی فرو می برند.
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
پسر عزیزم، سلام، امیدوارم حالت خوب باشد و در کمال سلامت باشی. اکنون که این نامه را برایت می نویسم اشک از چشمانم جاری است. به یاد روزهایی می افتم که تو در آغوش من بودی و دستان کوچکت را بر دور گردنم حلقه میزدی. خدا را شکر میکردم که پسری به من داده که روزی عصای دوران ناتوانی من باشد.حتی فکرش را هم نمیکردم که چنین روزهایی را ببینم که تو با ما این همه فاصله داشته باشی
آیا آقای رجوی و خانم عضدانلو فاقد احساسات انسانی هستند؟
با سلام خدمت برادر خوبم علیرضا. امیدوارم که حالت خوب بوده باشد. برادر عزیزم نمی دانی که چقدر دل تنگت هستیم و من این نامه را به نمایندگی از طرف خانواده می نویسم و همه ی آنها صورت ماهت را از راه دور می بوسند و آرزوی دیدنت را دارند.
تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت اول
شب هنگام وقتی به مقر سازمان در بغداد رسیدیم مرا از همسرم «آرام» جدا کردند و ما را به اتاق های جداگانه بردند. برای مدتی تحت بازجویی قرار گرفتیم. حشمت از من بازجویی کرد. او گفت: در اینجا زندگانی نیست و ازدواج معنا ندارد و نمی توانی فرزند خود را در اینجا نگه داری. دستور تشکیلاتی است، او افزود شما دو گزینه داری یا باید پسرت سعید را به هواداران سازمان در اروپا و یا آمریکا بسپاری، یا اینکه به ایران بفرستیم
تبریک انجمن نجات به مناسبت ازدواج فرخنده ی آقای علیرضا قاسمی
انجمن نجات تبریکات صمیمانه خود به مناسبت ازدواج فرخنده آقای علیرضا قاسمی از دوستان بازگشته (ساکن استان فارس) را خدمت ایشان و همسرشان اعلام میدارد. امید است زندگی جدید خود را همواره با شادی و سلامت سپری نمایید.
من از یک فرقه تروریستی فرار کردم
والدین و دوستان من نمیتوانستند بفهمند که چرا یک فرد معمولی حدود 20 ساله به این حد خودش را درگیر این موضوع کرده است. بنابراین، به تدریج که گروه شروع به تسلط کامل بر زندگی من میکرد، من هم هر چه کمتر خودم را پیش خانواده بارز میکردم.

