ملاقات و گفتگوی صمیمانه با خانواده محمود ذوالقدری

در این هنگام مادر آقا محمود را می دیدم که آنجا نشسته وآرام وآرام اشک می ریخت وگاهی با لهجه ترکی مطالبی را برای پسرش یاد آوری می کرد که به من بگوید وهمان طور اشک می ریخت. گفت به محمودم بگو ماهمه منتظر او هستیم دیگه کافیه تا کی چشم انتظاری! محمود جان پسرم برگرد من دیگه خیلی پیر شدم

من مسعود ذوالقدری برادرمحمود ذوالقدری هستم و مادرم خانم طاهره ابراهیمی باما زندگی می کند.

blankبرادرم محمود در سال1366 برای ادای تکلیف به خدمت سربازی رفت ودر حین خدمت سربازی بود که متاسفانه از ناحیه پا مجروح شد ومدتی تحت درمان بود تا کاملا  خوب شد بلافاصله بعد از بهبودی  گفت من میخوام ادامه خدمت را انجام بدهم هرچه ما خانواده سعی کردیم به شکلی منصرفش کنیم  تا بیشتر پیش ما بماند واستراحت کند قبول نکرد وبه جبهه رفت  و بعد از مدتی توسط مجاهدین اسیر شد ما برای ملاقات با برادرم  بارها  به قرارگاه اشرف وکمپ لیبرتی درعراق مراجعه کردیم ولی متاسفانه سران سازمان با تمام قدرت مقابل ما وخانواده های دیگر ایستادند واجازه ملاقات ندادند برادرجان محمود عزیز با توجه با شرایط فعلی که در کشور آلبانی دارید مثل دوستانی که جدا شده اند هرچه سریعتر تصمیم درستی برای باقیمانده عمرت بگیر. اسارت محمود برای ما شوک بزرگی بود  مادرم هنوز عصای محمود را نگه داشته من وبرادرم با کمک پسرانم زمین کشاورزی سهم محمود را هرسال رسیدگی ومراقبت می کنیم که همواره آباد و سرسبز باشد به امید بازگشت محمود عزیز…

در این هنگام مادر آقا محمود را می دیدم که آنجا نشسته وآرام وآرام اشک می ریخت وگاهی با لهجه ترکی مطالبی را برای پسرش یاد آوری می کرد که به من بگوید وهمان طور اشک می ریخت. گفت به محمودم بگو ماهمه منتظر او هستیم دیگه کافیه تا کی چشم انتظاری! محمود جان پسرم  برگرد من دیگه خیلی پیر شدم تمام آرزو من اینه که شما بیایی وتشکیل خانواده بدی محمود پسرم هر چقدر عمر وجوانی خودت را به پای اون مسعود ومریم تباه کردی کافیه بیا بیرون چند صباحی برای خودت زندگی کن دیگر نتوانست به صحبتش ادامه دهد بغض کرد وشروع به گریه کردن نمود.