پنجشنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۴
فریاد مادرانی که اشرف را ز جا جنباند 20 تیر 1394

فریاد مادرانی که اشرف را ز جا جنباند

رجوی که روزی شعار می داد اگر کوه ز جا بجنبد اشرف ز جا نجنبد؛ دیدی فریاد مادری که فرزند دلبندش را از اسارتگاه مخوف رجوی فریاد می زند اشرف را ز جا جنباند و آن را برای همیشه به زباله دانی تاریخ فرستاد. وای بر دراکولا های خون آشام (رجوی و مریم قجر عضدانلو)

پیام تسلیت انجمن نجات ایلام به خانواده آق اتابای 15 تیر 1394

پیام تسلیت انجمن نجات ایلام به خانواده آق اتابای

جناب آقای محمد آق اتابای، در گذشت پدر گرامیتان را به شما برادر خوبم و خانواده ی محترمتان تسلیت عرض کرده و برای ایشان از خداوند منان مغفرت و برای شما و سایر بستگان صبر جمیل خواهانم. خداوند آن مرحوم را در بهشت جاودان با صالحین همنشین کند.

خاطرات ورود عبدالرضا آذرمهر به فرقه مجاهدین 14 تیر 1394

خاطرات ورود عبدالرضا آذرمهر به فرقه مجاهدین

با این شیوه ما را مجبور به ماندن در سازمان کردند، چند ساعت بعد ما را به قرارگاه اشرف بردند و در آنجا ما را به پذیرش بردند و لباس های شخصی را از ما گرفتند و لباس های نظامی به ما دادند. من گفتم، ما قرار نیست لباس نظامی بپوشیم. آنها گفتند که اینجا از زندگی عادی خبری نیست و فقط تمام فکر و ذکرت باید ارتش آزادی بخش باشد و اینجوری بود که بدبختی های ما در سازمان شروع شد.

نامه مادری که فرزند دلبندش اسیر فرقه مخوف رجوی شده و سالهاست در انتظار است 11 تیر 1394

نامه مادری که فرزند دلبندش اسیر فرقه مخوف رجوی شده و سالهاست در انتظار است

اینجانب بانو فرحناز مرادزاده از استان ایلام، مادر ستار خیری یکی از اسرای در بند فرقه رجوی در لیبرتی هستم. سالهاست که فرزندم در اسارت ذهنی و جسمی این فرقه می باشد که حتی اجازه ابتدایی ترین امکان که ارسال یک نامه یا حتی یک تماس تلفنی را از او صلب کردند.

نامه خانواده علی مهدوی از استان ایلام 10 تیر 1394

نامه خانواده علی مهدوی از استان ایلام

علی جان، سال هاست که رفته ای و ما را تنها گذاشته ای، داغی بزرگ، غمی به وسعت آسمان، دلتنگی های بی پایان برای ما مانده و چشم انتظاری هایمان، به امید روزی که دوباره تو را ببینیم و تو را محکم در آغوش بگیریم و به خاطر سال های دوریمان یک دل سیر گریه کنیم و با هم اشک بریزیم. آخر دیگه خسته شدیم از تنهایی و گریه کردن و یک گوشه نشستن، نمی دانی این سال ها به ما چقدر سخت گذشت، غم نبودن تو همواره از چهره ما فریاد می کشد. مادرمان هر روز گریه می کند و چشم به در که شاید روزی تو از راه بیایی تو را در آغوش بگیرد، هر چند که الآن صبرش تمام شده و کارش از چشم دوختن به در گذشته.

نامه خانواده یاری کوچکی از استان ایلام 08 تیر 1394

نامه خانواده یاری کوچکی از استان ایلام

ما شب و روز با خاطراتت زنده ایم و با فکر و خیال تو زندگی می کنیم. امیدواریم که هر چه زودتر و از هر راهی که می توانی خودت را نجات دهید و به نزد ما برگردی تا زندگی را برایمان زیباتر کنید. پسرعزیزم، تمام اقوام دورو نزدیک همیشه سراغ تو را می گیرند و بخوبی از تو یاد می کنند. یاری جان همگی ما و اقوام چشم براه تو هستیم، هر وقت خبر فرار افراد از سازمان را می شنویم دعا می کنیم که شما جزو آنها باشید و چشممان به جمالت روشن شود.

خاطرات اسیر دیگری از فرقه رجوی 06 تیر 1394

خاطرات اسیر دیگری از فرقه رجوی

بعد از تسلیم شدن سازمان به آمریکا من درخواست خروج از سازمان را دادم، نشست های زیادی با من گذاشتند و خیلی اسرار داشتند که بمانم ولی زیر بار نمی رفتم. به آنها گفتم یا می گذارید بروم یا فرار می کنم، این درخواست من و پا فشاری آنها حدوداً یک سال طول کشید. در بین این یک سال دو بار مادرم به دیدنم آمد از او شماره تلفن گرفتم و به او گفتم هر لحظه توانستم بیایم بیرون تماس می گیرم، مادرم به ایران باز گشت و پس از مدتی آنها با من موافقت کردند، وقتی آمدم بیرون یک تاکسی گرفتم و به منزل یکی از اقوام که در شهر خالص عراق بود رفتم و مورد استقبال قرار گرفتم.

نامه خانواده ایرج نصیری از استان ایلام 31 خرداد 1394

نامه خانواده ایرج نصیری از استان ایلام

خدمت پسر دلبند و عزیزتر از جانم ایرج جان سلام، سلامی مالامال از محبت مادرانه، سلامی به گرمی آفتاب سوزان عراق، پسرم من مادرت والیه هستم، سلامی به گرمی در آغوش گرفتن فرزند، به گرمی و لطافت لحظه ای که مادری فرزندش را به سینه می چسباند و تمام غمهای دنیا را فراموش می کند و سلامی به پاکی قطرات اشک مادر در فراق فرزند

نامه خانواده علی اصغر بارانی از اعضای دربند در اسارت رجوی استان ایلام 30 خرداد 1394

نامه خانواده علی اصغر بارانی از اعضای دربند در اسارت رجوی استان ایلام

اخیراً تعدادی موفق به فرار شدند و به اروپا رفتند و در بهترین شرایط زندگی می کنند، مانند سیدعلیرضا حسینی از ایلام که هم اکنون در اروپا است و با خانواده اش در ارتباط است. پسرم، من و مادرت سال های آخر عمرمان را می گذرانیم و تنها علتی که باعث شده هنوز زنده بمانیم آرزوی دیدار شماست، با خاطرات تو زندگی می کنیم، هر کدام از خانواده برای بازگشت و آینده ی تو برنامه ایی دارند. پسر عزیزتر از جانم دوری تو چقدر من و مادرت را پیر کرده است، رجوی و سران فرقه حتی اجازه ملاقات به ما نمی دهند که به دیدارت بیاییم و اگر این امکان فراهم بشه در اولین فرصت به ملاقاتت خواهیم آمد اما افسوس نگهبانان بی رحم رجوی همانطور که آزادی را از شما صلب کردند

عبدالحمید هاشمی از دوران اسارت در فرقه رجوی می گوید 29 بهمن 1393

عبدالحمید هاشمی از دوران اسارت در فرقه رجوی می گوید

من هم با اشراف به همین موضوع و حس وطن پرستی در سال 1383 این گروه و باند مافیایی را برای همیشه ترک کردم و از این گروه خیانت پیشه خارج شدم. با تشکیل خانواده و یک زندگی عادی که رجوی از من و سایر دوستانم سالها دریغ کرد، حال خوشحال هستم که بر عکس القائات ریاکارانه و فریب طلبانه رجوی به یک زندگی طبیعی و شرافت گونه پرداخته ام، هر چند کابوس های آن مناسبات تنگ و بسته و فشارهای روحی و روانی آن را تحمل می کنم ولی به رجوی می گویم کار تو به جایی رسیده که لانه موش را برای ادامه زندگی ننگ آلودت خوب انتخاب کردی.

خاطرات مجتبی پور رحیم؛ یک بازگشتی از چنگال رجوی 29 دی 1393

خاطرات مجتبی پور رحیم؛ یک بازگشتی از چنگال رجوی

امروز من می خواهم این را به رجوی بگویم که ماها نه تنها که پیروز شدیم و از آن تشکیلات دروغین و ضد انسانی و عوام فریب توانستیم به یاری خدا جان بدر بردیم و امروز ماها هستیم که تک تک روی جنازه های شما می ایستیم و با افتخار فریاد می زنیم که خدا را شاکریم که شریک این همه خیانت و جنایت در حق ملت ایران نبودیم و ملت ما با بیداری و هوشیاری کامل فرزندان خودشان را از صف شما یزیدیان زمان جدا کردند،و امروز من با دیدن بچه ام به زندگی امیدوارم چیزی که تو از همه گرفتید و برای به قدرت رسیدن خودت حرام می دانستید

گوشه ای از خاطرات کریم شیخی از اعضاء جداشده از فرقه رجوی 16 بهمن 1392

گوشه ای از خاطرات کریم شیخی از اعضاء جداشده از فرقه رجوی

سازمان با استفاده از نقطه ضعف افراد،آنها را به عملیات می فرستاد از جمله (آرام) آرام یکی از بچه ها بود که همراه با خانواده اش پیوسته بود از بدو ورود به سازمان از او خواستند که همسرش را طلاق بدهد و حدودأ یک ماه با او جنگ و دعوا می کردند تا نهایتأ به خواست کثیف سازمان تن داد و همسرش را طلاق داد، زن و بچه او را به عنوان گروگان گرفتند و او را برای انجام عملیات به تهران فرستادند

blank
blank
blank