نامه به لفته (جاسم) شهیدی از اسیران فرقه رجوی
ما تقریبا ازنوشتن نامه برایت ناامید شده بودیم. وقتی نامردمان مدعی خلق نمی گذارند همد یگررا ببینیم و یا وقتی پشت سیاج اشرف بودیم نمی گذاشتند صدای من ومادرپیرت به گوش توبرسد،آیا خواهند گذاشت نامه ای به دست توبرسد؟.دلتنگی ها وآرزوهایی که پدر وخواهرمان قبل ازمرگ برای تو داشتند باعث شد این نامه را بنویسم وروی سایت ها بگذارم تا اگر هنوزوجدان بیداری دردنیا هست بدانند که درقرن 21 درگوشه ای ازدنیا به نام عراق عده ای برده وار، دراسارت گروهی به نام مجاهدین هستند که اعضا اسیر را حتی ازشنیدن صدای پدر ومادرخود محروم کرده اند
به اسماعیل میرزایی، اسیر در زندان رجوی ساخته لیبرتی
برادر عزیزم اسماعیل جان خوبی؟ چه کار میکنی؟ انگار قرنهاست که ندیدمت، آیا دلت می خواهد ما را ببینی؟ دلت می خواهد مادر پیرمان را ببینی؟ او که دیگر رمقی برای گریه کردن به خاطر دوری تو ندارد ولی امیدوار است که تو را ببیند…
نامه خانم سهیلا خورسندی به برادران اسیرش مجید و جلال
مجید جان و جلال جان بزرگترین آرزوی من در آن لحظات که او را با چنین انتظاری می دیدم این بود که شما هر جوری که شده برگردید تا مادر قبل از مرگش شما را ببیند. خیلی دلم برایش می سوخت که او را به آن حال می دیدم لیکن در حسرت دیدار شما از دنیا رفت. هیچوقت چهره منتظرش از ذهنم پاک نمی شود. 29 سال از بهترین دوران زندگی خود را در پادگان اشرف بودید.
نامه به بابک خلیلی عضو اسیر در زندان لیبرتی
نامه به بابک خلیلی عضو اسیر در زندان لیبرتی
نامه به بابک خلیلی عضو اسیر اشرفی
سلام به بابک عزیزم. دایی جانم که همیشه دایی علیرضا صدایش میکردم. سالها بود که ازت خبری نداشتیم تا اینکه ازطرف انجمن نجات گیلان همایشی که قبلا هماهنگی شده بود و در رضوانشهر برگزار شد خبرسلامتی و حضور تو را که د ر پادگان اشرف بودی آقای احمدی پور برایمان توضیح داد. برایمان سوال بود تو که برای دفاع از کشور و وطن رفته بودی چرا و چطور به اسارت آنها و سر از پادگان اشرف درآوردی. نمیدونم چطوری برایت توصیف کنم که چقدر خوشحالم که خبر سلامتیت را شنیدم. شهری که در آن بزرگ شدی خبر تو را شنیدن وهمه وهمه منتظر و خواهان کمک توهستند.
نامه مادری دل شکسته به فرزندش مصطفی فروغی اسیر فرقه رجوی
امید وارم که حالت خوب باشد سالهاست خبری از تو ندارم این رسم روزگار است که حق مادری بایستی اینگونه جواب داده شود من همیشه به فکر تو هستم و همیشه تو را یاد می کنم. طی این سالها یک نامه از تو نداشتم که لااقل از احوال شما جویا شوم برادرت محمد رضا پیش من زندگی می کند آنهم نگران شماست در خانه ما جای شما خالی است بعضی وقتها با برادرت از خاطرات قدیم با یکدیگر صحبت می کنیم و تو را یاد می کنیم به چه دلیل تا به حال تماسی با من نداشتی و نامه ای برای من ارسال نکردی در کجای این دنیا قرار گرفته ای که یک ذره عاطفه در درون تو باقی نمانده
رنجنامه خانواده عظیم راد محمدعلیزاده پس از بازگشت از اسارتگاه اشرف
رنجنامه خانواده عظیم راد محمدعلیزاده پس از بازگشت از اسارتگاه اشرف
نامه خانواده جلیلیان به برادر اسیرشان
خودت به کنار سیاج بیا و ببین من خواهرت هستم یا نه؟ برادرگلم، به خدا قسم دلم برای دیدن گل رویت پرپرمی زند و تشنه صدا و نفس گرمت هستم. برادرم عاجزانه التماس میکنم برای چند دقیقه هم که شده به کنار سیاج بیا تا چشمان من و مادربه دیدنت روشن شود. برادرعزیزم راضی نشو که دیدارمان به قیامت بیفتد. بیا که مشتاقانه در انتظارت هستم. بیا که خانه بدون عطر وجودت سرد و بی روح است. برادرم، داداش نازم، مهدی عزیزم، بیا که منتظرت هستم. بیا که شب فراق به سرآید و صبح پرامید از راه برسد.
نامه به ابراهیم موسی پور از اسیران فرقه رجوی
دایی جان به خدا دل ما واسه شما یه ذره شده وهمه جا حرف شما را میزنیم. من زن گرفتم و یک بچه دارم که قهرمان ژیمناستیک هست. دایی جان جای شما آنجا نیست. ارزش شما بیشتر است شما خانواده دارید وهمه منتظرشما هستند. همه دلشان برای شما تنگ شده. همه بعضی اوقات با هم هستن و برای شما گریه میکنند. آیا دلت میاد ما را نبینی؟ دایی جان بهترین موقع هست که خودت را از بدخواهان جدا کنید وخودت را به عراقی ها در پادگان لیبرتی معرفی کنید
نامه ای از خواهری منتظر به رضا زنگنه اسیر فرقه رجوی
وقتی از پیش ما رفتی من دیگر تنها شدم. طی این چندین سال هیچ نامه ای از تو بدستم نرسید که از احوالات شما مطلع گردیم و در مقابل من هیچ راهی نداشتم که با شما ارتباط برقرار کنم. و همیشه نگران احوالات شما بودم. یاد آن روزها بخیر که در اتاقت با هم می نشستیم و خاطرات خودت را برایم تعریف می کردی و در کنار خاطرات مرا نصیحت می کردی چی شد که از جایی سر در آوردی که همه اهل فامیل در تعجب مانده اند. جایی که به شما اجازه نمی دهند حتی یک تماس چند دقیقه ای با خانواده ات داشته باشی
نامه به ملک جمشید ده مرده از اسیران فرقه رجوی
ملک جمشید دهمرده بالغ بربیست سال است که دردستگاه مغزشویی رجوی به اسارت درآمده است. دو خواهر ایشان بنامهای طاهره و سهیلا دهمرده ازشهرستان زابل از استان سیستان و بلوچستان چشم انتظار برادرشان هستند و به مجرد بازگشت جداشده ها به ایران با تحمل رنج فراوان به امید آنکه خبری از ملک جمشید داشته باشند به سراغ آنان میروند کما اینکه از زابل به گیلان آمدند و با جداشده ها از جمله آقایان اکبرمحبی، حمید حاجی پور و محمدباقرکشاورز دیدارکرده و به گفتگو نشستند و آرزو کردند که برادرشان به چشم انتظاری خانواده اش پایان داده و به کانون گرم و پرمهر خانواده بازگردد.
نامه به محمد جعفر نجفی اسیر فرقه رجوی
من و مامان و علی برای دیدار با شما به عراق سفر کردیم پشت درب پادگان اشرف چند روزی حضور داشتیم که شاید بتوانیم با شما دیداری داشته باشیم ولی متاسفانه موفق نشدیم. خداوند انسان را آزاد آفرید که آزاد زندگی کند ولی سران پادگان اشرف آزادی را از شما گرفته اند مگر یک انسان می تواند انسان دیگری را استثمار خود کند شبها به پادگان اشرف نگاه می کردم از درون می سوختم چرا برادرم در این رابطه فریب خورد و در دام کسانی افتاد که فقط به دنبال منافع فردی خود هستند