فرازی از کتاب”سراب آزادی”

کتاب "سراب آزادی"‌ نوشته مریم سنجابی منتشر شد. خانم سنجابی از اولین روزهای انقلاب اسلامی زمانی که تنها 12 سال داشت با تشویق های برادرش با سازمان مجاهدین خلق آشنا شد. چند سال بعد وی به همراه برادرش به ترکیه رفت تا از آنجا وارد فرقه رجوی در عراق گردد. ورود خانم سنجابی در سال 1365 به ترکیه، آغاز زندگی وی در تشکیلات مجاهدین خلق بود که 25 سال او را از خانواده و حتی برادرش جدا کرد. او سرانجام پس از نشیب و فرازهای بسیار و تحمل شکنجه های روحی و جسمی فراوان، در بهمن 1389 موفق شد از حصارهای آهنین فرقه رجوی بگریزد و به سوی مادر چشم انتظار خود بازگردد.
او تجارب و دانسته های خود که حاصل 25 سال زندگی در فرقه تروریستی رجوی است را در کتابی با عنوان "سراب آزادی" به رشته تحریر درآورده است. هدف وی از نگارش این کتاب افشای ماهیت فرقه ای مجاهدین خلق و آگاه ساختن جوانان این مرز و بوم می باشد. خواندن این  کتاب را به همه والدین و جوانان توصیه میکنم. در زیر فرازی از این کتاب ارزشمند که حاوی مطالب تکان دهنده ای از مناسبات درونی فرقه رجوی است آورده میشود:

"سبک زندگی پادگانی با رویکرد فرقه گرایی
در ساختار کاری مجاهدین خلق فضا به گونه ای بود که سازمان دهی کار برای افراد فقط توسط مسئولین بالا مشخص می شد و نیروها اجازه انتخاب امور مورد علاقه خود بر اساس تخصص های فردی شان را نداشتند. افراد مرتبا از نقطه ای به نقطه دیگر چه در عراق و چه در خارج جابجا می شدند. مسئولیت هایشان به صورت دوره ای تغییر می کرد. ما هیچ گاه برای مدت طولانی در یک کار ثابت نمی توانستیم باشیم و اگر هم اعتراضی می کردیم یا اصرار بر ماندن در کاری بود به جلسات انتقادی کشیده می شدیم. در این میان به طور محدودی یکسری نفرات که تخصص های خاصی داشته و جابجایی آن ها سیستم مربوطه را دچار مشکل می کرد به اجبار در کارهای تخصصی خویش باقی می ماندند.
از دیگر قوانین تشکیلات، ممنوع بودن رابطه دوستی و خودمانی شدن با همکاران بود، همچنین در هر قسمت انتقاد و به زیر علامت سوال بردن سیستم کار و مسئول نیز ممنوع بود و هر کس اعتراض و انتقادی داشت با تنزل رده و سطح کار مواجه می شد.
کارهای محوله به یک نفر اساسا دو سه برابر حجم یک مسئولیت معمولی بود. افراد از صبح تا شب هم که تلاش می کردند نمی توانستند از عهده کارشان برآیند به همین دلیل اکثر افراد دارای کمبود خواب بوده و در جلسات خوابشان می برد و این هم بهانه ای دیگر برای مورد انتقاد قرار گرفتن می شد. به دلیل تعداد کم نفرات و برنامه ریزی های پر حجم کار، غالبا سطح انتظارات از نفرات غیر معمول و غلوآمیز بود و به همین دلیل در طول سال های مستمر با فشار آوردن روی افراد در فرهنگ سازمان به ما گفته می شد که بایستی هر کدام از شما به اندازه ده نفر کار کنید و هر کس این توان را نداشته باشد انقلاب نکرده و در او سستی است و طی این بحث ها با فشارهای روزافزون روبرو بودیم. در سازمان هدف اصلی پیشبرد برنامه های مشخص شده و حجم زیاد کار اجرایی، آسایش و سلامتی افراد را همواره در معرض خطر قرار می داد. بسیاری از افراد در اثر کارهای سنگین و مستمر دچار بیماری های مختلف و پیری زودرس می شدند. چهره های اغلب مردان و زنان در اثر کار در زیر گرمای طاقت فرسا آفتاب سوخته و چروکیده شده، موهای مردان ریخته و بسیاری از افراد دچار ناراحتی های کمر درد و دست درد بودند. چون اجازه استراحت مکفی نیز نداشتند در بسیاری موارد کار به عمل دیسک و تاندون های دست و… کشیده می شد. تعداد قابل توجهی تصادفات منجر به مرگ یا خسارت سنگین نیز براثر بی خوابی رانندگان صورت می گرفت ولی دریغ از این که چاره ای اندیشیده و یا تناسبی در کار و تعداد افراد مد نظر قرار گیرد.
پس از انقلاب ایدئولوژیک، به افراد آموزش داده می شد که همه ما هویتی نداریم و هر کس هویت خود را از رهبری می گیرد. تمامی اعضای سازمان مدیون رهبری هستند. بدون او کسی قادر به درک شرایط سازمان نیست. افرادی که از سازمان خارج می شوند همه فاسد شده و یا دزد و قاچاقچی می شوند. همه شهدا متعلق به رجوی هستند حتی اگر کسی خواهر و برادرش قربانی شده بود به او می گفتند که این ها همه متعلق به رجوی است. هر کسی ادعای خواهر، برادر و یا همسری شهید کند همین باعث فساد او می شود، بعدها نیز رجوی پیشرفت کرد و گفت که خانواده های شما نیز متعلق به من هستند، بد و خوبش مال من است و شما حق ندارید به آن ها فکر کنید.
زمانی که ازدواج های تشکیلاتی رخ داد، زنان حق باردارشدن نداشتند و هیچ زوجی حق نداشت پس از ورود به سازمان مجددا صاحب فرزندی شود.
تماس با خانواده اعم از پدر و مادر و بستگان درجه یک معنایی در تشکیلات نداشت و به این کار ضد ارزش گفته می شد. سال ها بود که در تشکیلات از بستگان و خانواده های خود هیچ اطلاعی نداشتیم. ارتباطات محدودی هم که در اوایل از طریق نامه و یا سالی یک بار تماس تلفنی وجود داشت توسط بخش پرسنلی (که من در آن بودم) کنترل و ضبط می شد و هیچ ارتباطی خارج از کنترل تشکیلات انجام نمی گرفت.
غیر از کانال های خبری سازمان یعنی رادیو و تلویزیون مجاهدین خلق، اجازه دسترسی به هیچ خبرگزاری یا کانال تلویزیونی دیگر را نداشتیم، بالاخص رادیو، تلویزیون و نشریات ایران که دیگر "کفر مطلق" برای سازمان محسوب می شد.
سال ها تنها محل استقرارمان قرارگاه های نظامی بود و خروج از قرارگاه تنها زمانی رخ می داد که فردی بیماری خاص داشته و می بایست او را به یکی از مراکز درمانی شهری ببرند و یا ماموریت و موضوع کاری از قبیل تردد بین قرارگاه ها و یا خرید یک سری وسایل پیش می آمد، به همین دلیل افراد زیادی برای سال ها حتی از قرارگاه ها خارج نشده بودند! افراد موظف بودند تمامی آنچه فکر می کردند را به تشکیلات گزارش نمایند و سپس به خاطر هر آنچه از منظر سازمان افکار منفی و خلاف تشکیلات بود مواخذه می شدند."

محمدی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا