خاطرات علی امانی (جدا شده از فرقه ی رجوی) – قسمت ششم

درخواست نوشتن نامه به پدر و مادر در زمان حضور مریم در فرانسه
وقتی مریم در فرانسه بود از تمام نفرات درخواست کردند به پدر و مادر نامه ای بنویسند و عکس هایی از مریم رجوی را هم توی پاکت گذاشته و به خانواده هایشان بفرستند.
راستی هدف سازمان از این کار چه بود؟
یک: می خواست امید نفرات را از ایران بگیرند و هیچ پلی باقی نگذارند.
دوم: می خواستند بعد از رسیدن این نامه به ایران به خانواده های آنها اذیت کنند تا اینکه همه از حکومت ناراضی باشند.
سوم: با این شیوه می خواست سازمان خودش و مریم رجوی را تبلیغ کند و شاید کسی را هم با این شیوه جذب کنند.
مواردی دیدم حتی بالای سر آدم می آمدند و می گفتند این طور بنویس. توهین هایی درنامه مطرح می کردند تا بلکه هر پل پشت سر این نفرات را خالی کنند و…

در مورد شکنجه شده ها
به نظر بنده چندین نوع شکنجه هست: روحی – روانی، جسمی و… بدترین و زجرآورترین شکنجه که من در این سازمان و فرقه دیدم شکنجه روحی و روانی بود. این امر بغایت اثر بدی روی تک تک افراد می گذاشت. به واقع کاری کرده بودند که همیشه در اضطراب و در ترس و هول و هراس بودم. هرگز در این سالیان توی این سازمان آرامش نداشتم نه شب و نه روز. همیشه در انتظار یک اتفاقی بودم. همیشه دنبال یک راه فراری بودم که روز به روز شرایط اش سخت می شد و هیچ گونه فرصت به آدم نمی دادند. ترددها سه نفره شده بود، بخصوص برای اسرایی که در این فرقه بود. بله ما همیشه تحت نظر بودیم.
این سازمان به کسی رحم نمی کرد. یک روز شخصی به اسم فرمانده فتح الله را در باقرزاده در یک نشستی دیدم. مسعود صدا کرد که صحبت کند. دیدم این فرد سرپا مرده است و اصلا نائی برای حرف زدن ندارد و هر چه می گفتند حرف نمی زد. چرا که او به انقلاب به اسم انقلاب ایدئولوژیک مسعود و مریم اعتراض داشت و همسرش را از دستش با زور گرفته بودند….
دوم: امیر…. بود،
در یک نشستی مسعود در قرارگاه باقرزاده وی را صدا کرد و صحبت کرد. او از قبل درخواست کرده بود که از سازمان برود. خلاصه مسعود رجوی خیلی حرفها به وی زد.
بعد از پایان نشست هر گروهی رفت به مقرهای خودشان. شب حدودا ساعت 1 الی 2 شب بود دیدم چندین نفر از مسئولین امیر… را گرفته و فحش و بد و بیراه می دهند و سعی می کنند تمام نفرات را جمع کنند.
هرگز من آن شب را فراموش نمی کنم. آنقدر به سر و روی امیر تف کردند و توهین ها نمودند که بی نهایت زجرآور و از مرگ بدتر بود. راستی این عمل زشت برای چه بود؟
اولین و اصلی ترین هدف این بود که اولا به تمام نفرات چه مسئول و چه رده های پایین هشدار باشد که هرکسی می خواهد در سازمان نماند و جدا شود این سرنوشت در انتظارش هست. دوم این که با این کارها نگذارند امیر برود و با زور و تهدید نگهدارند. واقعا آدم وقتی صحنه های برخورد با امیر… را می دید صدبار می مرد و زنده می شد.

رژه ارتش آزادیبخش”هر نفرچند مرتبه”
این رژه یک بزرگ نمائی و پوشالی بود. چرا که رجوی این آدمها را چندین مرتبه دریک رژه شرکت میداد. مثلا بنده راننده نفربر بودم. وقتی رژه رفتیم از جایگاه رد شدیم به سمت ضلع جنوب که از قبل محلی درست کرده بودند، رفتیم نفربر را گذاشتیم. با ماشین می بردند به سمت ضلع شرقی دوباره آنجا وسیله دیگری می دادند. چرا که آنقدر نیرو و امکانات نداشتند. بعدا نفرات که از رژه صحبت می کردند توی این رژه آدمها موارد زیادی بود. 3 الی 4 و 5 بار شرکت کرده بودند و هر دفعه با یک وسیله یا ماشین دیگری این رژه با کمک ارتش عراق انجام شد. چندین روز و ماه فرماندهان عراقی آموزش و تمرین می دادند. حال چرا رجوی دست به چنین کارهایی می زد که اصلا در توانش نبود؟ علت این بود که دیگر هیچ راه و چاره ای برای فریب افکار عمومی و از همه مهم تر سرگرم کردن نفرات خودش نداشت که مجبور به چنین رژه ای شد که هرگز نه به اندازه کافی نیرو داشت و نه ماشین آلات زرهی و…
این سازمان از هیچ کار پلیدی شرم نداشت. شرم نداشت که یک روزی دستش رو می شود. و این قدرت نمائی کذائی برای خودشان و نیروهایش که روشن و واضح است برای افکار عمومی هم بتدریج آشکار می شود.
بعدا در صحبت ها می شنیدیم که بعد از رژه خیلی از ماشین آلات را عراقی ها آورده بودند و بعد از رژه بردند. این سازمان در همکاری با صدام هیچ ابائی نداشت و برعکس افتخارهم می کرد. یک روز در نشست های دیگ در باقرزاده رجوی یک جدول برداشت به شریف گفت آن وسایل را تحویل گرفتید؟ او گفت بله. بعد مسعود رجوی گفت رفته بودیم پیش رئیس جمهور یعنی صدام که یکی یکی خواند. این تعداد خمپاره داده. آنقدر تانک، ماشین، سلاح و… خلاصه آدم می دید این سازمان انگار یک لشکر عراقی هست و همه جا نیروی عراقی و وسایل نظامی عراقی هست. این گروه هیچ پایه و اساسی نداشت. همه امکانات و آموزش های حفاظتی را ارتش عراق می داد. روزهای طولانی از فرماندهان بالای ارتش عراق در قرارگاه اشرف می آمدند و آموزش می دادند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا