نگاهی به پرونده انقلاب ایدئولوژیک – قسمت دوم

نگاهی به پرونده انقلاب ایدئولوژیک – قسمت اول

در قسمت اول این بحث گفتیم که از سال ۱۳۶۴ در سازمان رجوی یک بحثی شکل گرفت و ادامه دار شد به نام «انقلاب ایدئولوژیک». هدف از این انقلاب ایدئولوژیک در فرقه رجوی به قول مسعود رجوی آزاد کردن انرژی‌های نهفته در درون افراد بود زیرا در روزی که باید افراد دست به کار شده و بجنگند کم آورده و از سینه سپر کردن گریزان و هراسان می شوند. اولین قدم این انقلاب طلاق های اجباری بود.

افراد چه زن و چه مرد باید اگر که متاهل بود، از همسر خود طلاق گرفته و هر کس به سوی زندگی خودش می رفت. این طلاق ها و انقلاب در فرقه رجوی حواشی زیادی به خود گرفت. تا جایی که تعداد قابل توجهی از افراد رجوی را ترک گفته و بین رجوی و خانواده خود، خانواده شان را انتخاب کردند. یعنی دیگر کاری به کار رجوی نداشتند، اغلب به سمت اروپا سرازیر گشتند تا به زندگی خود همراه با زن و فرزندانشان بپردازند.

اما کسانی که به هر دلیلی ماندند داستان برایشان فرق می کرد. این ماندگاری تماما از روی خواست قلبی نبود، کسانی که تصمیم گرفتند در انقلاب ثبت نام کنند از روی میل و رغبت و خواست و تمایل نبود. واقعیت اینکه بودند برخی از زن ها و یا مردها که به دلایل اعتقادی تصمیم گرفتند به خواسته رجوی جواب مثبت بدهند، که تعداد این افراد بسیار اندک بود، چیزی کمتر از صد نفر.

نفی روابط خانوادگی در فرقه

اما اکثریت مسائل دیگری داشتند و ربطی به اعتقادات آنان و تمایل قلبی شان بر نمی گشت، برای مثال از یک زن و شوهر، زن تصمیم می گرفت که طلاق بدهد و در فرقه بماند، لذا مردی که همسرش بود و حالا از او طلاق گرفته بود مقید می شد و نمی توانست که زن خودش را در یک جایی مثل عراق بگذارد و برود یعنی هم غیرتش قبول نمی کرد و هم عشق و علاقه ای که به هم داشتند مانع از جدایی کامل می شد. حقیقت اینکه بالاخره عمری را با هم زندگی کرده بودند و در تمام سختی ها و مرارت ها در کنار هم بودند.

یا بالعکس، مرد می ماند و زن به خاطر شوهرش و یا به عبارت درست تر شوهر سابقش، تصمیم می گرفت که در داخل فرقه بماند. یا ممکن بود که فرزندانی داشتند که یکی از فرزندان می خواست بماند لذا پدر و مادر نمی توانستند که فرزند و یا فرزندان خود را در آنجا بگذارند و به جایی دیگر بروند.

یعنی اگر کسی هم ماند صرفا نه به خاطر خواسته رجوی در فرقه ماند، بلکه اجباراتی بود که مانع از جداشدنشان از فرقه می گشت.
اما کسانی که تصمیم گرفتند در مناسبات و تشکیلات رجوی بمانند شاید نمی دانستند که چه قوانین ظالمانه ای بر آنها دیکته خواهد شد و چه روزگار سختی پیش رویشان خواهد بود.

رجوی تلاش می کرد اسم انقلاب مریم را روی دستاورد کذایی خودش بگذارد، و از طرفی هم اصرار داشت که همه هم دستاورد او را با همین اسم نام ببرند. تمام تلاش مسعود رجوی این بود که این مقوله را بیشتر به زنان نسبت بدهد و آن را طوری مطرح کند که گویی خالق این داستان مریم عضدانلو بود و نه مسعود رجوی.

همین فضا را به مسئولین رده بالای فرقه هم القا کرده بود تا آنان نیز با اسم «انقلاب خواهر مریم» از دستاوردش نام ببرند تا هر چه زودتر و سریعتر برای نیروهای پائین تر با نام انقلاب خواهر مریم جا بیفتد.

اما رجوی یک هدف مهم دیگری هم داشت، یک هدف بیرونی هم داشت و آن اینکه یک اعتماد بیرونی از جانب زنان و دختران به دست بیاورد تا باعث شود زنان و دخترانی که تمایل دارند به فرقه رجوی بپیوندند اطمینان و اعتماد کرده و راه برایشان باز باشد.

اما واقعیتی که هنوز برملا نشده است و چرایی اینکه چرا مسعود رجوی وارد چنین مسئله ای شد یک موضوع دیگر بود.
در اصل رجوی قصد داشت به مرور زمان با این حربه مسائل و شکاف ها و مشکلات جدی که داخل تشکیلاتش را فرا گرفته بود را هم آورده و بپوشاند.

در اصل انقلابی که به راه انداختند برای ترمیم آسیب هایی بود که به وجود آمده بود. این آسیب ها از زمان فرار مسعود رجوی از ایران شروع شده بود؛ از زمانی که او به همه اعضاء و هوادارانش در ایران خیانت کرد و خنجر از پشت زد. او باعث انبوهی خون ریزی و کشتار از جوانان کشور شد، او به زن خودش هم رحم نکرد و در میان انبوهی از تیر و تفنگ رها کرد و رفت. او به بچه نوزاد خودش هم رحم نکرد و او را رها کرد و رفت و صدها موضوع و مسئله دیگر.

در آن زمان جمعیتی که فرقه رجوی را به اشتباه انتخاب کرده و دوست داشتند به ناگه به صورت رگباری فرو ریخته و دیگر کمتر کسی بود که در داخل ایران از این فرقه تروریستی حمایت به عمل آورد زیرا رجوی بالاترین سرمایه اش که اعتماد مردم بود را از دست داد. رجوی شروع به انجام یک سری ترور های کور کرده بود و به جامعه آسیب می رساند که خود بحث مفصلی دارد. ولی با از دست دادن هواداران و نیروهای مردمی به شدت بر پیکره تشکیلات رجوی آسیب رسید.

پس رجوی تلاش می کرد که این آسیب ها را ترمیم نماید. بهترین ترمیم اعتقادی و ازجنس ایدئولوژیک بود. یعنی باید افرادی که در اروپا به هواداری و عضویت فرقه به صورت نیم بند اعتقاد داشتند، اعتقادات خود را تصحیح می کردند و رجوی را از نقطه مسئول اولی سازمان به عنوان رهبری جنبش ارتقاء درجه داده و می پرستیدند .

در ادامه از افرادی که همراهی رجوی را برگزیده بودند (از سال ۱۳۶۰) حالا آن نیروها و هواداران در ادامه به انقلاب ایدئولوژیک رجوی رسیده بودند (در سال ۱۳۶۸ و ۱۳۷۱) که در این بین برخی فرار را بر قرار ترجیح دادند و برخی ماندن در تشکیلات فرقه رجوی را، که به نحوه انتخاب و ماندگاری آنان به اختصار اشاره کردم.

شرایط ماندن در فرقه بعد از پذیرش انقلاب ایدئولوژیک رجوی

کسانی که در فرقه بعد از اعلام انقلاب ایدئولوژیک رجوی ماندند باید در ابتدا طلاق را با همسران خود رسمی می کردند و با نوشتن یک طلاق نامه و مُهر و اثر انگشت به آن و دادن انگشتر عقد خود خاتمه می دادند. این عمل یعنی طلاق شاه کلید بود و هر کسی که این تعهد نامه و یا طلاق نامه را می نوشت و انگشتر را می داد یعنی که بین خانواده خود و رهبر عقیدتی فرقه رجوی، رهبر را انتخاب کرده و به خواسته های رهبر پاسخ مثبت نشان داده بود.

همه باید وارد این مرحله که مرحله اول بود وارد می شدند. روزها و ساعت ها نشست های متوالی و بعضا شبانه روزی برگزار می شد. بعد از نشست های اولیه مسعود رجوی و معرفی انقلاب ایدئولوژیک، در ادامه مسئولین باید نشست ها و توجیهات را بر عهده می گرفتند، مسئولینی که عملا از زنان تشکیل شده بود و خودشان درگیر موضوع انقلاب بودند و باید از شوهران خود دست شسته و یا فرزندان خود را دیگر به فراموشی می سپردند.

عجیب این بود که نشست های رایج آن موقع توسط افرادی اداره می شد که خودشان تا مرفق در تناقض گیر بودند، یعنی مسئولین مسئله دار باید از سایرین و نیروهای پائین تر مسئله حل می کردند. خشت اول انقلاب ایدئولوژیک رجوی این گونه بنا نهاده شد.

شاید سوالی پیش آمده باشد که پس تکلیف افراد مجرد چه می شد؟ آنان که نه زنی داشتند و نه اساسا ازدواج کرده بودند.

ادامه دارد…

پژوهش از: بخشعلی علیزاده

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا