خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت نهم

در قسمت قبل از نشستی گفتم که دو ساعتی ریخته بودند روی سرم که در نهایت فرزانه همه را ساکت کرد و گفت ما خبر داریم نفراتی که در موزرمی اقدام به فرار کردند با آنها محفل داشتی از جان سازمان چه می خواهی؟

از چادر زدم بیرون هوایی بخورم. در واقع می خواستم خودم را از بد و بیراه راحت کنم. در محوطه قدم می زدم که دیدم فرزانه از چادر بیرون آمد و نفرات داخل چادر هم پشت فرزانه بیرون آمدند. فتح ا… در موزرمی مسئول روابط با عراقی ها بود و مترجم مقر بود، از او پرسیدم چی شد نشست تمام شد گفت خیر برای فرزانه کاری پیش آمد و رفت. و در ادامه گفت فرزانه ول کُن تو نیست برو گزارش بنویس و خودت را از شر اینها خلاص کن.

فتح ا… کلاس عربی رفته بود و من هم زبان عربی را تا حدودی بلد بودم. گاهی با هم صحبت می کردیم و محفلی می زدیم. در چادر که مرا سوژه کردند فتح ا… در قبال من هیچ موضعی نگرفت به لحاظ تشکیلاتی وضعیت خوبی نداشت. در ادامه به من گفت اگر می خواهی از تیغ های فرزانه خلاصی پیدا کنی یک گزارش فُرمی بنویس و خودت را نجات بده. مگر یادت نیست در موزرمی در سالن غذا خوری در جمع چه بلایی بر سر جهانگیر آورد. این زن می خواهد خودش را پیش مسئولین ثابت کند و رده بالاتری بگیرد.

به سوله استراحت رفتم و یک گزارش برای فرزانه نوشتم و دادم به جهانگیر که به فرزانه بدهد. فردای آن روز مجددا فرزانه همه را در چادر جمع کرد و باز هم در ابتدا مرا سوژه کرد. شروع کرد به بد و بیراه گفتن به من و گفت تو فکر کردی من خرم این گزارشت به درد عمه ات می خورد. در نشست قبلی بهت گفتم برو محفل هایت را بنویس، خراب کاری هایی که چند سال در سازمان انجام دادی را بنویس، اسامی دوستان خراب کارت را بنویس. و مجددا جمع حاضر در چادر را بر علیه من شوراند. بعد از نیم ساعت همه را ساکت کرد و به من گفت این گزارش قابل قبول نیست برو تکالیفی که بهت گفتم را انجام بده و برای نشست بعدی بیاور.

من هم گفتم غیر از این چیزی ندارم که بنویسم. به جواد برومند گفت این را ببر به خروجی سازمان معرفی کُن. من هم گفتم خداحافظ که به فرزانه بر خورد. گفت وایسا ببینم پس تو از خدا می خواهی بروی خروجی! حالا که این طور شد پشت گوشت را دیدی خروجی را هم می بینی. به جهانگیر گفت همه جا مراقب این باش مثل سایه دنبالش باش تا بعد حساب این را برسم . نشست فرزانه تمام شد و من رفتم در محوطه دنبال دوستانم. می خواستم ببینم در مقرهای دیگر چه خبر است.

شب شام را که خوردم بطرف محل استراحت رفتم. از بس که بد و بیراه شنیده بودم حال و حوصله خودم را هم نداشتم. صبح زود بیدار شدم بطرف سالن غذا رفتم. صدای آهنگ شاد می آمد همه چراغهای سالن را روشن کرده بودند تعجب کردم با خودم گفتم آیا خبری شده؟! وارد سالن شدم روی تابلو اعلانات بزرگ نوشته بودند خبر مهمی در راه است. طولی نکشید که همه نفرات مقر در سالن جمع شدند . صبحانه مفصلی به ما دادند و شیرینی بین همه پخش کردند هنوز نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده که زهره قائمی رفت پشت میکروفن و گفت اتفاقی در آمریکا افتاده که فیلمش را برای شما پخش می کنیم. شاد باشید و به یکدیگر تبریک بگویید. آماده باشید که برای نشست با برادر و خواهر به سالن اجتماعات می رویم.

فیلم را برای ما پخش کردند، حمله 11 سپتامبر به برج های دو قلو در آمریکا بود. پس از آن آماده شدیم و برای نشست به سالن اجتماعات رفتیم. یک سری کاسه داغ تر از آش و از قبل توجیه شده شروع کردند به شعار دادن؛ “مسعود، مریم، مبارک، مبارک” . ربطش را نفهمیدیم بن لادن به برج های دو قلو حمله کرده بود به رجوی و زنش چه ربطی داشت؟! رجوی در نشست گفت ببینید اسلام ارتجاعی چه ضربه ای به آمریکا زد حالا اگر اسلام انقلابی وارد عمل شود چه می شود! منظورم انقلاب مریم است . بمناسبت ضربه به آمریکا در سالن اجتماعات از نفرات پذیرایی کردند و آهنگ های شاد پخش می کردند . بعد از پذیرایی رجوی گفت ما بایستی آماده باشیم احتمالا آمریکا برای نابودی بن لادن به افغانستان حمله خواهد کرد و ما هم به هر لحاظ بایستی آماده باشیم .

در کل هدف رجوی از جمع کردن کل افراد در مقر باقرزاده تصفیه حساب با کل نفرات بود. خیلی ها می خواستند بدنبال زندگی خودشان بروند از جمله من و خیلی های دیگر که با خط و خطوط رجوی مخالف بودند. رجوی تمام درب ها را بسته بود و به کسی اجازه نمی داد از پادگان اشرف و سایر مقرها خارج شوند. او نشست طعمه را در مقر باقرزاده راه انداخته بود؛ نشستی ضد انسانی و شمشیر را بر علیه کل نفرات از رو بسته بود . نشست به مدت چهار ماه طول کشید. من حال و حوصله نداشتم در نشست رجوی زیاد بنشینم بیشتر مواقع بیرون از سالن بودم. یک روز رجوی و زنش مریم قجر نشست می گذاشتند، روز بعد در چادرهای دیگچه نشست برگزار می شد. خسته شده بودم کشش شرکت در نشست ها و سوژه شدن را نداشتم دلم می خواست اقدام به فرار کنم اما مقر باقرزاده در وسط پادگان عراقی ها قرار داشت و امکان فرار نبود .

نشست توسط رجوی برنامه ریزی می شد هدف از نشست طعمه، صفر – صفر و صد – صد بود. هر فرد از تناقضات گذشته تا تناقضاتی که روزانه با آن درگیر است را بایستی زمین می گذاشت و برای عملیات سرنگونی خودش را آماده می کرد. وعده های سر خرمن رجوی و تحلیلهای پوشالی رجوی تمامی نداشت. بعد از نشست رجوی نوبت نشست در چادر دیگچه بود. طبق معمول فرزانه مرا مجددا سوژه کرد و گفت خب نشست برادر هم که رفتی، گزارش نوشتی؟ در جواب گفتم وقت نکردم مجددا ریختن روی سرم. یکی از نفرات گفت خواهر فرزانه این ضد ماست در نشست برادر نبود همش بیرون قدم می زد و سیگار می کشید. برای اینکه حرفهای من ثابت شود از او بپرسید از نشست برادر چی گرفتی؟!
فرزانه در ادامه گفت راست می گوید از نشست چی گرفتی؟ من هم در جواب گفتم این که می گوید من همش بیرون قدم می زدم خودش بیرون چکار می کرد؟! همه بهم ریختند از جمله فرزانه، به من گفت واقعا تو دیگه کی هستی این همه تیغ را روی درخت می کشیدیم پوست عوض می کرد ولی تو تکان نخوردی . فرزانه به من گفت از چادر برو بیرون تو دیگه از ما نیستی بعد بهت می گوییم کجا بروی، شاید آنجا آدمت کنند. از چادر برو بیرون . من هم از چادر رفتم بیرون .

نشست های رجوی ادامه داشت؛ نشست های تصفیه حساب فردی. در سوله استراحت می کردم که جهانگیر سراغ من آمد و گفت بعد از ظهر با تو کار دارند سالن میله ای را بلدی؟ گفتم خیر. در جواب گفت من محلش را به تو می گویم. فقط سر ساعتی که به تو گفتم در سالن باش. در سوله استراحت با یکی از m قدیم ها گاه گاهی محفل داشتم رفتم سراغش گفتم تو می دانی سالن میله ای کجاست گفت می خواهی چکار گفتم به من گفتند بعد از ظهر در سالن باشم با من کار دارند. در جواب گفت با تو در سالن چکار دارند؟ در ادامه گفت سالن میله ای معروف است به سالن شکنجه رفتی آنجا مراقب باش هر چه گفتند بگو چشم معمولا نسرین در آنجا با افراد مسئله دار نشست می گذارد . بعد از ظهر رفتم سالن و ذهنم درگیر بود با چه کسانی بایستی مواجه شوم وارد سالن شدم چند نفری روی صندلی نشسته بودند. دو تا از آن افراد را می شناختم و مابقی را کم و بیش دیده بودم. من هم روی صندلی نشستم. چند دقیقه ای طول نکشید که مهوش سپهری (نسرین)، مهدی ابریشمچی، عباس داوری (رحمان)، احمد واقف و دو نفر دیگر وارد شدند و رفتند محل خودشان نشستند. مهوش سپهری شروع کرد به صحبت کردن و گفت می دانید چرا شما را در سالن میله ای احضار کردیم سالن میله ای محلی است که با نفرات مسئله دار نشست برگزار می شود. با آنها برخورد می شود تا از وضعیت خراب تشکیلاتی بیرون بیایند و دومین نفر در سالن مرا سوژه کرد .

ادامه دارد…

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا