امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود از نقشه فرارش می گوید؛ فرار از مرکز ۱۹ در نیمهشب و نفوذ به پارکینگ زرهپوشها! در اواخر ژانویه سال ۲۰۰۰، تمام نیروهای مرکز ۱۹ به پایگاه بدیعزادگان منتقل شدند تا در یک جلسه مهم با مسعود و مریم رجوی شرکت کنند. این همان پایگاهی بود که من […]
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود از نقشه فرارش می گوید؛ فرار از مرکز ۱۹ در نیمهشب و نفوذ به پارکینگ زرهپوشها!
در اواخر ژانویه سال ۲۰۰۰، تمام نیروهای مرکز ۱۹ به پایگاه بدیعزادگان منتقل شدند تا در یک جلسه مهم با مسعود و مریم رجوی شرکت کنند. این همان پایگاهی بود که من و والدینم قبل از جنگ کویت در آن زندگی میکردیم. اما حالا که پس از سالها به آن بازمیگشتم، احساس میکردم که دیگر آن مکان آشنای گذشته نیست. انگار همهچیز کوچکتر شده بود. به یاد دارم که در دوران کودکی، سالن غذاخوری این پایگاه به نظرم فضایی بسیار وسیع و بزرگ میآمد.
باغی سرسبز در بیرون از ساختمان همچنان پابرجا بود، جایی که درختان نخل بلند در کنار گیاهان ضخیمبرگی که در اطرافشان رشد کرده بودند، قرار داشتند. در گذشته، این مکان برای ما کودکان جهانی بزرگ و پر از ماجرا بود. هنگام شب، پس از صرف شام در سالن غذاخوری، در اطراف چمنها میدویدیم و با آبپاشهای خودکار که مشغول آبیاری باغ بودند، بازی میکردیم. در حوضی که فواره داشت، قورباغههایی گرفتار میشدند و ما برای سرگرمی آنها را میگرفتیم.
در نزدیکی این باغ، زمین آسفالتهای بود که شبها مسابقات فوتبال در آن برگزار میشد و تیمها با شور و هیجان وصفناپذیری مقابل هم بازی میکردند. صدای تشویقها بلند بود، برخی از شعارها حتی خندهدار بودند:
“این یک شوت نبود، RPG-7 بود!”
اما این زمین، تنها برای فوتبال استفاده نمیشد. در همین محوطه، مراسمهای صبحگاه نیز برگزار میشد. مردان و زنان در صفهای منظم میایستادند، درحالیکه اسلحه در دست داشتند و سرودهای انقلابی را میخواندند. پرچم مجاهدین خلق و پرچم ایران با نشان شیر و خورشید در دو طرف تصاویر رهبران نصب شده بود.
اما حالا دیگر روح و حیات این پایگاه از بین رفته بود. خانوادهها پراکنده شده بودند، دیگر هیچ کودکی در باغ نمیدوید، و تمام آن خاطرات پرجنبوجوش، فقط ردی از گذشته بود. دردی عمیق در وجودم احساس میکردم.
سالن غذاخوری دیگر به مکانی برای نشستهای رهبر تبدیل شده بود. بدیعزادگان همچنان بهعنوان محل اقامت مسعود و مریم رجوی باقی مانده بود. به دلیل موقعیت جغرافیایی استراتژیک و تدابیر امنیتی ویژهاش، این پایگاه را به خانه اصلی رهبران سازمان تبدیل کرده بودند.
در این نشست مشخص شد که تصمیمی مهم اتخاذ شده است: نیروهای ما جوانان بین پایگاههای مرزی تقسیم خواهند شد. تا آن زمان، مهمترین و بزرگترین پایگاه مجاهدین در عراق، کمپ اشرف بود. اما طی سالهای گذشته، مجاهدین هفت پایگاه نظامی دیگر در امتداد مرزهای شرقی عراق، از شمال تا جنوب، ایجاد کرده بودند. این پایگاهها به مراتب به ایران نزدیکتر بودند و قرار بود در استراتژی جدید نظامی نقش کلیدی ایفا کنند.
مسعود رجوی معتقد بود که دیگر نباید فقط از یک پایگاه، حملهی مستقیم به ایران انجام داد. او فکر میکرد که باید از چندین نقطهی مرزی، حملات پراکنده و همزمان را انجام داد. برای این کار، تجهیزات نظامی جدیدی نیز در نظر گرفته شده بود:
. خودروهای زرهی BMP-1
•تانکهای T-55 و T-72
•توپخانه و سلاحهای ضد هوایی
اما مشکل اینجا بود که از سال ۱۹۸۸، توافق آتشبس بین ایران و عراق برقرار شده بود و بر اساس این توافق، هیچ عملیات نظامی جدیدی از خاک عراق علیه ایران قابل انجام نبود. رجوی امیدوار بود که بتواند صدام حسین را متقاعد کند که این توافق را نادیده بگیرد و اجازه دهد نیروهای مجاهدین از خاک عراق دوباره به ایران حمله کنند.
رجوی فکر میکرد که اگر بتواند رژیم ایران را سرنگون کند، صدام هم مجبور نخواهد بود هزینهی زیادی برای این نقض آتشبس بپردازد. اما تا آن لحظه، صدام همچنان به توافق پایبند بود، و مجاهدین در همین شرایط به تجهیز و گسترش پایگاههای مرزی ادامه میدادند.
وقتی به کمپ اشرف برگشتیم، دستور تقسیمبندی نیروها صادر شد. سه گروه اصلی تشکیل شد و هر گروه، جلسهای خصوصی با فرماندهان زن مرکز ۱۹ داشت. در این جلسات، نام پایگاهی که هر فرد به آن منتقل خواهد شد، مشخص شد.
ما اجازه نداشتیم دربارهی پایگاه مقصد خود با یکدیگر صحبت کنیم، اما طبیعی بود که این دستور نادیده گرفته شود. خیلی زود، همه فهمیدند که نیروهای مرکز ۱۹ بین سه پایگاه از هفت پایگاه مرزی تقسیم شدهاند:
1.پایگاه شماره ۲ (جولاء) در شمال عراق
2.پایگاه شماره ۳ (بنیاد علوی) در استان دیاله
3.پایگاه شماره ۴ (نزدیک شهر مرزی الکوت)
من به پایگاه چهارم، کمپ (فائزه) اعزام شدم. ترک کمپ اشرف، برای ما بسیار احساسی و غمانگیز بود. نوجوانان که تا آن لحظه همه در مرکز ۱۹ کنار هم بودند، حالا برای بار دوم پس از جنگ کویت، مجبور به جدایی از یکدیگر شده بودند. اما حقیقت این بود که این وضعیت خاص و استثنایی پایدار نبود. کاملاً مشخص بود که قرار نبود ما برای همیشه در یک پایگاه کنار هم بمانیم.
آن روزی که قرار شد کمپ اشرف را ترک کنیم، لحظاتی پر از اشک و خداحافظیهای تلخ بود. ما همدیگر را در آغوش گرفتیم، دستهایمان را فشردیم، و سوار بر کامیونهایی شدیم که ما را به پایگاههای مرزی جدید منتقل کردند.
در دل شب، پس از ساعتها رانندگی، به مقصد رسیدیم. دروازههای بزرگی باز شدند، و یک تابلوی سنگی با دو مجسمهی شیر در ورودی خودنمایی میکرد. روی تابلو، نام پایگاه “فاطمه” (فائزه) حک شده بود.
در پایگاههای مرزی، مثل کمپ اشرف، ما کاملاً در ساختار نظامی ادغام نشدیم. اگرچه مرکز ۱۹ رسماً منحل شده بود، اما مجاهدین همچنان نمیخواستند ما را بهطور کامل در میان سایر نیروها پخش کنند.
برای همین، در قرارگاه جدید، ساختمانها و محوطه خاصی در قرارگاه ۱۷، برای ما در نظر گرفته شد. در قرارگاه ۴، سه قرارگاه مستقر بود که یکی از آنها قرارگاه ۱۷ بود. اینکه ۳ “قرارگاه” در یک قرارگاه مشترک مستقر بودنن کمی گیج کننده هست ولی مسعود رجوی عاشق این بود که تعداد قرارگاهها را بیشتر بکند.
بعدها، نیروهای کارگر عراقی یک ساختمان مستقل برای ما ساختند، جایی که یک حیاط اختصاصی و دیوارهای بلندی که آن را از باقی نیروها جدا میکرد، داشت.
ما دیگر بخشی از قرارگاه ۱۷ شده بودیم، اما هنوز از باقی نیروهای پایگاه فاصله داشتیم.
در پایگاه فائزه، خاک زمین بهشدت شور بود. سطح زمین لایهای سفید از نمک داشت که از دور شبیه برف به نظر میرسید. اما این نشانهی سختی زمین بود، نه زیبایی آن.
نزدیکی پایگاه به یک رودخانهی بزرگ، محیط را مرطوبتر از اشرف کرده بود و در اطرافش نیزارهایی دیده میشد. اما شوری بیش از حد خاک، کشت و زراعت را دشوار کرده بود. پیش از کاشت هر گیاه، زمین باید چندین بار با تانکرهای آب شسته میشد تا سطح نمک آن کاهش یابد.
در همین زمان، اختلالات غذایی من دوباره بازگشت. وزنم بهشدت کاهش یافته بود و احساس ضعف شدیدی داشتم. در فرانسه، حداقل امکان انتخاب غذاهایی را داشتم که احساس گناه کمتری ایجاد میکرد، اما در عراق، یا باید غذای دادهشده را میخوردیم یا گرسنه میماندیم.
چند ماه بعد، تصویری از من گرفته شد، درحالیکه با کلاشینکف روی یک زرهپوش BMP-1 ایستاده بودم. در آن تصویر، لاغری شدیدی که دچارش شده بودم، کاملاً نمایان بود.
امیر یغمایی

