شنبه, ۱۵ آذر , ۱۴۰۴
اظهارات عبدالحمید رئوفیان پس از بازگشت – قسمت اول 09 شهریور 1391

اظهارات عبدالحمید رئوفیان پس از بازگشت – قسمت اول

آقای عبدالحمید رئوفیان در مورد اولین جرقه جداشدن از فرقه رجوی چنین می گوید که 4 سال پیش وقتی اصرار زیادی برای برقراری ارتباط با خانواده را مطرح نمودم، برای اینکه من را راضی کنند نامه ای را که برادرم از طریق صلیب سرخ برایم فرستاده بود را به من دادند که من با استفاده از شماره تلفن زیر نامه در زیر فشارهای روانی بسیار بالا و شنودهای متعدد سران فرقه با مادرم بعد از 23 سال صحبت کردم که این خود مهر محکمی شد برای شروع تفکر در مورد فرار و زمان مناسب برای جدایی که الحمدلله این فرصت دست داد.

در میان اشک و شوق خانواده ها – قسمت سوم 07 شهریور 1391

در میان اشک و شوق خانواده ها – قسمت سوم

وقتی در سال 82 پدرم برای ملاقات به اشرف آمد حتی دوستانم باورشان نمی شد که پدرم زنده است و وقتی به رقیه عباسی یکی از مسئولین زن فرقه که همسر پسر عموی پدرم نیز می باشد اعتراض کردم که چرا این خبر را به من دادید گفت خبر ناقصی در این ارتباط داشتیم که مجبور شدیم به شما هم بگوئیم و… و اینگونه افراد را با فریب و نیرنگ در آنجا نگه می دارند و پل پشت سرشان را خراب می کنند.

بازگشت عبدالحمید رئوفیان به آغوش خانواده 07 شهریور 1391

بازگشت عبدالحمید رئوفیان به آغوش خانواده

بنا به گفته عبدالحمید رئوفیان، وی از زمانی که صدای خانواده اش را از طریق بلندگو شنید دیگر کاسه صبرش لبریز شد و طی نوشتن متنی خواستار خروج از فرقه تروریستی رجوی و بازگشت به آغوش خانواده اش شد که سران جنایتکار فرقه رجوی با درخواست منطقی وی مخالفت کرده و او را بیشتر زیر نظر گرفتند که خوشبختانه او توانست از یک موقعیت بدست آمده استفاده کند و خود را به سربازان عراقی برساند و موجب رهایی خویش از چنگال باند تروریستی فرقه شوم رجوی شود.

جدائی حسن شرقی از فرقه رجوی 06 شهریور 1391

جدائی حسن شرقی از فرقه رجوی

آقای حسن شرقی در تاریخ 1 مهر 1359 در جریان جنگ ایران و عراق در منطقه سومار اسیر نیروهای عراقی و راهی اردوگاه اسرای ایرانی در عراق گردید. او در تاریخ 1 شهریور 1391، یعنی بعد از 9 سال اسارت در دست رژیم صدام حسین معدوم و بعد از بیش از 23 سال اسارت در دست فرقه رجوی فراری، در هنگام مصاحبه با مسئولین ملل متحد در اردوگاه موقت لیبرتی، از فرقه رجوی اعلام جدائی نمود و تحویل پلیس عراق و مقامات محلی ملل متحد گردید.

شادمانی یک خانواده دیگر در پی رهایی عزیزشان از چنگال رجوی 06 شهریور 1391

شادمانی یک خانواده دیگر در پی رهایی عزیزشان از چنگال رجوی

حسن شرقی پس از سالها اسارت در اردوگاههای صدام و رجوی بالاخره ازکمپ موقت لیبرتی موفق به فرار شد و به آرامش رسید. درنقطه شروع اسارتش در سال 1359 آن هنگام که در دفاع از وطنش برعلیه صدامیان می خروشید فرزند برومندش 7 ماهه بود و الان 31 یک بهار از عمرش گذشت بی آنکه دست مهر و محبت پدر را برصورتش حس کرده باشد. وای بر رجوی که دردو دنیا بایستی پاسخگو باشی که چه جنایاتی که در حق اعضای نگون بخت خود و خانواده هایشان مرتکب نشدی…

حسن جان به دنیای ازاد خوش امدی 05 شهریور 1391

حسن جان به دنیای ازاد خوش امدی

من و حسن سالیان سال در کنار هم در یگان ترابری با هم بودیم و شناخت نزدیک از حسن داشتم و می دانستم که یکی از مخالفان تشکیلات فرقه مافیایی رجوی هست به همین خاطر هم شب قبل از فرارم موضوع را با حسن در میان گذاشتم که متاسفانه به دلایلی حسن از امدن منصرف شد و بیش از ما در اسارت جسمی و ذهنی فرقه رجوی ماند. در چندین نوبت که پیام صوتی به اسیران فرقه مافیایی رجوی داده بودم هر بار از حسن شرقی نام برده بودم و خواسته بودم که خودش را از اسارتگاه فرقه رجوی نجات بدهد تا اینکه امروز این خبر خوشحال کننده را دریافت کردم.

در میان اشک و شوق خانواده ها – قسمت دوم 04 شهریور 1391

در میان اشک و شوق خانواده ها – قسمت دوم

خانواده ها با ابراز خوشحالی جداگانه بازگشت مجید به نزد خانواده اش را تبریک گفتند و آرزوی بازگشت اسیران خود به میهن را نمودند.مادر محمد رضا خزائی اسیر دست رجوی که شدیدا متاثر شده و از حال رفته بود در لحظه دیدار مجید با مادرش به رجوی جنایتکار لعنت می فرستاد و آرزو می کرد که این لحظه نیز نصیب همه و از جمله او شود تا پسرش را بعد از دو دهه در آغوش بگیرد.

در میان اشک و شوق خانواده ها – قسمت اول 02 شهریور 1391

در میان اشک و شوق خانواده ها – قسمت اول

مادران و پدران پیری که سالیان چشم انتظاری فرزندانشان را کشیدند با چشمان اشکبار هر کدام به خانواده آقای محمدی تبریک می گفتند و آرزوی فرار و رهائی فرزندان خود را از جهنم رجوی در عراق می کردند.مادر پیر مجید محمدی گل افشان که به همراه یکی دیگر از پسرانش آقای رشید محمدی به دفتر آمده بود با دل شکسته و با چشمانی گریان ضمن نفرین به رهبران مجاهدین می گفت: با خود می گفتم آیا می شود که این خبر خوش برای بازگشت و رهائی پسرم مجید باشد

فطر رهایی اسیران دربند فرقه رجوی 01 شهریور 1391

فطر رهایی اسیران دربند فرقه رجوی

عید فطر سال 84 برای اعضاء جدا شده از بند اسارت این فرقه جهنمی حال وهوای دیگری داشت.آنها بعد ازسالیان اسارت با رقم خوردن شب قدرشان برای اولین بار طعم شیرین رهایی وعید را چشیدند ودرکنار یکدیگر وبصورت آزاد و بدون هراس از عوامل سرکوبگر و حصارهای عینی به شکرانه این روز بزرگ در صفی واحد به نماز عید فطر ایستاده و خدا را بابت این نعمت شکر کردند و برای نخستین بار و بدورازاعمال هرگونه زور واجبار با صدای بلند فریاد تکبیر سر داده و خدا را به پاس اعطای اوج کمال و ارتقاء به مدارج بالای انسانی یاد کردند

به یاد اولین عید فطر بعد از رهایی از اسارت فرقه رجوی 31 مرداد 1391

به یاد اولین عید فطر بعد از رهایی از اسارت فرقه رجوی

. از لحظه ای که از آنها جدا شدم همواره با خود می اندیشم که چگونه میتوان بار دیگر سرنوشت خویش را با آنها گره بزنم و چگونه آن همه خاطرات باز می تواند برایم تداعی شود از لحظه جدایی هیچگاه نتوانستم خود را جدا از آنها احساس کنم و همواره یاد و خاطرات آنها مرا همچون سایه ای دنبال می کرد.خاطرات,دقایق,روزها وحتی ثانیه های با آنها بودن راحتم نمی گذاشت و گویی مرا از آنها گریزی نیست. با آنها طعم تلخ زندگی یا بهتر بگویم مرگ لحظه مره را در مناسبات رجوی لمس وتجربه کرده بودم.

بازگشت آقای مجید محمدی به آغوش خانواده 24 مرداد 1391

بازگشت آقای مجید محمدی به آغوش خانواده

عضو دیگری از فرقه رجوی آقای مجید محمدی بعد از سالیان از چنگال فرقه رجوی رها گشته و به خاک میهن بازگشته و مورد استقبال خانواده اش و جمعی دیگر از خانواده های انجمن نجات که اسرایی در قراگاه اشرف و کمپ موقت در بغداد دارند قرار گرفت.این استقبال که به همراه جمعی از دوستان سابق بازگشته در دفتر انجمن صورت گرفت با شور و حال خاصی همراه بود که گزارش کامل آن متعاقبا به اطلاع می رسد.

بازگشت توفیق سلیمانی به آغوش خانواده 23 مرداد 1391

بازگشت توفیق سلیمانی به آغوش خانواده

توفیق سلیمانی بعد از 24 سال اسارت در فرقه رجوی روز 21/5/91 به آغوش خانواده برگشت. توفیق در میان حرفهایش می گوید من هنوز باورم نمی شه که برگشته ام و کنار شما هستم. بعد از کمی مکث بغض گلویش را فرو می خورد و می گوید 24 سال از عمرم فنا شد و در اسارت به سر بردم. چند باری خواستم فرار کنم و بیایم اما چون تنها بودم می ترسیدم. باورم نمیشه که آزادم. بعد از چند لحظه آقای سلیمانی از درد کلیه هایش می نالد؛ به علت اینکه به موقع به پزشک مراجعه نکرده هر دو کلیه اش دچار مشکل شده

blank
blank
blank