چهارشنبه, ۱۹ آذر , ۱۴۰۴
آقای مومن زاده همه ما میدانیم که شما چه سختی هایی در اردوگاه اشرف تحمل کردید 25 مهر 1390

آقای مومن زاده همه ما میدانیم که شما چه سختی هایی در اردوگاه اشرف تحمل کردید

همگی ما بخوبی میدانیم که شخص شما چه سختی ها و چه شکنجه ها که در اردوگاه اشرف تحمل نکردید و برای خلاصی از آن قرارگاه جهنمی و بدست آوردن آزادی چه مسیر پرپیچ و خمی را طی کردید! اما با عزمی جزم و با اراده ای راسخ برای بدست آوردن رهایی، تمامی سختی ها را بجان خریدید و بآنچه میخواستید رسیدید و اکنون در کنار خانواده محترمتان طعم شیرین زندگی را بهتر و عمیقتر حس میکنید. برای شما و خانواده گرامیتان بهترینها را در مسیر زندگی آرزو دارم.

دل فرزندمان از زندان اشرف بگرفت خدایا مددی 24 مهر 1390

دل فرزندمان از زندان اشرف بگرفت خدایا مددی

وقتی به عراق سفر می کنم برای نجات فرزندم عازم پادگان اشرف می شوم در مقابلم دنیای خشن را می بینم دلم می لرزد بارها از خودم پرسیده ام که ما انسانها و انسانهایی که در پادگان اشرف هستند چرا اینقدر از ما دورند. چرا آنها ما را از یاد برده اند و چرا ما را فراموش کرده اند. چه کسی مسبب این کار است. کاش می شد سران شکنجه گر چهره های عبوس، چهره های خشن، ترسناک ترین دشمن انسانیت را می دیدم و به آنها می گفتم ای سران شکنجه گر فرزندان ما از دست شما به کجا پناه ببرند.

خانواده آهنگر طبقی: رجوی ها عامل متلاشی شدن خانواده مان – قسمت دوم 23 مهر 1390

خانواده آهنگر طبقی: رجوی ها عامل متلاشی شدن خانواده مان – قسمت دوم

مسئولین سازمان از ترس این که عزیزان ما به فکر خانواده های خودشان بیفتند و دوباره عاطفه های خشکانده آنها را زنده کند و فکری برای فرار کنند هرگز اجازه حتی ملاقات از راه دور را نمی دهند. سازمان همیشه از حقوق بشر صحبت می کند و دم از دمکراسی و آزادی می زند مگر من یک انسان نیستم و حق ندارم که حتی یک بار هم شده در تمامی عمر پدرم را ببینم و یا حتی یک بار با او صحبت کنم؟

جنگ خلیج و آواره کردن کودکان معصوم توسط رجوی 20 مهر 1390

جنگ خلیج و آواره کردن کودکان معصوم توسط رجوی

کودکان را می دیدم که گریه آنها قطع نمی شد و خودشان را به شیشه های اتوبوس می کوبیدند سران ظالم سازمان در این رابطه بی تفاوت بودند زنهایی که برای بدرقه فرزندانشان به محل آمده بودند فقط اشک می ریختند. صدای یک زنی به گوشم می رسید با صدای بلند می گفت ما بدون کودکانمان در این جا چکار کنیم تنها دل خوشی ما کودکان ما بودند آنها را کجا می برید

تصاویر سنگ پرانی رجوی به سمت خانواده ها در ضلع جنوب 17 مهر 1390

تصاویر سنگ پرانی رجوی به سمت خانواده ها در ضلع جنوب

همانطور که حتما در جریان هستید، خانواده ها از بلندگوهای نصب شده در اطراف پادگان فرقه ای اشرف، خصوصا در ضلع جنوب که به مکان های استقرار نزدیک تر است، اقدام به پخش پیام های خود و جداشدگان میکنند تا به گوش عزیزان محبوسشان در داخل پادگان برسد. رهبران فرقه نسبت به این امر، یعنی اطلاع رسانی خانواده ها، واکنش شدید نشان داده و مقر خانواده ها را هدف سنگ پرانی و خود آنان را آماج ناسزا و دشنام قرار میدهند.

چرا مرا از پدر و مادرم جدا کردند؟ – قسمت دوم 16 مهر 1390

چرا مرا از پدر و مادرم جدا کردند؟ – قسمت دوم

بعد از اینکه هیجده ساله شدم توانستیم پاسپورت هلندی بگیریم. آنروز هرگز یادم نمی رود. کیک خوشمزه ای را بین همه تقسیم کردیم ولی من در نهانم غم می جوشید و درونم را آتشم می زد. این اندوه و فشار هر سال بیشتر شد به همون نسبت که بیشتر به عمق قضایا می اندیشیدیم بیشتر در خودم فرو می رفتم و برایم سئوال ایجاد می شد که چرا آنها (پدر و مادرم) جدائی از من را پذیرفتند و چنین تصمیمی گرفتند

مصاحبه با خانواده آقای عبدی درخصوص مراجعت شان به عراق 16 مهر 1390

مصاحبه با خانواده آقای عبدی درخصوص مراجعت شان به عراق

براین باور شدم که سران سازمان علیرغم هر های و هوی و با این اتفاقات افتاده پایان کار خود را می بیند، اینکه اشرف بزودی برچیده خواهد شد و حتی آنان در این دستپاچگی نمی دانند تصور کنند که به کجا خواهند رفت و یا فرار خواهند کرد و اصلا در آن وضع بهم ریخته سه ماه بعد با چه سرنوشتی روبرو خواهند شد واگر ذره ای از واقعیتها را بگویند ریزش نیرو بطور وحشتناک تحقق خواهد یافت و حتی انتخاب مسئول جدیدشان هم اینست که بگویند طرح و برنامه داریم و کم نیاورده ایم ولی در خوابند

خانواده آهنگر طبقی: رجوی ها عامل متلاشی شدن خانواده مان – قسمت اول 12 مهر 1390

خانواده آهنگر طبقی: رجوی ها عامل متلاشی شدن خانواده مان – قسمت اول

پدرم مثل خیلی دیگر به خدمت سربازی رفته که آن موقع در جبهه جنگ بود و خیلی از دوستان پدرم که آن موقع از سربازی مرخص شدند الان دارای زندگی موفق هستند ولی پدرم را رجوی که آن زمان در خدمت صدام بود و برای او جاسوسی می کرد اسیر کرد و همین عامل اصلی همه گرفتاری های ما شده است.هر چند که به لحاظ مادی سعی کردیم تا خودمان را جمع و جور کنیم و یک زندگی عادی دست و پا کنیم و دارای خانواده ای باشیم ولی هرگز نتوانستیم کمبود محبت پدر را جبران کنیم و فقط آرزوی دیدار یک لحظه او را داریم.

نامه خانواده های استان مرکزی به نخست وزیر عراق آقای نوری مالکی 11 مهر 1390

نامه خانواده های استان مرکزی به نخست وزیر عراق آقای نوری مالکی

همانطور که در جریان هستید خانواده ها روزی نیست که در کشور شما در مقابل درب پادگان اشرف تجمع نداشته باشند. آنها یک هدف را دنبال می کنند آنهم دیدار با عزیزانشان. بعد از چندین سال ما به نوبه خودمان و با سفر های مکرر به کشور عراق سفر کرده ایم و تلاش می کردیم که با فرزندانمان ملاقات داشته باشیم ولی فرقه رجوی مانع این کار می شد. به فرزندان ما با شستشوی مغزی وانمود می کردند که ما دشمنان فرزندانمان هستیم.

نامه خانواده های بلوچی متحصن در مقابل دروازه اشرف 10 مهر 1390

نامه خانواده های بلوچی متحصن در مقابل دروازه اشرف

تعدادی از خانواده های بلوچی متحصن در مقابل دروازه پادگان فرقه ای اشرف که هم اکنون در شهرک آزادی چشم انتظار دیدار با فرزندان خود هستند نامه ای خطاب به آقای نوری المالکی نخست وزیر عراق نوشته و خواستار اقدام فوری وی شده اند.آنها اهل سیستان و بلوچستان و ازهموطنان اهل تسنن می باشند که فرزندانشان به امید پیدا کردن کار مناسب برای تامین مایحتاج خانواده شان، کشور را ترک نموده و در کشورهای همسایه به دام فرقه رجوی افتاده اند.

چرا مرا از پدر و مادرم جدا کردند؟ 09 مهر 1390

چرا مرا از پدر و مادرم جدا کردند؟

بدین گونه اتفاق افتاد که در یک شب نا آرام در زمان جنگ خلیج که انفجار گلوله ها همه جا را پر کرده بود من و خواهر و برادرم به همراه صدها تن از بچه های اعضاء مجاهدین با اتوبوس اشرف را ترک کردیم. در آن زمان من هنوز 9 سال داشتم مجاهدین به ما گفتند که در عراق امنیت وجود ندارد زمانی که شرایط بهتر شود ما دوباره برمی گردیم. پدر و مادرم بسیار مضطرب بودند ولی سعی می کردند که خود را آرام نشان دهند.

پدرم؛ که اسیر در اشرف است را آزاد کنید 07 مهر 1390

پدرم؛ که اسیر در اشرف است را آزاد کنید

با کمی پرسش و جستجو تا حدودی برایم جا افتاد، که انسانها را با فریب و کلاه برداری به آن پادگان منتقل می کنند و مثل برده از آنها کار می کشند. من از کودکی از محبت پدری بدور بودم وقتی می دیدم پدرها فرزندان خودشان را بغل یا دست آنها را گرفته اند حسرت می خوردم و با خودم می گفتم چرا من مثل آنها نیستم این چه بلایی بود که بر سر من آمد روزهای سختی را بدون داشتن پدر پشت سر گذاشتم آیا رؤسای پادگان اشرف این را درک و فهم می کنند.

blank
blank
blank