جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
منتظر برگشت شما به ایران عزیز خود هستیم 02 اردیبهشت 1387

منتظر برگشت شما به ایران عزیز خود هستیم

برادران عزیزم،مهربان و کیومرث عزیز حالتان چطور است؟با دوری و غربت چه میکنید؟ما که دلمان خیلی برایتان تنگ شده است و روز و شب انتظار دیدن شما را میکشیم که بزودی برآورده شود خبر مسرت بخش سلامتی شما را وقتی شنیدیم بی نهایت خوشحال شدیم و با دلی پر امید امیدواریم هر چه سریعتر همدیگر را در میهن خودمان در آغوش گرفته و زیارت کنیم و جشن شادی برپا کنیم.کیومرث و مهربان عزیز شما از لحاظ برگشت به وطن خودتان هیچگونه مشکلی نخواهید داشت و مورد عفو قرار گرفته ایدو ما در اینجا منتظر برگشت شما به ایران عزیز خود هستیم تا بتوانید در کشور خودتان زندگی خود را ادامه دهید.

تا انقلاب مهدی. نامه ای به مهدی سامع 01 اردیبهشت 1387

تا انقلاب مهدی. نامه ای به مهدی سامع

سال 78 بود و شما به اتفاق خانم هشترودی و سایرین آمدید به مرکز ما در اشرف جهت بازدید. دو نکته ی جالب توجه هست که اول دومی را برایتان نقل می کنم. یکعده بچه ها در هنگ بودند که همه خود را مارکسیست و کذا می خواندند. (خوشبختانه یکی شان الان ایران است و چون حقوق از جایی نمی گیرد وضع سلامتیش بهتر شده یعنی تمایلات کاپیتالیستی و سرمایه داری پیدا کرده و شده بیزینسمن!) اینها آنجا گیر کرده بودند و قصد داشتند جدا بشوند می خواستند هر طور شده با شما گفتگو کنند. دوستان خوب شما در سازمان متوجه شدند و اینها را کمک کردند که اصلا در آن نشست شرکت نکنند. بخندید آقا و ته دلتان بگویید ارواح عمه شان، من خودم محتاج کمک بوده ام…

هنوز چراغ های امیدمان خاموش نشده 26 فروردین 1387

هنوز چراغ های امیدمان خاموش نشده

و اما بدان پس از گذشت 27 سال در اسارت (اردوگاه های مختلف) و هم اکنون در قرارگاه اشرف” که البته این حق تو نبود” هنوز چراغ های امیدمان خاموش نشده و در تمام خانه هایمان در وطن انتظار ورودت را به آغوش مان لحظه شماری می کنیم و من خیلی خوب می دانم علیرغم گذراندن عمرت را به سختی و مشقت فراوان چقدر بردباری و صبوری را در بیش از ربع قرن پیشه ی خود کردی و یقین داشته باش که هیچ خلل به مهربانی ها و امید های پیش رو وارد نشده است.

رهبران مجاهدین و سرکوب احساسات عاشقانه 20 فروردین 1387

رهبران مجاهدین و سرکوب احساسات عاشقانه

خانم لیلا صمدی در نامه ی خویش کوشیده است با ارائه ی تصویری واقعی از دنیای مجاهدین، اشتباه ادراک تروریست ها را از واقعیت های پیرامونی تصحیح کند. در واقع ایشان سعی دارد با بیان ابعاد فاجعه ی حیرت آوری که در مناسبات مجاهدین در جریان است، به نامزدش اکبر تصریح کند تا هر چه زودتر به دنیای آزاد و خارج از حصارهای ذهنی و فیزیکی مجاهدین بازگردد.

از فراغت پیر شدیم کی میایی 08 فروردین 1387

از فراغت پیر شدیم کی میایی

بلکه در خواب می گوییم 20 سال فراغ دوری تو. برادر خوب و با غیرتم برادر جان مهدی اگر یاد می کنم محبت هایی که به بچه هایم وحید، رحیم، سمیه و همسرم می کردید فراموش نمی کنم و از صمیم قلب می گویم که برادر دوستت داریم و تو ما را ترک کردی. مگر چه بدی از ما دیدی حتماً برادرجان اگر اجازه می دهند و دست خودت می باشد، به وطن برگرد تا دوباره مثل گذشته با هم یکی و یکرنگ و یکدل باشیم.

نامه آقای رضا اکبری نسب به بنیاد خانواده سحر 07 فروردین 1387

نامه آقای رضا اکبری نسب به بنیاد خانواده سحر

البته این برادر مهربان من اختیار نیافت که بشرح سایر درخواست های من که فوقا معروض افتاد بپردازد. چرا که حتی طرح نام یاسر اکبری نسب مقتول و مظلوم، در حکم پاشنه ی آشیل برای این فرقه بوده و صحبت از آن ابدا به مصلحت آنان نیست و بدانجهت بود که برادرم در این شوی تلویزیونی نقش مودبانه تری نسبت به دیدار حضوری! داشت. البته شکل برخورد خشن تر با من به خانم راضیه خبازان سپرده شد که بدون هیچ شناختی از من، مرا به لقب”مزدور” مفتخر گرداند! که این امر مثل معروف آی دزد، آی دزد را تداعی میکرد و بقول سعدی عاقلان دانند.

عیدی پدرانه 28 اسفند 1386

عیدی پدرانه

او اظهار می داشت برای بار دوم نیز فقط بخاطر مادر مرحومش به اشرف رفته بودم که او هم مثل من همه این گرفتاریهای ملاقات در قرارگاه اشرف را کشید و او هم بعد از 20 سال فقط 4 ساعت ملاقات داشت که همین هم باعث مرگ مادرش شد. او در ادامه اظهار داشت:در کجای دنیا رسم بر این است که اسیری برای تماس با مادر در حال احتزار در بیمارستان بایستی چند صد دلار (فقط 3 دقیقه) هزینه ارتباط آن را بپردازد.

هیچ آدابی و ترتیبی مجوی، هر چه میخواهد دل تنگت بگوی 28 اسفند 1386

هیچ آدابی و ترتیبی مجوی، هر چه میخواهد دل تنگت بگوی

موضوع دیگر اینکه من مطالبی که خود دیده و شنیده بودم و در نامه قبلی هم هست در مورد عملکرد سازمان مجاهدین از شما که سالها در این سازمان عمر گذرانیده اید پاسخ خواستم که با جواب شما مطالب تا اندازه ای برایم روشن گردد. مثلاً در مورد جدائی دسته جمعی زوجین و یا اینکه چرا در ارتش صدام رودر روی برادران خود در جبهه صدام جنگیدند شما فقط نوشتید که خود مجاهدین پاسخ آنرا خواهند داد مگر شما که سالها با آنها بودید و با شم سیاسی و آگاهی که از عملکرد سازمان مجاهدین دارید نمی توانستید پاسخ قانع کننده به من داده و مرا به اصطلاح از گمراهی بیرون آورید. در نامه نوشته اید نقادی برای سازمان مجاهدین یا هر سازمان دیگری در کفایت انجمنی چون انجمن نجات نیست. برادر جان نه من این حرف شما را قبول ندارم هر حرفی هر چند بزرگ یا کوچک از دهان هر شخصی چه کوچک و چه بزرگ حتی طفل دبستانی باید قابل جواب و تحلیل باشد.

شبانه روز چشم انتظار برگشتن تو هستم 26 اسفند 1386

شبانه روز چشم انتظار برگشتن تو هستم

می دانم انتقام زجرهایی و شکنجه هایی که به تو و ما داده به یاری خدا و آقا امام حسین در همین دنیا پس خواهند داد. انشاء ا… من دوست دارم باهات حرف بزنم ولی نه توی نامه. دلم می خواهد خودت را در آغوش بگیرم و برایت درد و دل کنم. تو می دانی که از تمامی بچه هایم عزیزتر بودی. من نزدیک به هشتاد سال سن دارم و بسیار مریض حال هستم.

چشم انتظاری تا کی 23 اسفند 1386

چشم انتظاری تا کی

دردیداربا خانواده های چشم انتظار، همواره می شنوم: چشم انتظاری تا کی؟ واین جمله وآرزوی به آغوش کشیدن عزیزان دربند اسارتشان که همواره از آن ها می شنوم و رنجی که خانواده ها از دوری عزیزانشان می برند، دردی است مضاعف بر روحم و البته انگیزه ام را چند برابرمی کند که از تلاش برای رهایی دوستانمان از فرقه رجوی که مهم ترین وظیفه انجمن است، تا آزادی کامل این عزیزان فروگذار نکنم.

ما همگی چشم به راه تو هستیم 21 اسفند 1386

ما همگی چشم به راه تو هستیم

اگر از احوال خواهرانت خواسته باشی همه بچه ها سر حال و سرزنده می باشند. خواهر بزرگ مان رعنا و خواهر دیگرمان ختایی نزدیک ده سال است که ازدواج کرده مشغول زندگی خودشان هستند و من هم در سال 1378 با دختر فرخ علیزاده که (اسم عروستان کفایت می باشد) ازدواج کرده ام و دارای یک فرزند پسر به نام افشین می باشم که همگی از راه دور دست بوس شما هستند. جهانگیر جان امیدوارم با رسیدن این نامه به دست شما هر چه زودتر تصمیم

تو با صداقت بودی، تو پاک هستی، ما ایمان داریم 13 اسفند 1386

تو با صداقت بودی، تو پاک هستی، ما ایمان داریم

از دست مان هر کمکی و یاری و فداکاری برآید برای نجات تو عبدالرضای عزیزمان انجام می دهیم تا به آغوش خانواده ات برگردی تا بقیه عمر را بدون ظلم و ستم سازمان زندگی کنی و یک زندگی عادی داشته باشی. هیچ کدام از ما افراد خانواده ات به ارواح خاک پدر مان که تو نور چشمانش بودی، نه سرزنشت می کنیم

blank
blank
blank