الهه قوام پور

  • خاطرات الهه قوام پور - قسمت پنجم

    خاطرات الهه قوام پور – قسمت پنجم

    ضمن احوالپرسی خواست که من با آنها بروم. من گفتم سفارش صبحانه داده ام، بعد از صبحانه می آیم. برادر مجاهد گفت وقتیکه قهوه چی بیاد و ببینه که شما نیستید صبحانه را بر میگرداند. گفتم خوب معلوم است که بر میگرداند ولی عمل من…

  • خاطرات الهه قوام پور - قسمت چهارم

    خاطرات الهه قوام پور – قسمت چهارم

    هر روز به من زنگ میزنند و مزاحمت ایجاد میکنند و من گفتم سازمان است که میخواهد شما با انها همکاری کنی او هم گفت اصلا میدونی چی میگی؟ و گوشی را قطع کرد من از اتاق بیرون امدم و یک احساس تحقیر و نیرنگ…

  • خاطرات الهه قوام پور از اعضاء جدا شده مجاهدین - قسمت سوم

    خاطرات الهه قوام پور از اعضاء جدا شده مجاهدین – قسمت سوم

    با اینکه بچه های زیادی در انجا از پوشک استفاده میکردند ولی بچه من بخاطر وضعیت من از مزایای صنفی محروم شده بود. با صدای بلند اعتراض کردم که متوجه شدم چند خانم دیگر در انجا هستند که وضعیت مشابه مرا دارند و مسئله دار…

  • خاطرات الهه قوام پور از اعضاء جدا شده مجاهدین - قسمت دوم

    خاطرات الهه قوام پور از اعضاء جدا شده مجاهدین – قسمت دوم

    در نشستهایی که داشتیم بچه های معصوم هر کدام مانند ادم بزرگ مورد بحث قرار میگرفتند و بسیار درد ناک است که بخواهم انها را ریز کنم و بنویسم ولی بر خورد ما در مقابل این بچه های معصوم بسیار دگم و ارتشی بود هر…

  • خاطرات الهه قوام پور از اعضاء جدا شده مجاهدین - قسمت اول

    خاطرات الهه قوام پور از اعضاء جدا شده مجاهدین – قسمت اول

    بچه را به بسترش بردم و بعد از اینکه برایش چندتا شعر خوندم خوابش برد و اماده شدم برای رفتن به نشست به محض اینکه توی نشست سر و کله من پیدا شد مسئله بوسیدن من و بچه ام عنوان شد که اینجا برادرها در…

دکمه بازگشت به بالا