اعضاء جداشده از فرقه رجوی
-
روایت فواد بصری از دستگیری مریم رجوی
با سلام خدمت آقای فواد بصری ما مجددا مزاحم شما شدیم. من هم خدمت شما سلام عرض می کنم ، خواهش می کنم.آقای بصری سایت فرقه را مرور می کردم. مقاله ای خواندم تحت عنوان سالگرد دستگیری مریم رجوی خیلی هم خنده دار بود و…
-
از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق در آلبانی – قسمت هفت
خاطرات حسن شهباز زندان اختيار و آگاهى در ابتدا بايستى عرض كنم كه تنها دليلى كه باعث نقل اين سرگذشت شد اين است كه، به جرات ميتوان گفت در درون اين تشكيلات صدها تن مانند من وجود دارند كه در يك محيط بسته و در…
-
در کمال ناباوری فرمان برگشت به عراق به دست کاک اسد رسید
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و پنجمن و کاک اسد (صادق سیدی- از کادرهای قدیمی سازمان ، اهل تبریز ) ، به سمت امام ویس حرکت کردیم ، تقریبا مقاومت اولیه سربازان عراقی در منطقه ناصریه در جنوب عراق شکسته شده بود…
-
خروج من از فرقه رجوی بعد از 14 سال
خاطرات شهرام بهادری – قسمت دهم روز چهارشنبه 23/ 7/ 94 بود که تصمیم گرفته بودم هر طور شده با برادرم از سازمان خارج شویم. به این خاطر وقتی برنامه سالن ورزش برادرم را در تابلو دیده بودم که ساعت 15: 18 تا 19 بود…
-
چرا فقط افراد رده بالا به آلبانی اعزام می شدند؟!
خاطرات شهرام بهادری – قسمت نهم زمزمه های رفتن به آلبانی در لیبرتی در لیبرتی ما شاهد رفتن مسئولین بالا به آلبانی بودیم. البته به ما نمی گفتند که این مسئولین را به آلبانی اعزام کردند. یکدفعه ما متوجه می شدیم که چند تا از…
-
روز رهایی من
سال 58 تحت تاثیر شعر و شعارهای رجوی قرار گرفته و هوادار سازمانش شدم. آن زمان فکر می کردم مردم ایران تنها با حاکمیت سازمان مجاهدین تحت رهبری رجوی می توانند به آرمانهای واقعی خود برسند بنابراین با این اندیشه فعالیت کردم تا اینکه درخرداد…
-
می خواستند حرفهای خودشان را به یونامی بزنیم
خاطرات شهرام بهادری – قسمت هشت آشنایی اولیه با انقلاب ایدئولوژیک در پذیرش بودیم که گفتند بحثی هست به اسم انقلاب ایدئولوژیک و من هم نشنیده بودم که یعنی چه؟ بعد آمدند گفتند نوارهایی هست به اسم نوارهای پنج روزه مسعود و نوارهای 10 روزه…
-
سرانجام موفق به رهایی از تشکیلات شدم
سلام دوستان قدیمی ام در کمپ آلبانی اینجانب موسی دامرودی که مدت زیادی همانند شما در تشکیلات قرون وسطایی سازمان بودم و انواع و اقسام فشار های روحی و جسمی را تحمل کردم و سرانجام موفق به رهایی از این تشکیلات قرون وسطایی و استالینی…
-
خاطرات اسارتم در عراق
برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند ـ قسمت هشتم تا نزدیکی تاریکی هوا درهمان مدرسه بودیم که یک اتوبوس مخصوص زندانیها وارد مدرسه شد و به ما گفتند که سوار شوید. موقع سوار شدن من می خواستم که جداگانه درکنار پنجره بنشینم…
-
امریکایی ها تانک ها را زدند
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و چهارم نیروهای کرد عراقی آن شب از خیر حمله به ما گذشتند ، اما آمریکائی ها تانک ها را زدند … شب از نیمه گذشت و همه نفرات در سنگرهای چند نفره آماده نبرد با مهاجمین…
-
در محاصره کردهای عراق، آماده نبرد مرگ و زندگی شدیم
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و سوم با کاک اسد به محل استقرار شبانه ، در کوهپایه ای نرسیده به” پل صدور” رسیدیم. قبل از آن ، چند راننده تانک که در چند نقطه استتار کرده بودند را ملاقات و نکات مربوطه…
-
روزی که مجید از لیبرتی فرار کرد
خاطرات شهرام بهادری – قسمت هفت رده های سازمانی و عضویت در سازمان بعد از اینکه وارد پذیرش می شدی اولین رده k2 بود. که بعد دو سال فکر کنم رده ها عوض می شد و رده جدیدی می دادند.در 12 سالی که در اشرف…