نامه خانواده های استان مرکزی به مارتین کوبلر
ما خانواده های استان مرکزی چندین سال است که از فرزندانمان بدور هستیم. چند بار با کلی مشکلات به عراق سفر کرده ایم و در کنار درب پادگان اشرف در خواست ملاقات با فرزندانمان را از فرقه ای بنام سازمان مجاهدین کرده ایم ولی متاسفانه این فرقه آنقدر عقب مانده است نه فقط اجازه ملاقات با فرزندانمان را نداد بلکه با فحش های رکیک که فقط شایسته خودشان است از ما خانواده ها استقبال کردند
در پادگان اشرف دلمان خوش بود رهبری داشتیم
مواقعی که نشست عمومی برگزار می کردند به چهره های مریم و مسعود نگاه می کردیم می گفتیم آنقدر رئوف و پاک هستند که نمی شود ذهن را در رابطه با آنها باز کرد ولی در واقع کثیف ترین آدمهایی هستند که روی کره زمین زندگی می کنند زباله دان تاریخ هم آنها را نمی پذیرد.
رهبران مجاهدین مرا بی پدر و مادر کردند
من از دست پدر و مادرم ناراحت نیستم از دست فرقه رجوی ناراحت هستم که از انسانیت بویی نبرده اند و از فرقه رجوی سئوال می کنم چگونه به خودتان اجازه می دهید که انسانها را اسیر کنید و از دنیای بیرون آنها را قطع کنید. حتی اجازه نمی دهید نامه یک کودک بدست پدر و مادرش برسد آیا شما خودتان را انسان بشمار می آورید؟ خداوند انتقام من و سایر کسانی که پدر و مادرشان اسیر فرقه رجوی است را بگیرد. و آرزو می کنم بزودی زود بتوانم پدر و مادر خود را در آغوش بگیرم.
خانم رجوی سال ۹۲ چه اتفاقی خواهد افتاد!؟
مریم رجوی معروف به مریم قجر سال 91 را پشت سر گذاشت و سال 92 را سال سرنگونی به رُخ کشید. از سال 67 تا به حال سنگ سرنگونی را خودش و شوهرش به سینه می زنند. امسال نشد سال دیگه و جالب اینجاست همش درجا می زنند و فقط کارش شده ژست گرفتن جلوی اربابان غربی اش که فقط ما می توانیم کرسی ایران را بدست بگیریم آن غربیهای ابله که به جای تخته یک جعبه کم دارند گوش تا گوش به اراجیف مریم قجر گوش می کنند اکثر آنها به آن صورت شناختی بر مریم قجر ندارند فقط دلار به جیب می زنند
سران فرقه رجوی قاتلند
نغمه به سران رجوی نه گفت و با نفراتش مجددا گرم گرفت زهره قائمی و معاونش از برخوردهای خوب نغمه با نفراتش بهم ریخته بودند حدودا یک ماه گذشت نغمه باز غیبش زد با دوستانی که در مقر داشتم می گفتیم باز چی شده این بار می خواهند با نغمه چکار کنند. در مقر مشغول کار بودم به من ابلاغ کردند آماده شو خواهر فرزانه معاون زهره قائمی با یگان نشست دارد سر ساعت به محل نشست رفتم یگان در اتاق کار فرزانه برای نشست تجمع کرده بود فرزانه وارد اتاق شد بدون مقدمه گفت خبر دارید که نغمه فوت کرده است
پای درد و دل یک پدر!
رهبری فرقه و سرانش با من چکار کردند از دوری فرزندم زندگی برایم سخت شده روزهایم به راحتی نمی گذرد همش به فکر فرزندم هستم و چشم به راه او، در خانه که هستم زنگ خانه که به صدا در می آید فکر می کنم که سعید آمده. یکی از آرزوهای من این بود وقتی پیر شوم فرزندم عصای دست من شود و کمک کارم باشد ولی متاسفانه آدم پلیدی مثل رجوی مانع این کار شد
پیام مادر تقی صالح به مادران رنج دیده
من مادر تقی صالح هستم بعد از 25 سال انتظار فرزندم مورخ 13/9/91 فرزندم موفق شد خودش را از فرقه رجوی یا بهتر بگویم فرقه تباهی انسانها نجات دهد و خدا را شکر می کنم که توانستم بعد از 25 سال راحت با پسرم در بغداد تماس تلفنی داشته باشم. من شما مادران را درک می کنم و برای شما مادران همیشه دعا می کنم که همینطور که خداوند دل مرا خوشحال کرد بزودی دل همه مادران را خوشحال کند
آه مادران، رجوی و سرانش را گرفت!
نزدیک به دوسال ما پشت درب اشرف حنجره خودمان را پاره کردیم که شاید رجوی و سرانش دل شان به رحم آید و یک ملاقات چند دقیقه ای بین ما و فرزندان مان که سال هاست آن ها را ندیده ایم صورت گیرد. ولی متاسفانه مثل این که دل آن ها از سنگ تراشیده شده است.طی این دو سال انواع برچسب ها را به ما زدند. به ما گفتند که شما خیابانی هستید، ساندیس خور هستید، مزدور هستید و گدا گرسنه و مهم تر از آن به ما گفتند که شما هیچ فرزندی در پادگان اشرف ندارید.
چند کلامی با مریم رجوی
بالاخره اشرف تعطیلی شد و برای همیشه درب آن را گل می گیرند راستی خانم رییس جمهور شهر کهکشان، پایتخت مجاهدین. بهترین شهر زیبا در جهان. چی شد که این شهر ویران شد؟ طی این سالها فقط سر ما را با این حرفهای پوشالیتان کلاه گذاشتید و زیر پوش سرنگونی و بحث های آب دوغ خیاری چندین سال ما را در آن خراب شده اشرف نگه داشتید.
دیدار صمیمی با خانواده عباس گل ریزان اسیر در فرقه رجوی
سران پادگان اشرف آن را از من دزدیدند من از آنها راضی نیستم و همیشه آنها را نفرین می کنم امیدوارم آهم آنها را بگیرد چندین سال است که مرا داغدار کردند اینها اگر از خدا می ترسیدند این بلا را بر سر ما نمی آوردند وقتی به روستا می روم یک محلی در روستا داریم آن موقع عباس عاشق آنجا بود آن محل را که می بینم انگار که تمام وجودم را به آتش می کشند
من هم در فرقه رجوی گوهر بی بدیل بودم
در فرقه رجوی برای اینکه بر سر ما کلاه بگذارند به ما می گفتند که شما گوهرهای بی بدیل آنقدر برای رهبری بخصوص برای خواهر مریم ارزش دارید که پدر و مادرهایتان برای شما اینقدر ارزش قائل نیستند، قدر خودتان را بدانید. با این شعار می خواستند بیشترین سوء استفاده را از ما بکنند. از طرفی این شعار به مثابه یک چماق بالای سر ما بود و دست ما را کاملا بسته بودند که هیچ حرفی نزنیم مثل تراکتور در طی روز از ما کار می کشیدند و منت بر سر ما می گذاشتند و می گفتند ببینید خواهر مریم چه لقبی را به شما داده چه کسی این کار را می کند
دیدار صمیمی انجمن نجات با خانواده حمید رضا نوری
پدر حمید رضا آهی کشید و گفت: این درختان گردو را که می بینید آن زمانی که حمید رضا پیش ما بود نهال بودند ببینید الان چقدر رشد کردند درختان گردویی که حمیدرضا کاشت رشد کردند ولی پدر و مادر حمید رضا از نبود فرزندشان پیر و شکسته شدند الان نزدیک به بیست و پنج سال است که از فرزندمان حمید رضا خبری نیست در فرقه رجوی به اسارت گرفته شده است اگر حمید رضا در ایران به زندان افتاده بود لااقل هفته ای یک بار آن را می دیدیم. در زندانی افتاده که نه راه پس دارد نه راه پیش. سران فرقه رجوی از خدا نمی ترسند ما پدر و مادرها چه گناهی کردیم