جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت یازدهم 20 بهمن 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت یازدهم

رجوی دستور داد که تمام پرونده های افراد و پروسه زندگیشان یکبار دیگر مرور شود. و کمیته ای تشکیل شد که کارشان مطالعه و مرور پرونده نفرات تشکیلات بود در پروسه هرکس یک نقطه ابهام داشت و اینکه از فلان سال تا فلان سال کجا بوده سریع او را دستگیر می کردند و به زندان می بردند. حدود چهارصد الی پانصد نفر در این جریان دستگیر شدند و برخی از آنها شکنجه های فراوانی تحمل کردند

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت دهم 27 دی 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت دهم

سازمان مجاهدین که از نظر من در ریاکاری و فریب سرآمد روزگار است در موقعیتی قرار گرفته بود که نمی دانستند به لحاظ سیاسی چه موضعی بگیرند. یعنی همیشه با حمایت علنی از صدام البته در کنار آن شعار وطن پرستی و ایران دوستی سعی می کردند چهره واقعی خود که وطن فروشی و مزدوری برای صدام در ازای ماندنشان در عراق بود را بپوشانند. ولی این بار دیکتاتور عراق کاری کرده بود که حتی مزدوران حلقه به گوشش یعنی رجوی و رهبران سازمان مجاهدین نیز حاضر نبودند از آن حمایت کنند. بقول رجوی صدام «جزام» شده بود.

خانواده های اسیران اشرف قربانی مطامع رجوی 14 دی 1389

خانواده های اسیران اشرف قربانی مطامع رجوی

اخیرا فردی به اسم علی صارمی در زندان اوین اعدام شد. مجاهدین با جار و جنجال اخبار این اعدام را منعکس کردند و تقریبا تمام برنامه های تلویزیون خود را در شبانه روز به اعدام این فرد انعکاس دادند. شاید کسی که نداند فکر می کند که این از سر دلسوزی است و اینکه یکی از افرادش را اعدام کرده اند میخواهد اطلاع رسانی کند! ولی این اشتباه محض است. رجوی ابتدا افراد را به کشتن می دهد بعد روی آنها تبلیغات میکند. یعنی کشته شدن افراد با هدف تبلیغات کردن است.

حکایت رجوی خوابیده و پارس کردن او 12 دی 1389

حکایت رجوی خوابیده و پارس کردن او

این تهدید و ارعاب را رجوی در کتاب «خانواده ها» نیز به صراحت بیان کرده و گفته که بهای آن هر چه باشد خواهیم پرداخت و مخالفین خود را به سزایشان خواهیم رساند. نکند با این پیر و پاتالهایی که دور و برت را گرفته اند میخواهی عربده کشی کنی؟ حکایت رجوی، حکایت سگ پیری است که حال ندارد بلند شود و مورد مشکوک را بررسی کند، و خوابیده پارس میکند تا به خیال خودش مورد مربوطه را نیز بترساند.

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت نهم 08 دی 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت نهم

اولین سری خانواده ها حدود یکی دو ماه پس از پایان جنگ بود که وارد اشرف شدند و سازمان به این ترتیب با یک حرکت انجام شده مواجه شد و شوکه شد. یادم می آید از قرارگـاه ما خانواده سعید حسینی آمده بودند که مادر و دایی اش برای دیدن او آمدند. تقریبا هفده الی هیجده ساعتی که مادر سعید با او بود همیشه دو نفر حداقل از مسئولین بالای سازمان از جمله فرزانه میدانشاهی که فرمانده قرارگاه بود در آنجا حضور داشت.

مسعود رجوی زندگی را برای خود اما مرگ را برای دیگران می خواهد 07 دی 1389

مسعود رجوی زندگی را برای خود اما مرگ را برای دیگران می خواهد

باید بیوگرافی کاملی را برای زندگی رجوی تهیه کرد! خودش که همیشه به صورتی اغراق امیز از خود یک قهرمان را می سازد اما شما و ما خوب میدانیم که این رهبری! خود شیفته زندگی برای خودش را بسیار دوست دارد. او سعی کرده تا در طول عمرش سه زن بگیرد و تمامی سعیش بر این بوده که زنده بماند حتی در زمان شاه نیز سعی کرد تا با لو دادن رفقایش از دام مرگ رهایی پیدا کند و عفو بگیرد و بعد ها هم به فرانسه فرار کند و بعد از ترس پلیس بین الملل برای نگهداری از انقلاب نوین به عراق پناه ببرد و در زیر بمبارانهای آنجا نیز توانست بگریزد

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هشتم 06 دی 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هشتم

یکی از موضوعاتی که در فرقه رجوی مطرح بود این بود که یک «یک سری از طرف رژیم داخل مناسبات نفوذ کرده بوده اند.» قطعا هر ناراضی و کسی که به فکر فرار می افتاد و یا از آنها جدا می شد همیشه اولین مارکی که به او زده می شود رژیمی بودن و اطلاعاتی بودن است. در حالی که در خیلی از مواقع اصلا موضوع بسیار مضحک می شد.

استیصال و سردرگمی رجوی 05 دی 1389

استیصال و سردرگمی رجوی

برخی تحلیلگران معتقدند که برگی که آمریکا علیه ایران بازی خواهد کرد برگ مجاهدین خلق است. برگی که طی هفت سال اخیر بعد از جنگ اشغال عراق تاکنون آنها را در آب نمک نگه داشته که بتواند روزی از آنها استفاده کند. تنها کاری که می تواند با آنها بکند، خارج کردن آنها ازلیست سیاه وزارت خارجه است. البته هم مجاهدین و هم آمریکاییها و هم همه طرفهای سیاسی می دانند که این صرفا تبلیغاتی و نمادین و برای فشار علیه دولت ایران است

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هفتم 02 دی 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هفتم

پس از حدود هفت الی هشت ساعت فاطمه برگشت و همه ما می دانستیم که او فرد فرار کرده را دیده هم پیام از طریق او ارسال کرده و هم او را فرار داده است. بعد از آن هم یکی دو روز دیگر سازمان با شور و حرارت فراوان دنبال فرد مذکور می گشتند ولی فاطمه که مسئول میدانها بود زیاد رغبتی برای اینکار نداشت چون میدانست که وی دیگر در دسترس نیست تا اینکه در رسانه های ایرانی خبری منتشر شد که یکی از اعضای مجاهدین طی درگیری داخلی چند نفر را کشته و فرار کرده است. با اعلام این خبر سازمان فهمید که عباس محمدی دیگر از دستش خارج شده است و گشتها متوقف شد.

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت ششم 23 آذر 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت ششم

محمد گفت شنیدی چی شده؟ گفتم نه، گفت یک نفر فرار کرده دارند دنبال او می گردند که پیدایش کنند. نام او هم «حبیب پرندک» است. تا صبح ما دنبال حبیب پرندک گشتیم ولی او را پیدا نکردیم که از طریق بیسیم به فرمانده گشت اطلاع دادند که به محلهای استقرار برگردیم و ماموریت تمام است.این جور مواقع دو حالت بیشتر نداشت یا اینکه فرد فراری مورد نظر را دستگیر کرده بودند و یا اینکه از چنگ آنها در رفته و به خارج از مرز عراق حالا یا ایران و یا کشور دیگری رفته بود.

احمد رازانی هم رفت!! 06 آذر 1389

احمد رازانی هم رفت!!

احمدعلی بخاطر بی مهری هایی که سازمان علیه او انجام داده بود بشدت با سازمان زاویه داشت و در تشکیلات همیشه بعنوان حلقه ضعیف و کسی که همیشه باید تحت مراقبت باشد شناخته میشد. ملاقاتهای او با فرزندانش ابتدا خیلی محدود و سپس کاملا قطع شده بود… آنچه سازمان در تشکیلات اعلام کرده است این است که احمدعلی در آشپزخانه خود را به دار آویخته و کشته است. علت آن را نیز سروصدای خانواده هایی که در جلوی درب اشرف طلب فرزندان خود را از سازمان دارند عنوان کرده. واقعا چه بهانه مضحکی!!!

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت پنجم 01 آذر 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت پنجم

خواننده این مطالب اگر با مناسبات مجاهدین آشنایی نداشته باشد شاید برایش خیلی عجیب باشد و باورنکردنی که چرا این همه فشار به افراد آورده می شود و اصلا چرا این افراد اینقدر فشار پذیر می شوند؟ ولی شما بایستی تصور کنید که هیچ راهی برای گریز از این مسئله ندارید تنها راه، دو سال زندان در زندانهای خود مجاهدین و سپس تحویل به زندان ابوغریب بود و معلوم نبود که کی بعنوان اسیر جنگی عراق آنها را با اسرای باقیمانده خود در ایران مبادله می کرد.

blank
blank
blank