روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت چهارم
در قسمت قبل از هم صحبتی با علی گروهبان گفتم. به نوعی با هم دوست شدیم و گاهی اوقات مرا برای بازی تخت نرد صدا می زد. او همیشه برنده بازی بود چون تجربه زیادی داشت. شب قبل از خاموشی بعد از صحبت با علی گروهبان به سلول خودم برگشتم ، مصطفی دیگر با من […]
کمپ موسوم به تیف اولین دریچه آزادی – قسمت یازدهم
در قسمت قبل از حضورم در ایران گفتم. در تاریخ 1/7/84 به شهر زادگاهم ماهشهر در 120 کیلومتری اهواز رسیدیم. تمامی ذهنم درگیر این سوال بود که ساعاتی بعد با کدامیک از اعضای خانواده دیدار خواهم داشت و آنها را در آغوش خواهم فشرد! ما در اتاق انتظار منتظر اعلام اسامی مان جهت حضور در […]
پیام تبریک خانواده های خوزستانی به مناسبت آزادی مهدی سلیمانی و حسن شهباز
خانواده های خوزستانی اعضای گرفتار در مقر اشرف 3، در منتهای مسرت آزادی آقایان مهدی سلیمانی و حسن شهباز، بعد از تحمل حدود یکسال زندان در اردوگاه کارچ را به ایشان و خانواده هایشان وهمچنین خانواده بزرگ انجمن نجات تبریک می گویند. ایستادگی و پایداری آنها در طول یکسال زندان که با توطئه و زد […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم و خیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت سوم
در قسمت قبل درباره نحوه ارتباطم با دیگر افراد جدا شده در زندان ابوغریب مطالبی بیان کردم. فرهاد یکی از آنها بود که در بند دیگری بود. او پس از کمی صحبت با من گفت من می روم بعد از ظهر دوباره همدیگر را می بینیم و قصه جدایی خودم را برایت تعریف می کنم. […]
کمپ موسوم به تیف اولین دریچه آزادی – قسمت دهم
در قسمت قبل گفتم که وقتی به ایران رسیدم خود را در خواب و رویا می دیدیم. اصلا چنین تصوری از شهر تهران نداشتم. رهبران مجاهدین خلق با سیاه نمایی چنین در اذهان ما القاء می کردند که ایران به دوران چرخ و چاه و قبل از حکومت قاجار برگشته است. مجتمع های سر به […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم وخیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت دوم
در قسمت اول توضیح دادم که بعد از شش ماه حبس همراه با فشار در زندان انفرادی فرقه وقتی مسئولین در تسلیم کردن من برای ماندن در مجاهدین ناکام ماندند، مرا به همراه تعدادی دیگر ، در کمال ناباوری به زندان ابوغریب منتقل کردند. وارد محوطه یا همان حیاط زندان شدم. فرهاد که اهل خرم […]
کمپ موسوم به تیف اولین دریچه آزادی – قسمت نهم
در قسمت قبل از تصمیم نهایی ام برای بازگشت به ایران گفتم. روز 26 مهرماه 84 به من وهشت نفر دیگر اطلاع دادند ساعت چهار بامداد فردا با هلی کوپتر بسمت مرز ایران پرواز خواهیم داشت. در تشکیلات مجاهدین خلق که بودیم تبلیغات زیادی در طی این سالها در رابطه با اجبار کردن زنان به […]
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم وخیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا – قسمت اول
روایت زندان ابوغریب روایت تمامی اعضایی است که روزی تمامی وقت، زندگی و جوانی خود را صادقانه برای رجوی گذاشتند. اما همین اعضا وقتی روزی تصمیم گرفتند تا بدنبال زندگی خودشان بروند زخم خیانت و نامردی رجوی بر تنشان نشست. رجوی ادعا می کرد که ورود هرکس به فرقه اش سخت اما خروج از آن […]
کمپ موسوم به تیف اولین دریچه آزادی – قسمت هشتم
در قسمت قبل از تصمیم دوستم برای بازگشت به ایران گفتم. صحبت های دوستم بدجوری من را متعجب و کلافه کرده بود! اصلا نمی توانستم باور کنم که او به ایران برگردد! ما بارها با یکدیگر در رابطه با ضرورت رعایت مرز سرخ ها که مهم ترین آن نرفتن به ایران بود صحبت کرده بودیم. […]
کمپ موسوم به تیف اولین دریچه آزادی – قسمت هفتم
در قسمت قبل از صحبت با یکی از افراد جداشده در تیف گفتم که از نحوه پیوستنش به مجاهدین خلق با من صحبت کرد و از آشنایی با دختری گفته بود که او را به عراق و اشرف کشاند. او در ادامه داستان خود گفت: “روزها بi سرعت می گذشت ولی هیچ خبری از آمدن […]
کمپ موسوم به تیف اولین دریچه آزادی – قسمت ششم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که بعد از اولین تماسم با خانواده ام ، سوالات زیادی در ذهنم ایجاد شده بود که در تنهایی به آنها اندیشیدم. اما حالا احساس می کردم بعد از سالها برای انبوه سوالاتی که رجوی در ذهن ما القاء کرده بود و طی این سالها بر دوش و روح […]
کمپ موسوم به تیف اولین دریچه آزادی – قسمت پنجم
در قسمت قبل از اولین تماس با خانواده گفتم. صدای مضطرب وهیجان زده ای در گوشم پیچید. علی تو هستی؟ برادر عزیزم کجا بودی در این سالها؟ بغض در گلویش بود. صدایش لحظه ای قطع شد. هق هق گریه امانش نمی داد . قدری که آرام گرفتم سوالات من شروع شد. دلهره عجیبی در مورد […]