تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی – روزهای سوم و چهارم
فریاد و ضجه مادران و پدران، دل هر کسی را به درد می آورد. هیچ کس منطق رجوی برای ممانعت از دیدارهای خانوادگی و خصوصا تمکین و بی عملی کمیساریای عالی ملل متحد در این خصوص را درک نمیکرد. برخورد مأمورین انتظامی عراقی در این روز با خانواده ها خیلی بهتر از روز اول بود و ابراز همدردی میکردند و تلاش مینمودند مسائل خانواده ها را تا حد امکان حل نمایند.
تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی – روز دوم
گروهی از خانواده ها به بالای بلوکهای مرتفع سیمانی رفته و از آنجا بچهها را به خروج از لیبرتی جهت دیداری هرچند کوتاه فرامیخواندند. صحنه کم از کارزاری تنگاتنگ نبود و تکخوانیها بیشباهت به رجزخوانیهای حماسی نبود. راحله ایرانپور از بالای بلندی با اشعار فردوسی و حافظ بچه ها را خطاب قرار میداد. تعداد اندکی از نیروهای فرقهی رجوی برای مقابله با خانواده ها آمده بودند.
گزارش تکمیلی از تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی
این پنجمین بار است که تعدادی از خانواده ها به مقابل درب لیبرتی میروند. اگر چه آنان به خوبی آگاه هستند که در موارد قبلی هیچگونه امکان دیدار و کسب اطلاع وجود نداشت اما باز هم خواستند بخت خود را آزمایش کنند تا شاید دل مسئولین اردوگاه به رحم آید و با این دیدارها موافقت نمایند.
تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی
خانواده های دردمند و رنج کشیده اعضای فرقه رجوی گرفتار در اردوگاه لیبرتی، روز یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵، برای پنجمین بار جهت دیدار با عزیزانشان و کسب اطلاع از وضعیت جسمی و روحی آنان به مقابل این اردوگاه مراجعه کرده و بار دیگر خواست برحق خود را در این رابطه مطرح نمودند.
سفرنامه انتظار و امید- قسمت پایانی
گرچه لبانم می خندد و ولی خدا می داند که دلم خون گریه می کند، برای مظلومیت این اسیران فرقه رجوی که سالها با خدعه و فریب و ایجاد رعب و وحشت از عشقی پاک و ناب و فرصت حضور در جمع خانواده خود محروم شده اند و تحت شدیدترین فشارهای روحی و جسمی و نشست های ایدئولوژیک مجبور بوده اند خانواده را، مادر را که پاک ترین عشق روی زمین را در سینه دارد و پدر را و خواهر را و برادر را دشمن و مزدور قلمداد کنند.
سفرنامه انتظار و امید – قسمت چهارم
نیروهای عراقی متاثر از این همه شور با ما همدل شده اند، به پایین می آیم و به پشت دیوار حایل باز میگردم، نیروی عراقی، نرگس بهشتی و برادرش را به نزدیک ترین نقطه فرستاده، در یک قدمی مجاهدین خلق. با دیدن من به زبان عربی میگوید تو هم بیا. می روم و رو در رو و چشم در چشم می گویم: برادر مجاهدم، محبوبان بلند بالای شیرازیم را بیاور ببینم. اما او نه تنها توجهی نمی کند بلکه سرباز عراقی را فرا میخواند و به زبان عربی می گوید، این ها را عقب بران. خون در رگهای غیرتم به جوش می آید، به مقابل او میروم و می گویم، من ناموس احمدرضا و محمدرضا ایرانپورم، شرف و غیرت تو را چه شده است که با زبان مادری با من سخن نمی گویی
سفر نامه انتظار و امید – قسمت سوم
بر بالای بلندی می ایستم و یاران را به سکوت می خوانم، باز به ترتیب فهرست اسامی، نام هر اسیری را سه بار می خوانیم و باز مرثیه خوانی می کنیم و هماورد می طلبیم و به مناظره فرا می خوانیم: برادر مجاهدم، به مقابل من بیا، چهره مپوشان، با من سخن بگو، با من بگو پس از سی سال ماندن دربند مسعود شیطان صفت دستاورد تو چیست، نفرت و لعن را رها کن و به عاطفه و مهر سلامی دوباره کن.
چهارمین اقدام خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی – قسمت دوم
خانواده ها برای روز دوم به اردوگاه لیبرتی مراجعه کردند. خانواده ها خیلی خوب فعالیت نمودند و همه جا بودند. خانم ها به منطقه زنان نزدیک شدند و سعی کردند با آنها صحبت کنند. عناصر فرقه رجوی اول مات شدند چون فکر نمیکردند که آنان بتوانند به آن مکان نزدیک شوند و ابتدا سخت دست پاچه شدند. بعد به سرعت نیروهایشان را به محل آوردند و سپس با یک پارچه سفید جلوی شکافی که از آن اردوگاه قابل رؤیت بود را بستند، ولی خانواده ها همچنان به تلاش خود برای کسب خبر ادامه دادند.
سفرنامه انتظار و امید – قسمت دوم
بر بالای سکوی هایل بین ما و مجاهدین می ایستم یاران را به سکوت فرا می خوانم و با رساترین فریادها می گویم که جوانان دلیر ایرانی،نره شیران در زنجیر،مسعود کجاست،مریم کجاست رهبران پوشالی شما کجا هستند که شما را در بیغوله های عراق رها کرده اند و خود گریخته اند.برادر در بندم،خواهر اسیرم خلق تو ماییم به سوی ما بیا،نفرت را به رجوی وا بگذار و دمی در هوای عشق نفس بکش.
سفر نامه انتظار و امید – قسمت اول
سختی سفر و راههای دور و پر پیچ وخم جادهها، شرمسار صبوری مادران و پدران پیر و سالخورده و خواهران و برادران دلتنگ و رنج دیده یاران را در پل زائر به هم رسانده است. مردان و زنان سیستانی در جامههای سادهی زابلی و کردهای غیور کردستان در لباسهای فاخر و زیبای کردی. از یک سو لهجهی زیبای یزدی به گوش میرسد و از دیگر سو شمیم طراوت گیلکها و گرگانیها و صمیمیت و خونگرمی شیرازیها و خوزستانیها.
دیدار اصغر باباپور با برادر و خواهرش بعد از ۲۸ سال
اصغر باباپور، در میان عطر صلوات، برای دیدار با خواهر و برادرش، با بار بیست و هشت سال ندیدنشان بر دوش، از زمان سربازی و اسارت و انتقال سیاه به پادگان اشرف، به جمع خانوادههای اسیران سازمان مجاهدین خلق در هتل وارد شد. خواهر و برادرش، بدون پدر و مادرشان که در فراق نبود بیست و هشت ساله اش تا هنگامه مرگ سوختند و ساختند، به دیدارش آمده بودند.
ملاقات آشور ورشی با برادرش بعد از ۲۸ سال
سالن از صدا پر بود… صدای گریه توامان با خنده… صدای زجه خواهری که با لهجه ترکی دل خود را سبک می کرد و دل خانواده ها را به آتش می کشید… صدای ناله مادری و درد دل پدری که برای دیدن عزیزش فرسنگها راه پیموده از دور ترین نقطه ایران… از صدای شوق… شوق دیدار یک تازه رسیده… یک تازه رها شده یک دوباره متولد شده… آشور تولد دوباره ات مبارک