سفرنامه انتظار و امید – قسمت دوم

امروز راس ساعت هشت تمام یاران همراه در مقابل هتل آماده ی حرکت به سوی کوی محبوب بودند.
پس از ساعتی انتظار، برای همراهی عده ای خبرنگار رسانه های عراقی،وارد منطقه نظامی بغداد شدیم و قلب هایمان از شوق چون پرنده ای در سینه می تپید.
به قرارگاه لیبرتی می رسیم و به مقابل شکافی می رویم که بسیار نزدیک عزیزانمان است.
در دریای سینه های مشتاق جوششی و موجی می افتد و مقابل شکاف می ایستند و عزیزانشان را فریاد می زنند.
هوای کوی تو دارم نمی گذراندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
خدایا پناه و فریادرسی جز تو نداریم.خدایا تو جاذبه عشق را در دلهای ما نهادی،تو دوست داشتن را به ما ارزانی داشتی و ما اکنون به پاسداشت این نور الهی که  در سینه ی ماست و این رسالت سنگین که بر دوش ماست،برای دوست داشتن عزیزانمان و نثار عشق آمده ایم.اما راه بر ما بسته اند و دیوارها ی سنگی فاصله در مقابل ما قد علم کرده اند.
اینبار،بر خلاف ماه گذشته اعضای مجاهدین برای مقابله با خانواده ها نیامده اند گویی که سیل جمعیت آنها را به موضع سکوت کشانده است ودر بنگال ها پنهان شده اند.
من و  خواهرم هما در صف اول با اشک و آه برادران رشیدمان را صدا می زنیم و خبرنگاران اشکهای مارا به تصویر می کشند.همهمه و شوری در جمع افتاده است.باید این صدا ها را یکی کنم و به گوش عزیزان اسیرمان برسانم.
بر بالای سکوی هایل بین ما و مجاهدین می ایستم یاران را به سکوت فرا می خوانم و با رساترین فریادها می گویم که جوانان دلیر ایرانی،نره شیران در زنجیر،مسعود کجاست،مریم کجاست رهبران پوشالی شما کجا هستند که شما را در بیغوله های عراق رها کرده اند و خود گریخته اند.برادر در بندم،خواهر اسیرم خلق تو ماییم به سوی ما بیا،نفرت را به رجوی وا بگذار و دمی در هوای عشق نفس بکش.
خانم کربلایی همسفر هفتاد و پنج ساله یزدی،عصا به دست و لنگان با دو چشم خیس و اشکبار خود را به جلو می رساند.جمع را ساکت می کنم تا لهجه ی شیرین خود را بگوش برادر اسیرش برساند و او را به دیدار دعوت کند.
خدایا چه غمی در رنج ناله های این زن نهفته است که چشمه های اشک حاضرین را می جوشاند و جاری می کند.
موهای خود را نشان می دهد جیغ می زند و می  گوید علیرضا موهایم سفید شد،پیر شدم،پیر شدم برگرد.
سنگ اگر باشی در مقابل این خواهر پیر و ناله هایش آب می شوی.مردان همراه ما پا به پای او اشک ریختند.خدایا عزیزان در بند ما را چه می شود که این صحنه های جگر سوز را می بینند و یخ قلبهایشان آب نمی شود.خدایا اهریمن نفرت پراکن ،رجوی ساحر با کدام ورد شیطانی دلبندان ما را جادو کرده است که تبدیل به مترسک های آدم نمای بی اختیار شده اند.
 

رجوی می گوید خانواده ها مامورین نظامی ایران هستند که برای قتل فرزندانشان به عراق اعزام شده اند
 شعار های ما جان می گیرند:
بیا بیا عزیزم،به پایت گل می ریزم
آزادی رهایی حق مسلم توست
برادر عزیزم من تورو پس می گیرم …
شور عاشقانه جمع را در بر گرفته است
یاران را به سکوت فرا می خوانم و با صدای بلند می گویم:برادر عزیزم،خلق تو اینجاست،خلق تو مادر دلتنگ توست،خلق تو پدر خمیده ی توست،به سوی ما بیا و آزادی را تجربه کن.
برادر عزیزم، من یک زن آزاده ی ایرانیم،از پس پرده ها بیرون بیا چهره ی پوشیده ی خود بگشا و با من سخن بگو.
بیا و از دستاورد سی ساله مسعود شیاد بگو که سرمایه عمر و جوانی تو را به یغما برده است.
ای نره شیران ایرانی،ای شیران در زنجیر،خود را برهانید.
با هدایت و اتحادی بی مثال،همه با هم بر اساس فهرست اسامی  اسیران،نام آنها را فریاد می زنیم.
خدای خوب مهربانم،پروردگار یگانه ام،مرا طاقتی ده و حنجره ام را قوتی،تا رسالت خود به جا آورم و یزید زمانه را رسوا کنم.
هنگام ناهار و نماز فرا می رسد.هر کس معبودش را می خواند.
خداوندا به عزت و شرف آزادگانی که در این سرزمین آرمیده اند،نیاز همسفران هم دلم را بشنو و عزیزانشان را به آغوششان باز گردان.
آمین یا رب العالمین

راحله ایرانپور

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا