دیدار صمیمانه نزدیک از روستا و منزل خانواده محمد جواد نوروزی
چند مدتی بود نگران پدربودم. نگران ازصحت وسلامتی ایشان. لذا برخود واجب دیدم حضورا خدمت برسم وخبرخوش انتفال محمد جواد به آلبانی را هم به ایشان بدهم. زودی خودم را به زادگاهش روستای دافچاه ازتوابع رشت رساندم. روستای دافچاه ازدید مردمان آنجا به کارخانه برنجکوبی حاجی نوروزی و نماینده پیشکسوت شورای محل شناخته میشود. البته کارخانه را دو سالی بود که فروخته بودند وبواسطه کهولت سن خودشان را بازنشست ازهرگونه فعالیت کرده بودند.
دیداری نزدیک از روستا و منزل خانواده جبار صبایی ماسوله
صفرخانم صبایی مادرخانواده درحالیکه داشت با گوشه روسری اشکهایش را پاک میکرد بالهجه شیرین محلی گفتند” آقای پوراحمد شماهم مثل پسرم هستید. امروزبهترین روزهای زندگی ام هست یک جوری احساس میکنم جبارمن اینجا درکنارم نشسته است (گریه مادرواعضای خانواده). خیلی دلم گرفته. خیلی دلم هوای پسرم را کرده
مادران ؛ منتظران بدرود یافته – قسمت چهارم
این مادر دردمند متعاقب اسارت جگرگوشه اش بیش از7 سال نتوانست به حیات خود ادامه بدهد وآنچنان چشم انتظاری برایش سخت وجانکاه بود که وقتی دیگر فرزندش آقا مرتضی ازمسافرت به عراق واشرف با دست خالی برگشت ؛ بسیاراندوهگین شد ویکسال بعد درحالیکه فقط پیراهن فرزند اسیرش را بو میکشید ؛ چشم انتظار دارفانی را وداع گفت و به ابدیت پیوست ولیکن ازفرزندانش خاصه حاج مرتضی خواست که اسماعیل را فراموش نکنند ومدام پیگیر رهایی اش ازچنگال رجوی باشند.
دلنوشته آقای فریدون مرادخانی به برادراسیرش درتشکیلات سیاه رجوی
چند روزیست به آلبانی رفته ای.ولی حسرت دیدارت ۲۶ سال است بردلمان مانده است. اوایل از طریق صلیب سرخ وهلال احمر دنبالت گشتیم تا خبر اسارتت به دستمان رسید. پنج سال انتظار تا روز تبادل اسرا با نامه هایی که ردوبدل می کردیم امید را در دلمان زنده نگه میداشت. چون در آخر هر نامه ات با احساس مینوشتی:” به امید روز دیدار”.
نامه کوتاه فرزاد قاسمی به برادر اسیرش در فرقه بدنام رجوی
راستی حمید جان خوشحالم که توانستی از عراق به البانی منتقل شوی ولی باز هم اگر همت کنی خیلی راحت میتوانی به ایران بیایی و به زندگی عادی خودت برگردی تو فقط سرباز بودی و هیچ گناهی نداری فقط بایستی به خودت بیایی و از چنگال این بی دینان که زندگی شما را به تباهی کشاندند رها شوی و به اغوش خانواده خودت برگردی. به امید ازادی تمام اسیران دربند فرقه رجوی خائن.
نامه خانم زهرا قلیزاده به نخست وزیر آلبانی و به برادر اسیرش
علی جان عزیز دل خواهر. افسوس و صد افسوس بار دیگر خبری از تو شنیدم و آن خبر انتقال تو از زندانی به زندان دیگر. خوشحال بودم که از اشرف به لیبرتی تغییر مکان داده بودی که چرا امکان فرار برایت فراهم است مثل دیگر دوستانت مثل شعبانی –رجب زاده وغیره…اما به من می گویند باید خوشحال باشی که چرا تو یکبار دیگر یک قدم به آزادی نزدیک شده ای خوشحالم که خبر سلامتی تورا شنیدم.وبرای نخست وزیر محترم البانی نامه نوشتم وازایشان درخواست کردم تاشرایط ازادی شمارافراهم سازد.
دیدار نزدیک از خانواده اسماعیل نیکزاد رودسری – گروگان فرقه رجوی
طیبه از دیگرخواهران اسماعیل نیکزاد با روی خوش وخنده میگوید” همه اینها را ما به فال نیک میگیریم چرا که میدانیم توی مناسبات آنجا همه چیزکنترل شده است وبه اعضا دستوروحکم میکنند که چه بکنند وچه نکنند یعنی که مجبورهستند ومحکوم ومعذور. خدمت شما عرض کنم ما 6 تا خواهرهستیم که باهم قول شرف دادیم که عزیزمان را ازدست رجوی لعنتی نجات بدهیم.
مادران ؛ منتظران بدرود یافته – قسمت سوم
متاسفانه انجمن نجات گیلان عضوفعال ومهربانش را دردیماه سال 1390 ازدست داد واین مادر رنجدیده از ظلم وجور رجوی بی آنکه بتواند به آرزویش برسد، چشم انتظار دارفانی را وداع گفت ولیکن به فرزندانش وصیت کرد که مجید وجلال را فراموش نکنند و بر فعالیتهایشان بیفزایند تا اینکه موجب رهایی فرزندانش ازچنگال رجوی شوند ودراین صورت است که روح آن مادرمرحومه شاد خواهد شد.
شادمانی خانواده های چشم انتظار از تعطیلی کامل کمپ لیبرتی
پاکسازی رجویها ازعراق وانتقال اعضای ناراضی به کشورهای ثالث خاصه کشور آلبانی بر تمام خانواده های مقاوم چشم انتظار که خود این شکست سهمگین را بر رجوی و دار و دسته اش تحمیل کردند ؛ صمیمانه تبریک و شادباش میگویم.
مادران ؛ منتظران بدرود یافته – قسمت دوم
درگذر ایام درملاقات تکی با آقای تقی رضائیان متوجه مریضی و وضعیت جسمی نامطلوب مادر حیدرپور شدم طوریکه یک روز بواسطه همسرگرامیشان ازمن خواستند که برای گرفتن پیغامی حضوری به ملاقاتش درمحل مسکونی اش در رودسر بروم که البته با جان ودل استقبال وانجام وظیفه کردم. همینکه وارد خانه مملوازصلح وصفا ومهربانی ودرعین غمزده اش شدم بینهایت مورد لطف ومحبت مادرجون وهمچنین همسرگرامی شان قرارگرفتم وبه قول خودشان گویی که فرزندشان را یافته اند ازسرمحبت فراوان با من رفتارکردند
تجدید عهد آقای زاداسماعیلی برای نجات فرزندش
یکبارهم داود را همین اواخرسال قبل به صحنه تلویزیون آورد و خواست فرزندم را در مقابلم قراردهد و بین پدرو پسر تخم کینه ونفاق بیفکند. من که میدانم همه وهمه از سر اجبار و دستورتشکیلاتی است آنرا به فال نیک گرفتم وبرایش نامه نوشتم که بزودی زود ازچنگال رجوی رهایش خواهم کرد وحقیقتا دست بردار این امرمهم وانسانی نخواهم بود وتا به آخرایستاده ام.
حضور حسنعلی آلفته در دفتر انجمن نجات گیلان
امروز حسنعلی پیگیر و ماموررهایی برادرش از چنگال رجوی خائن شده و میگوید:” چه میشود کرد که پدرومادرم زودهنگام دراثرسالیان چشم انتظاری هادی دق مرگ شدند ونمی دانم این رجوی حرام لقمه چگونه میخواهد دردنیا وآخرت پاسخگوی اینهمه جنایاتش باشد!”