یکشنبه, ۱۶ آذر , ۱۴۰۴
نامه محبت آمیز و درد آلود آقای مرتضی پورحسن به برادر اسیرش در زندان رجوی 17 شهریور 1395

نامه محبت آمیز و درد آلود آقای مرتضی پورحسن به برادر اسیرش در زندان رجوی

اسماعیل جان مطمئنم تا حالا هزار بار از خودت پرسیدی که به کدام گناه در بند کشیده شدی… اما مطمئن باش همه اوضاع و احوال نسبت به ۲۸ سال پیش عوض شده کسانی که از سازمان جدا شدند مگر چه خواستند جز امنیت و بودن کنار خانواده هایشان؟ آنها اکنون در ایران با آرامش زندگی می کنند، خانواده تشکیل داده اند، بچه دار شدند و مردم از آنها سالیان است گذشت کرده اند، دلیل این امر آن است که دیگر رجوی و دار و دسته اش در ایران جایگاهی ندارد و مسائل مهم تری همچون داعش که با رجوی هم آخورشده اند ؛ انان را تحت الشعاع قرارداده اند.

دلنوشته مادر چشم انتظار بتول محرانی مادر گرامی منصور فدایی گوهری 17 شهریور 1395

دلنوشته مادر چشم انتظار بتول محرانی مادر گرامی منصور فدایی گوهری

خدایا دل دریایی فرزندم را یکی کن تا فرشتگان به چشم منافق نگاهش نکنند. چقدر دلم برایت تنگ شده. هیچ واژه ای نمی یابم که اوج دلتنگی هایم را به تصویر بکشد. آموخته ام که وقتی ناامیدمیشوم ؛ خداوندبا تمام عظمتش ناراحت میشود وعاشقانه انتظار می کشد که به رحمتش امیدوار شوم. انکه بر دور باغها حصار کشید هیچ ندانست درختان عاشق راه آسمان را می دانند…

مادران ؛ منتظران بدرود یافته – قسمت اول 16 شهریور 1395

مادران ؛ منتظران بدرود یافته – قسمت اول

مرحومه رقیه جعفری کرفستانی ازاعضای فعال ومرتبط با انجمن نجات تا لحظه درگذشت نابهنگام ومصیبت بارخود درتاریخ مهر1388 درراستای دستیابی به عزیزش ازهیچ کوشش وتلاشی فروگذارنمی کرد وبا حضورفعال درجلسات وهمایش انجمن نجات و نوشتن نامه برای فرزندش واستمداد ازمجامع حقوق بشری میخواست صدای مظلومیت ودادخواهی شان را به گوش وجدانهای حقوق بشری برساند شاید که بتواند فرزند اسیرش را ازچنگال دیو اهریمن صفت رجوی برهاند ودرآغوشش بگیرد.

دلنوشته ای از یک خواهر چشم انتظار به برادر اسیرش اسماعیل نیکزاد 16 شهریور 1395

دلنوشته ای از یک خواهر چشم انتظار به برادر اسیرش اسماعیل نیکزاد

سلام اسماعیل جان، برادر کوچک من. دلتنگی زیاد من به تو باعث شده باز برات نامه بنویسم. یادش بخیر روزایی که صلیب سرخ نامه تو رو می اورد. چندین بار نامه تو را میخوندیم. من میدونم و مطمئنم که دلتنگ ما هستی. اسماعیل عزیزم تو یکی از نامه های اسارت تو عراق نوشته بودی از تمامی کاغذ برای نوشتن استفاده میکنم. این یعنی دوستمون داری.اسماعیل عزیزم خسته شدیم از دوریت از ندیدنت از اشکهایی که همش بعد از شنیدن اسمت جاری میشه.

شادباشی دیگر به خانواده های دردمند و چشم انتظار گیلک 15 شهریور 1395

شادباشی دیگر به خانواده های دردمند و چشم انتظار گیلک

روند انتقال اسرای لیبرتی به جانب آلبانی هرچند شتابان وفزاینده تراز قبل بوده ولیکن با فرار و متواری شدن سران خیانتکارتشکیلات سیاه رجوی موجی ازنگرانی وترس واسترس درخانواده هایی ایجاد کرده است که هنوزعزیزانشان درزندان لیبرتی باقی مانده اند وشاید خدای ناکرده توطئه ای حساب شده ازجانب رجویها بوده باشد تا به قربانگاه فرستاده شوند. ازفرصت به دست آمده استفاده کرده وبخاطرانتقال 10 عضو اسیر رجوی از استان گیلان اززندان لیبرتی به آلبانی به خانواده هایشان تبریک وتهنیت عرض می نماییم.

من یک مادرم طاقت ندارم دوری جگر گوشه ام را! 15 شهریور 1395

من یک مادرم طاقت ندارم دوری جگر گوشه ام را!

الان دوماه است که فرزندم درآلبانی است ولی اجازه یک تماس با من مادرسالمند وچشم انتظاربگیرد. من از کی وکجا شکایت بکنم. چه روزگارغریب و ناجوانمردانه ای است نازنین. در عصر ارتباطات و تکنولوژی پیشرفته من نتوانم با تنها فرزند پسرم ولویک تماس تلفنی داشته باشم. خدا رجوی را لعنت کند که چنین بلای خانمان سوزی برایمان آورده وزندگی مان را ازهم پاشانده است.

با اسارت برادرم خانواده ام از هم پاشید 14 شهریور 1395

با اسارت برادرم خانواده ام از هم پاشید

آقای هادی نوروزی با تاثر و تاسف شدید ازدرگذشت پدرومادرشان که سالیان چشم انتظاردرآغوش کشیدن جگرگوشه اش بودند عنوان کردند” آنها چشم انتظار رفتند وحال من وسایراعضای خانواده ام خاصه خواهرم طاهره ملزم به این هستیم که هرطورشده و به هر بها و قیمتی ؛ عزیزمان مهدی را قبل ازانتقال به زندان دیگری بنام تیرانا ؛ از زندان لیبرتی نجات دهیم وبرای این منظور از هرلحاظ اعلام آمادگی میکنیم.

دیدار مسول انجمن نجات گیلان با خانواده های چشم اتنظار پورحسن و قاسمی 13 شهریور 1395

دیدار مسول انجمن نجات گیلان با خانواده های چشم اتنظار پورحسن و قاسمی

آقای فرزاد قاسمی نیز که برادرش اسماعیل را در اسارت رجوی دارد گفتند:” من و آقای پورحسن همشهری و از قضا هم محلی هستیم وبرادرانمان 28 سال پیش درمهران به توسط رجویها به اسارت گرفته شدند.طی سالیان گذشته هیچ خبری ازبرادرم ولو یک تماس چند دقیقه ای ازایشان نداشتم.لابد اسماعیل خبر ندارد که تنها دخترش ازدواج نموده و دارای نوه است و من میدانم که زن وفرزندش درنبود سایه بالاسر چه سختیهایی را متحمل شدند و آرزومندم که روزی برسد که تقاس اینهمه ظلم و جور را از رجویها بازپس بگیریم.

دیدار خانواده منصور فدایی گوهری با مسول انجمن نجات گیلان 11 شهریور 1395

دیدار خانواده منصور فدایی گوهری با مسول انجمن نجات گیلان

آقای حسین فدایی گوهری با نگرانی زجرآوری که خانواده اش را دربرگرفته است ضمن ملاقات با مسول انجمن درخصوص اعمال مشکوک وضدانسانی سران تشکیلات رجوی گفتند:” مادامی که به ماهییت ضد انسانی وضدمردمی دارودسته رجوی پی بردم با استدلال ودلیل وبرهان ثابت میکنم که فرقه رجوی با اعتقاد به اینکه” هدف وسیله را توجیه میکند” دست به هراقدام ناشایست وغیرمتعارف با توسل به مکر و حیله منافقانه میزند تا به حیات خفیف وخائنانه اش درخدمت اربابان امریکایی – عربستانی وصهیونیستها ادامه بدهد.

دیداری از روستا و منزل جهانگیر جمالی عضو اسیر رجوی درآلبانی 10 شهریور 1395

دیداری از روستا و منزل جهانگیر جمالی عضو اسیر رجوی درآلبانی

دراولین همایش انجمن نجات گیلان دررشت به استعداد 25 نفرازخانواده جمالی شرکت کردیم که مابعد آن ارتباطمان با شما کلید خورد ومدام برای کسب خبرازجهانگیر از روستای مان شیله وشت به رشت با تقبل بسا سختی ومرارت می آمدیم شاید که ثمره کار و تلاش مان را ببینیم. دراین سالیان ازبابت چشم انتظاری جهانگیرخانواده ما خیلی آسیب دید وازسرنکبت رجوی چه مصیبتها که نکشیدیم.

پیام دلسوزانه خانم سامره رضاپور مقدم به دایی اسیرش درلیبرتی – اسماعیل نیکزاد 07 شهریور 1395

پیام دلسوزانه خانم سامره رضاپور مقدم به دایی اسیرش درلیبرتی – اسماعیل نیکزاد

سلام دایی عزیزم. سامره هستم دختر خواهر بزرگت سکینه، منو یادت هست؟ زمانی که تو اسارت صدام لعنتی بودی سپیده برات مینوشت الان من مینویسم تمام این نامه ها از دلتنگی خانواده بود دایی عزیرم زمانی که رفتی من کلاس دوم ابتدایی بودم الان دخترم کلاس هفتمه حساب کن چند ساله که نیستی حساب سالهایی که نیستی رو داری؟

نامه خانم صدیقه بازرگانی به خواهر اسیرش در فرقه رجوی 07 شهریور 1395

نامه خانم صدیقه بازرگانی به خواهر اسیرش در فرقه رجوی

خدا را شکر از اسارتگاه اشرف و لیبرتی خلاص شدی، با خبرشدم رفتی انگلیس. چندین بار به دفتر انجمن نجات گیلان رفتم برات نامه نوشتم. یک بارهم یوماجون بردم انجمن نجات رشت، بااینکه پاهاش دردمیکرد، گفت خودم می خوام بیام رشت از آقای احمدی بپرسم چه خبر ازدخترم طاهره داره!

blank
blank
blank