راوی رازهای مگوی اشرف

شاید برای خیلی از اعضای گروه تروریستی منافقین که خودشان را سازمان مجاهدین خلق می‌نامند اتفاق افتاده باشد که از وضعیت اسفبار موجود بیرون بیایند.

در طول سی و چند ساله اعلام استقلال این گروه و مبارزه با نظام جمهوری اسلامی، زن و مردهای زیادی بودند که از این گروه برگشته‌اند و از گذشته خود پشیمانند. ابراهیم خدابنده که معاون امور بین‌الملل سازمان بوده از این مردان است که از سال 59تا 82فکر می‌کرده قدرقدرت روی زمین مسعود و مریم رجوی هستند و اینها حکم پدر و مادری برایش دارند. ولی وقتی سال 82دستگیر و به ایران می‌آید تازه متوجه اشتباه خود می‌شود و حالا که در میانسالی قرار دارد مطالعه خود را روی فرقه‌ها قرار داده است. سراغ او رفتیم تا ماهیت این سازمان را از زبان یکی از اعضای ارشدش بشنویم.

 •وقتی نام مجاهدین می‌آید همه به یاد پادگان اشرف می‌افتند؛ چرا که این پادگان از شروع به‌کار سازمان مجاهدین خلق مهم‌ترین مقر افراد این سازمان بوده است. اما مسئله مهم درباره این پادگان نوع زندگی‌ای است که از طرف سران برای اعضا تعریف می‌شد؛ کمی درباره زندگی در اشرف بگویید.
پادگان اشرف در نزدیکی شهر خالص از استان دیالی بود. زمانی که رجوی به عراق رفت این پادگان را به او دادند ولی همچنان فرماندهی برعهده ارتش عراق بود. این پادگان هم مثل هر پادگان دیگر عراق جیره، بودجه، آموزش، نیرو و غیره داشت. به‌تدریج زمین‌های کشاورزی اطراف پادگان را هم به زور از کشاورزان گرفتند و ضمیمه کردند؛ حتی روستایی در اطراف پادگان بود که آنها را هم کوچ دادند و زمین‌هایشان را تصرف کردند. این پادگان کاملا محصور بود و حتی وقتی خبرنگاری از اشرف بازدید کرده بود متوجه شده بود سیم‌های خاردار اشرف به جای اینکه به سمت خارج باشد تا مانع از ورود شود بیشتر به سمت داخل است تا کسی نتواند از آنجا خارج شود. افرادی که اعلام جدایی می‌کردند و نمی‌خواستند در اشرف بمانند قطعا با این جمله مواجه می‌شدند که شما باید 2 سال در زندان اشرف بمانید تا اطلاعات‌تان فاقد ارزش شود و بعد شما را تحویل دولت عراق بدهیم. شناسنامه و مدارک شناسایی اعضا در دست سازمان بود و بعد از اتمام این 2سال کسانی که می‌خواستند بروند را به دولت تحویل می‌دادند و دولت عراق هم به جرم ورود غیرمجاز به کشور آنها را تا 10سال زندانی می‌کرد. تازه بعد از این هم عراق اعضا را تهدید می‌کرد که شما را تحویل دولت ایران خواهیم داد و آنها هم شما را اعدام می‌کنند. با توجه به اینکه خود من از اعضای اصلی سازمان بودم می‌دانم که دستوری که به فرماندهان داده بودند این بود که نیروها را باید آنقدر به‌کار بگیرند که فرصتی برای فکر کردن نداشته باشند؛ یعنی دستگاه فرقه‌ای سازمان مخالف این بود که اینها ارتباطی با بیرون داشته باشند. نسرین یا همان مهوش سپهری که نفر سوم سازمان حساب می‌شد در نشستی به فرماندهان گفته بود که نیروهای شما باید طوری روزانه کار کنند که شب، قبل از اینکه سرشان به بالش برسد خوابشان برده باشد. حتی مهدی ابریشم‌چی می‌گفت فاصله‌ای که فرد سرش را روی بالش می‌گذارد تا هنگامی که خوابش ببرد فاصله خطرناکی است چرا که فرد در این فاصله تنهاست و فرصت می‌کند فکر کند. هنر یک فرمانده این بود کاری کند که همه نفراتش مشغول باشند و این مسئله اصلا زن و مرد هم نمی‌شناخت.

 • چه سالی وارد سازمان مجاهدین خلق شدید؟
سال59 به‌صورت تمام وقت عضو سازمان شدم. این تمام وقت یعنی 24ساعته در خدمت سازمان قرار داشتم. وظیفه من نیز فعالیت در بخش روابط بین‌المللی سازمان بود، به همین‌خاطر به کشورهای اروپایی و حتی آسیایی رفت‌وآمد زیادی داشتم. به‌طور کلی در 26کشور حضور داشتم و اهداف سازمان را در آنجا پیش می‌بردم.

 •شما مسئول امور بین‌الملل گروه مجاهدین بودید، به ما بگویید چطور این گروه با سایر کشورها ارتباط برقرار و آنها را قانع می‌کرد تا از سازمان حمایت کنند؟
سازمان در تبلیغات، فعالیت‌های سیاسی و روابط بین‌الملل عینا تاکتیک‌های اسرائیل را دنبال می‌کرد و اتفاقا خیلی از لابی‌های موفق سازمان، همان لابی‌های رژیم صهیونیستی بود. اواخر فعالیت‌های من یعنی سال 82بود که من در انگلستان بودم و آن زمان بحث حمله آمریکا به عراق مطرح بود. سازمان هم مخالف این حمله آمریکا به عراق بود و همصدا شده بود با کسانی که ضدجنگ بودند. ما به طرز عجیبی دیدیم که همه کسانی که در آمریکا و انگلیس حامی سازمان هستند از جنگ حمایت می‌کنند و بعد با تحقیقات خود دیدیم که همه این کشورها از دوستان اسرائیل هستند و الان هم منافع اسرائیل در این است که به عراق حمله شود. سازمان در روابط خارجی خود به‌شدت معتقد به ایران‌هراسی بود و از طرف دیگر هم هیچ علاقه‌ای نداشت که اسمی از سازمان برده شود. مثلا سراغ نماینده‌های تازه‌کار مجالس کشورها می‌رفت که آنها هم هیچ اطلاعاتی از سازمان نداشتند و با ترفند‌های مختلف امضای حمایتی آنها را می‌گرفت. سازمان اعلام می‌کرد که مثلا 200نفر از اعضای پارلمان انگلستان حامی سازمان مجاهدین خلق هستند که همه اینها هم دروغ بود. امضاها همه تحت عنوان ایرانیان مقیم انگلیس، سازمان حمایت از زنان و عناوینی مشابه این گرفته می‌شد. تازگی‌ها هم سازمان و اسرائیل با هم ائتلافی داشتند که سر مسئله هسته‌ای مخالفت کنند و غرب را از ایران هسته‌ای بترسانند. با این تفاسیر تنها حامی دولتی سازمان مجاهدین خلق، صدام بود که به‌طور مستقیم از مسعود رجوی حمایت کرد و پشت پرده هم اسرائیل بود که هنوز از سازمان حمایت می‌کند و از طریق اعضا اهداف خودش مثل جاسوسی، ترور و غیره را محقق می‌کند. مریم رجوی بعد از اتفاقات اخیر در یمن به عربستان سعودی نامه زد که ما حاضریم هرجور کمکی که بخواهید به شما بدهیم و 2 نفر از لابی‌های خود را به انگلیس فرستاد تا در آنجا با سفیر عربستان دیدار کنند. این نامه که چند وقت پیش هم ویکی‌لیکس آن را اعلام کرد فقط به این خاطر فرستاده شد که اعضای سازمان فکر می‌کنند عربستان در یمن علیه ایران می‌جنگد و می‌خواهند از این طریق با جمهوری اسلامی مبارزه کنند.
 • خیلی از اعضای مجاهدین به‌خاطر خانواده‌هایشان و عده‌ای به‌خاطر دوستان و اطرافیان و بعضی هم به‌خاطر میل شخصی وارد این گروه شدند؛ شما چرا عضو شدید؟
ماجرای آشنایی من با سازمان مجاهدین بر می‌گردد به دوره دانشجویی که در نیوکاسل بودم و آن زمان در اتحادیه انجمن‌های اسلامی که در آلمان بود رفت‌وآمد می‌کردم. فضا اینگونه نبود که گروه‌ها از هم جدا باشند و هرکدام ساز خود را بزنند بلکه همه یک صدا بودند؛ یعنی شما اگر در انجمن دور یک میز جمع می‌شدید، هم کتاب‌ دفاعیات مسعود رجوی را می‌دیدید و هم کتاب‌های شهید‌مطهری را. آن زمان هم ما واقعا برایمان ایران مهم بود و اینکه قرار است جمهوری اسلامی روی کار بیاید تا نظام شاهنشاهی را برکنار کند. آن دوران جنبش‌های چپ و مارکسیستی روی بورس بودند. حتی نخست‌‌وزیر انگلستان نیز ادعا می‌کرد یک سوسیالیست است. یکی از ویژگی‌های فرقه‌ها آن است که بنا بر فضای غالبی که وجود دارد، آنها نیز به رنگ آن فضا درمی‌آیند. من هم دنبال گروهی بودم که هم رگه‌های اسلامی داشته باشد و هم برای فضای چپ آن دوران حرفی برای گفتن داشته باشد. سازمان در ابتدای انقلاب خیلی از امام‌خمینی دفاع می‌کرد و اکثر مواقع هم پشت آیت‌الله طالقانی مخفی می‌شد و ماهیت اصلی خود را رو نمی‌کرد. در نهایت تقریبا از سال 60 بود که گروه مجاهدین چهره اصلی خود را نشان داد و شروع کرد به ایران‌هراسی. یکی از ویژگی‌های بارز فرقه‌ها ایجاد ترس در دل اعضاست. ما همه عاشق ایران بودیم ولی به‌خاطر القائات سازمان فکر می‌کردیم که بقیه می‌خواهند ایران را از ما بگیرند و در آینده زحمات سازمان به باد خواهد رفت. آن موقع تبلیغات علیه ایران بسیار زیاد بود. در رسانه‌های خارج از ایران نیز این فضای منفی بسیار شدید بود و گفته می‌شد در ایران برخوردها بسیار زیاد است و اعدام‌های زیادی انجام می‌شود. بخشی از این فضاسازی‌ها تعمدی و یکی از کارهای اصلی فرقه‌هاست، چراکه بدین شکل قصد آماده‌سازی افکار عمومی را دارند. خاطرم هست وقتی واقعه 7تیر رخ داد همه ما فکر می‌کردیم این کار آمریکاست. نشریات سال 60 سازمان را هم اگر ببینید دائما در آن گفته شده ما را کشتند و زدند. یا اتهام می‌زدند نظام جمهوری اسلامی دست‌نشانده انگلیس یا آمریکاست و آخر سر هم با اینها زد و بند می‌کند و تنها کسانی که از بین می‌روند ما هستیم، درحالی‌که این مجاهدین بودند که در عمل با آمریکایی‌ها دست دوستی دادند. یادتان باشد فرقه‌ها هرگز نقطه آخر را اول نشان نمی‌‌دهند. برای همین ما هم هرگز فکر نمی‌کردیم که چنین اندیشه‌‌هایی از ابتدا در ذهن رهبران سازمان بوده است.
 • می‌شود پذیرفت که اعضای پادگان اشرف در محیطی بسته بودند و قدرت تصمیم‌گیری نداشتند، اما شما از اعضای گروه روابط بین‌الملل سازمان بودید و به خیلی از منابع درباره ایران دسترسی داشتید…
ببینید! پادگان اشرف تنها یک حصار نیست، از نظر فیزیکی شاید خیلی هم راحت بشود از آنجا فرار کرد ولی چیزی که هست کار فرقه‌ای در اشرف به‌عنوان پایگاه اصلی سازمان در اوج خودش قرار داشت. الان هم سازمان کار فرقه‌ای انجام می‌دهد و با شست‌وشوی مغزی است که توانسته بیش از 3هزار نفر را در لیبرتی با آن شرایط اسفناک نگه دارد. حتی برای جذب هم از عوامل روانی مثل تطمیع و تهدید استفاده می‌کنند. مثلا چند وقت پیش اعضای سازمان بدون معرفی خود از خبرنگاری خواستند که با آنها همکاری کند و یکسری عکس و خبر از داخل ایران تهیه کند، بعد در ازای آنها میزان قابل توجهی پول به او دادند تا با تطمیع، خبرنگار را جذب کنند و حتی او را به سوریه بردند تا آنجا خبر تهیه کند. وقتی ماهیت خود را به این خبرنگار اعلام کردند او گفته که من حاضر به همکاری نیستم. بعد هر روز تهدیدها شروع شدکه ما به نظام ایران می‌گوییم که تو خیانت کردی و بعد هم خودت و خانواده‌ات را اعدام می‌کنند تا اینکه بالاخره این خبرنگار تصمیم می‌گیرد دل به دریا بزند و خودش را معرفی کند. زمانی که من در زندان اوین بودم برادرم کتابی نوشته مارگارت سینگر برای من فرستاد که تصمیم گرفتم آنجا این کتاب را ترجمه کنم و نام آن شد «فرقه‌ها در میان ما» که آنجا من به‌طور کامل توضیح داده‌ام مسئله کنترل ذهن و شست‌وشوی مغزی مسائلی است که همه آنها در سازمان اعمال شده است.
 • زندگی شما قبل از پیوستن به سازمان چگونه بود؟
من در انگلستان درس می‌خواندم و آنجا ازدواج هم کرده بودم که حاصل آن دختری بود که وقتی یک سال و نیم داشت آنها را رها کردم.
 •یعنی آنقدر سازمان برای شما مهم بود که حاضر شدید زن و بچه‌تان را هم رها کنید؟
ببینید! از نظر همه فرقه‌ها خانواده باید در دورترین نقطه از فرد قرار بگیرد چرا که باعث تعلق او می‌شود و می‌تواند او را دوباره به روال زندگی عادی برگرداند. اعضای سازمان هم تمام خانواده خود را دشمن می‌دانستند و اصلا حاضر نبودند آنها را کنار خود تحمل کنند. وقتی به ایران آمده بودم مرحوم پدرم هنوز زنده بود و وقتی مرا دید گفت کدام عقل سلیمی می‌گوید که تو از کسی حمایت کنی که به خاک کشورت تجاوز کرده است؟ اگر آن زمان به من این را می‌گفت هرگز قبول نمی‌کردم.

 •بعد از خروج از سازمان چه تصوری از ایران داشتید؟
بنا بر قانون، من مدتی را در زندان اوین سپری کردم اما، چه موقعی که در زندان بودم و چه بعد از بیرون‌آمدن از زندان، همه من را به‌عنوان یک قربانی می‌دیدند و نه مجرم. روز دومی که زندان بودم من را بیرون بردند و در خیابان گشت زدیم و می‌دیدم که مردم ایران چقدر شاد هستند و همه کنار هم زندگی می‌کنند، این کاملا متفاوت بود با تصویری که از ایران به ما ارائه می‌دادند. فکر می‌کردم در ایران من را می‌کشند درحالی‌که من توانستم اینجا ازدواج کنم و دوباره خانواده تشکیل بدهم. خانواده همسرم هم به من به‌عنوان یک قربانی ترور نگاه می‌کردند و معتقد بودند اگر این شست‌وشوی مغزی در سازمان وجود نداشت من قطعا مسیر دیگری در زندگی انتخاب می‌کردم که واقعیت هم همین بود. حتی هنگامی که زندان بودم دخترم به همراه فرزندان و همسرش به ایران آمد و با آنها بیرون رفتم؛ از این بابت خیلی خوشحالم که دخترم با وجود مسیحی بودن مادرش و اینکه من در یک سال‌و‌نیمی ترکش کردم مسلمان شده و همسرش هم مسلمان است. همه این خوشبختی‌های این دوران را مدیون دعای خیر مادرم و لطف خدا هستم و امیدوارم همه کسانی که امروز در لیبرتی اسیر دست مسعود و مریم رجوی هستند خیلی زود آزاد شوند و به کشور برگردند و شرافتمندانه زندگی خودشان را از سر بگیرند.

 •شکست در گرای 47درجه
روایت ابراهیم خدابنده از عملیات فروغ‌جاویدان
یکی از عملیات‌های غرورآفرین نظامی در تاریخ 33ساله جمهوری اسلامی ایران، عملیات مرصاد است. این عملیات سال 67 به فرماندهی شهید صیاد شیرازی در دفاع مقابل حمله گروه تروریستی مجاهدین صورت گرفت که باعث کشته و زخمی شدن بیش از 4هزار و 800نفر از اعضای این گروه شد؛ عملیاتی که در منطقه چهارزبر استان کرمانشاه صورت گرفت و بار دیگر قدرت و اقتدار رزمندگان نظام جمهوری اسلامی را مقابل دشمنان داخلی و خارجی به نمایش گذاشت. زمانی که عملیات مرصاد یا به ادعای سازمان مجاهدین، فروغ جاویدان شروع می‌شود ابراهیم خدابنده در دبی است و از آنجا نسبت به روند عملیات کسب اطلاع می‌کند؛ «وقتی که خبر رسید ایران قطعنامه پایان جنگ با عراق را پذیرفته اکثر مردم عراق خوشحال بودند و حتی یادم هست که بعضی شیرینی‌فروشی‌ها تا صبح، شیرینی رایگان بین مردم پخش می‌کردند. روزنامه الخلیج چندشماره فوق العاده چاپ کرد که یک طرف آن عکس امام بود و طرف دیگر عکس صدام. سازمان مجاهدین در این شرایط حس می‌کرد در بن‌بست قرار دارد و طی فرصتی که عراق می‌خواست پاسخ قطعنامه را بدهد اعضای ارشد سازمان تصمیم گرفتند با حمایت دولت عراق تا اسلام‌آباد بیایند. اعضای سازمان، تهاجمی شبیه به تهاجم داعش به موصل را طراحی کردند و راهی خسروی، قصرشیرین، سرپل ذهاب و اسلام‌آباد شدند.» خدابنده بعد از عملیات به اعضا می‌رسد ولی اینطور می‌شنود که فرماندهان وظیفه داشتند هیچ‌کس را زنده نگذارند و حتی دام‌ها و محصولات کشاورزی را هم از بین ببرند. او حرکت مجاهدین را به حملات داعش تشبیه می‌کند و اینطور می‌گوید: «در عملیات فروغ جاویدان اعضای گروه به اسلام‌آباد می‌رسند و حتی بیمارانی که روی تخت‌های بیمارستان بودند را می‌کشند. الان هم داعش در منطقه چنین وضعی دارد و حتی به کودکان رحم نمی‌کند و آنها را سر می‌برد. به‌نظر من هردوی این گروه ‌های تروریستی از یک آبشخور سیراب می‌شوند و آن هم غرب و اسرائیل است. به هر حال عملیات قرار بود تا اسلام‌آباد باشد ولی اعضای گروه تصمیم گرفتند که تا تهران بروند که این از هر نظر غیرممکن بود. آخر سر هم شکست حاصل شد و مسعود و مریم رجوی هم همه تقصیرها را به گردن اعضا انداختند که باز هم این از مراتب ایدئولوژیک فرقه‌هاست که اعضا را مسبب شکست بدانند و مقامات ارشد را باعث پیروزی».

 •از لندن تا اوین
بعد از تعطیلی اشرف خیلی از اعضای گروه تروریستی مجاهدین توبه کردند و به ایران برگشتند اما قبل از آن، جدا شدن کار آسانی نبود و هرکسی توانایی این را نداشت که دژها را بشکند و از گروه خارج شود. ابراهیم خدابنده هم به قول خودش اول از بد روزگار گرفتار شده و بعد به‌خاطر دعای مادرش بوده که مسیر زندگی‌اش عوض شده است؛ «وقتی آمریکا به عراق حمله کرد من در لندن بودم که یکی از مسئولان سازمان فوت کرد و ما برای تشییع جنازه‌اش به پاریس رفتیم. آنجا یکی از مسئولان به من گفت به سفارت سوریه در فرانسه بروم و درخواست ویزا بدهم چرا که سفارت سوریه در پاریس به هیچ‌یک از اعضای سازمان که متقاضی ویزا بودند، ویزا نمی‌دهد. من هم وقتی این دستور صادر شد همین کار را کردم و از آنجا که گذرنامه انگلیسی داشتم برایم ویزای 6ماهه سوریه صادر کردند و به این ترتیب به همراه یکی دیگر از اعضا به اسم جمیل- که او هم شهروند انگلیسی محسوب می‌شد- راهی دمشق شدیم. در سوریه به‌خاطر ماموریتی که داشتیم با 2میلیون دلار دستگیر شدیم و بعد فهمیدند که من از اعضای مجاهدین هستم. آنجا حتی به حضرت زینب(س) متوسل شدم که من را تحویل ایران ندهند چرا که در سازمان می‌گفتند ایرانی‌ها قطعا شما را شکنجه و بعد اعدام می‌کنند». توسل به حضرت زینب(س) اما نتیجه دیگری برای خدابنده دارد و برعکس تصورش نه‌تنها مأموران او را شکنجه نمی‌کنند بلکه او را به‌عنوان قربانی تفکرات مسعود و مریم رجوی می‌دانند و سعی می‌کنند تا با واقعیت روبه‌رو شود؛ «مدتی که در زندان اوین بودم روزنامه‌های داخلی و خارجی را می‌خواندم و بارها به بیرون از زندان رفتم. وقتی با مأموران صحبت می‌کردم تازه فهمیدم که چقدر از حقیقت دورم؛ تصورم در لحظه دیدن بازجوهایم به‌خاطر تبلیغات منفی‌ای که شده بود، این بود که انواع شکنجه‌ها در انتظارم است اما نخستین جمله‌ای که به من گفته شد این بود که آیا شام خورده‌ام و وقتی گفتم در هواپیما بیهوش بوده‌ام و امکان خوردن چیزی را نداشته‌ام، گفتند پس بهتر است اول غذا بخورم و بعد از آن هم رفتار بسیار خوبی داشتند».

 •مکتوبات یک قربانی
کتاب معروف «فرقه‌ها در میان ما» نوشته دکتر مارگارت سینگر نخستین کتابی است که توسط ابراهیم خدابنده ترجمه شده و با مقدمه‌ای از دکتر علی ربانی، مدیر گروه علوم‌ اجتماعی دانشگاه اصفهان در سال1386 توسط انتشارات دانشگاه اصفهان به چاپ رسیده است. «اسیر در زنجیر دروغ»‌ دیگر کتابی است که توسط آنتوان گسلر، نویسنده فرانسوی نوشته شده و ابراهیم خدابنده آن را به فارسی برگردانده و با مقدمه‌ای توسط خود وی از جانب انتشارات جام جم به چاپ رسیده است. کتاب «گسستن بندها» نوشته کارشناس معروف و برجسته مقوله کنترل ذهن فرقه‌ای و امور فرقه‌ها، استیون حسن نیز توسط مهندس خدابنده ترجمه شده که انتشارات جام‌جم به چاپ آن همت گماشته است. این کتاب در مقایسه با کتاب فرقه‌ها در میان ما به بیانی ساده‌تر مقوله کنترل ذهن فرقه‌ای را که به تهدید اصلی هزاره سوم معروف شده مورد بررسی قرار می‌دهد. اما کتاب ارزشمندی که اخیرا به کوشش ابراهیم خدابنده نزدیک به 800صفحه توسط انتشارات جام‌جم به چاپ رسیده «یک نفر، یک روز، 30سال» نام دارد که حاوی مستندات تاریخی بسیاری است. این کتاب شامل 3 فصل اصلی با همان عنوان‌های نام کتاب است. در فصل اول به معرفی مسعود رجوی به‌عنوان رهبر بلامنازع فرقه مجاهدین خلق پرداخته شده است. در فصل دوم به سرفصل 30خرداد پرداخته شده که در این روز مجاهدین‌خلق خط ترور کور و گسترده خود را آغاز کردند اما در فصل سوم که مفصل‌ترین فصل است 30سال فعالیت‌های فرقه‌ای و تروریستی سازمان مجاهدین‌خلق از 30خرداد سال 1360 تا سال1390 مورد بررسی دقیق قرار گرفته است. ویژگی برجسته این کتاب این است که گزارش‌ها و اعتراف‌های صدها تن از کسانی که در مقاطع مختلف در این فرقه عضویت داشته‌اند در آن منعکس شده که این کتاب را در نوع خود بی‌نظیر می‌سازد.

امیرحسین ‌صالحی – همشهری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا