تاریخ را بی خیال باش، شما عملا به رجوی سجده میکنید!

آقای صالح کهندل که کارش فریب واعزام افراد به اردوگاه اشرف بود که تعدادی ازاین فریب خوردگان – فامیل های آقا صالح- دردرگیری های کمپ اشرف با نیروهای دولت عراق (صاحبخانه) کشته شده اند وخون بی جهت ریخته ی این هلاک شدگان بر گردن اوست، درحال حاضر درزندان بسر میبرد وعجب اینکه درداخل زندان هم بشکل اسرار آمیزی، بیانیه ورهنمود میدهد و نوشته هایش با سرعت تمام دررسانه های رجوی منتشرمیشود؟؟!!
دراین اواخر هم دخترش سحر ویکی دیگر از فامیلانش را به اورسورواز فرستاده تا برای اثبات ارادتش به مسعود رجوی، گروگان های بیشتری در پیش وی داشته باشد!
خانم پریا کهندل، دختر صالح، یکی ازقربانیان این پدر سفاک است که اخیرا به خارج فرستاده شده تا درجوار مریم رجوی، شعار داده و مجموعه ی این شعارها را بنام مقاله، به خورد خلق اله بدهد!
بدنبال پیام نوروزی صالح کهندل که اززندان گوهر دشت صادر شده بود، به پریا هم دستور داده شد که اوهم ازقافله عقب نمانده ودر ستایش فرقه ی رجوی که عین بت پرستی است، یکی دوصفحه کاغذ سیاه کند.
پریا کهندل در نوشته ای با نام " ایمان دارم که روزی تاریخ ایران سجده خواهد شد بر این همه مقاومت " آورده است:
" سلام بابای عزیزم… برای تو نوشتن خیلی سخت است. چندین بار برایت نامه ام را نوشتم ولی دوباره عوضش میکردم…چون همه ی حرفهایم را نمیتونم در قالب یک نامه برایت بنویسم. ولی بعد از دیدن فیلم چهارشنبه سوری و عکس های عیدتان آنقدر غرق شور و افتخار شدم که کلمات و جملاتم بی اختیار بر روی کاغذ می نشست، بدعادتم کردی به هر هفته مخاطبم شدن و برایت نوشتن…هنوز هم هر چهارشنبه به دستم نگاه میکنم و یاد مهری می افتم که اجازه نامه ی من برای شنیدن صدای تو بود…هنوز هم تمام خیالات و رویاهایم از همان راهروهای گوهردشت میگذرد…هنوز هم یاد برگه ی کوچکی می افتم که رویش نوشته بود صالح کهندل بند 4 سالن 12…همان برگه ای که میخواست هر ثانیه نبودنت را به رخم بکشد… و چقدر دلم تنگ شده برای اون پیروزی های دونفره…وقتی که میخواستند ما را مغلوب کنند، ناراحت کنند، باز میخندیدیم که ثابت کنیم اگر قرار است کسی شکست بخورد آنها هستند نه ما… من خندیدن را هم از تو یاد گرفتم…و اولین پیروزی را هم با تو تجربه کردم…و حتی اولین جنگ را با تو لمس کردم…وقتی برای شنیدن کلمه به کلمه ی حرفهایت باید از 7 خان میگذشتم و از 7 تیغ سانسور… "
 بسیارخوب!
این یک نامه ی معمولی است وتنها مزیتی که دارد، این است که نشان میدهد درکشوری بنام جمهوری اسلامی ودر زندان های آن، این پدر ودختر براحتی میتوانند برای هم نامه بنویسند و زندانی این اجازه را مییابد که حرف های براندازانه بزند وبا وجود این نامه بدست طرف برسد!!
ای کاش که یکصدم این آزادی درتشکیلات رجوی هم بود که فامیلان واعضای خانواده میتوانستند به یکدیگر نامه بنویسند و جالبتر اینکه انتقادهای خود را از سازمان ورجوی، باین شکل عریان مطرح میکردند!
خواهر کوچولوی من!
طرح این مسائل درنوشته ونامه ها، قبل ازهرچیز باثبات میرساند که میزان آزادی ها درجمهوری اسلامی اگر هم ازنظر ماها کم باشد، بسیار گسترده تر از تشکیلات رجوی است و اگر این نامه ها را یک فرد بیطرف بخواند، براحتی باین نتیجه خواهد رسید که وظیفه ی ملی- وجدانی اوست که  درمنازعات بین جمهوری اسلامی ایران وباند رجوی، طرف جمهوری اسلامی را بگیرد!!
آخر این چه نوع کار وفعالیت سیاسی است که طی آن تمام نقاط ضعف خود را حاشا کرده ودشمن خود را درصندلی پیروزی یک دادگاه بیطرف مینشانید؟!
مگر ما بعنوان همولایتی های آذربایجانی شما، به شماها توصیه نکرده بودیم که گزنکرده پاره نکنید و با تاریخ وصبر ومتانتی که تاریخ با خود همراه دارید، همگام باشید؟!
میبینید که هول هوس کسب قدرتی که در دورنمای واقع بینی قرار ندارد، چگونه گرفتاررسوائی تان میکند؟!
درادامه ی نامه ی خان پریا آمده است:  
" بابا خیلی دلم برای حرفای قشنگت تنگ شده…هنوز هم صدایت درگوشم میپیچد وقتی که میگفتی تو در زندان حتی، آزادتر از من هستی…وقتی که به من میگفتی بخوان پریا…تمام نوشته هایت را بخوان. و چقدر دلم تنگ شده برای احساس های بعد از ملاقات… احساسی که فقط مخصوص من بود و تو…و هیچ کس حتی اگر بخواهد نمیتواند آن را حس کند…بهترین احساس دنیا…و این دلیلی است که فقط تو واژه واژه ی این نامه را میتوانی معنا کنی و حس کنی چون من قطره قطره…واژه به واژه و جنگ به جنگ با توعجین شدم….".
پس این پدر به دخترش توصیه کرده که بخواند والبته نوشته های خودش را وبتو نگفته که تاریخ بخوانی وعبرت ها ودرس های لازم را ازآن بگیری!!!
مگر چه چیز جالبی نوشته ای که  این بیچاره پدرت بتواند واژه وازه ی آنرا درک کند؟!
نامه ات چه فرقی دارد با انشانویسی یک دختر نوجوان که میخواهد دل معلم را به رافت درآورده ونمره ی خوبی بگیرد؟!
 درادامه ی نامه آمده است:
" بابا… به آن جلادانی که فکرمیکردند با شکنجه و اعدام و زندان میتوانند این عشق به آزادی را نابود کنند…همان هایی که میگفتند ماهی سیاه کوچولو افسانه است…ماهی ها که حرف نمیزنند.. به آنها بگو ماهی سیاه کوچولوی قصه های کودکی پریا آرمانی بود که امروز در هر گوشه خوفی برای آن جانیان میشود ".
ماهی سیاه کوچولو دنبال رهائی بود وحال آنکه شما ازدنیای کم وبیش رها، خود را دربرکه ی گندآب رجوی گرفتار کرده اید و چیزی از این قهرمان داستان زنده یاد صمد، نیآموخته وبدتر، برخلاف جریان مورد نظر او حرکت کرده اید!
جنبه ی مهمتر واصل قضیه عبارت ازاین است که شما اینقدر ازپدر، عموها و… حرف نزنید!
بموجب انقلاب مریم، شما همه ی اینها را سه طلاقه کرده اید واختیار دوست داشتن وبیاد آنها بودن را ازخود سلب کرده وحتی حرام دانسته اید!
آیا با این نوشته شما به دنیای تئوریک رجوی کفر نمی ورزید؟؟!!
آیا بااین کفر ورزی درصدد آغاز راهی نو درتشکیلات رجوی بوده ومیخواهید بت شکنی کنید؟!
حتما این کار را بکنید تا جبران سبک سری های بزرگان خود را کرده باشید!
حمید
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا