اعترافات بهرام برناس – برداشت سوم

فروردین 1363
“بهرام برناس” با نام های مستعار نصرالله، محمد، مرتضی و رضا؛ نامبرده فعالیت ضد انقلابی خود را در سال 1359 به عنوان مسئول تشکیلات و تبلیغات گروهک آرمان مستضعفین در نارمک آغاز می نماید و در نیمه دوم سال 1360 به سازمان جهنمی منافقین می پیوندد و تا قبل از ورود به واحد های ویژه نظامی، سر تیم چند تیم دختران منافقین بوده است. وی در فروردین 1361 به عضویت واحدهای ویژه نظامی منافقین در می آید و تا قبل از دستگیریش در اسفند 62 مجموعاً در 9 عملیات جنایتکارانه که منجر به شهادت 4 نفر، از جمله یک زن باردار و زخمی شدن 2 نفر، از جمله یک کودک خردسال 5 ساله و آتش زدن خانه و اموال امت حزب الله گردیده، شرکت داشته است. آخرین رده تشکیلاتی وی، فرمانده واحد نظامی بوده است.


سرقت از بانک
در عملیات سرقت از بانک در میدان حسن آباد تهران – پاساژ ابزارگران مقاومت مردمی مشهود بود. ما با همان ترکیب چهارنفری که در خانه حاجی ترخانی بودیم برای سرقت به طرف بانک حرکت کردیم. وقتی وارد پاساژ شدیم متوجه شدیم که مردم برای کارهای مختلف خودشان به داخل فروشگاه ها و ابزارفروشی هایی که آنجا بود رفت و آمد می کردند. وارد بانک شدیم. رفت و آمدهای روزانه ای که طبق معمول در یک بانک می تواند باشد در آنجا نیز وجود داشت. یکی از بچه ها به نام نصرالله که بعداً معدوم شد، سلاحش را کشیده و فریاد می کشد: بی حرکت! تمام کارمندان و افرادی که برای کارهای خودشان به بانک مراجعه کرده بودند را روی زمین می خوابانیم. محمد که فرمانده عملیات بود، خودش را روی پیشخوان بانک پرتاب می کند و آنجا موضع می گیرد. جعفر هم کنار در پاساژ مواظب موتورها بود تا مبادا همین امت، همین مردم مسلمان ایران آن ها را از کار بیاندازند. به هر حال ما بانک را زدیم و وقتی پول را گرفته و بیرون آمدیم متوجه چند شعار که از انتهای پاساژ می آمد شدیم. فکر می کنید شعارها چه بودند؟ در حمایت از نیروی پیشتاز شعار مرگ بر منافق مسلح! این بود حمایت توده ای که از ما شد!…
شما تصور کنید که این همه ادعا می کنیم که ما فلانیم و بهمان و مردم پشتیبان ما هستند! ما نمونه و الگوی هدف ها و آمال و آرزوهای مردم هستیم! و بعد؟ در یک عملیات ساده مردم این چنین در مقابل ما صف آرایی می کنند و می ایستند. ما واقعاً باید این ها را می دیدیم و لحظه ای تعقل می نمودیم و فکر می کردیم؛ اما گفتم قلب هایی که با حرارت نمی سوخت، دوده برمی داشت.
عملیات پمپ بنزین میدان وحدت اسلامی
در میدان وحدت اسلامی، کمی پایین تر جنب خیابان مختاری پمپ بنزینی واقع شده است. آن موقع کوپن ها توسط دو تن از برادران بسیجی کنترل می شد و طبق خطی که دریافت کرده بودیم باید برادران مستقر در پمپ بنزین مورد هدف قرار گرفته و به شهادت برسند. صبح در ساعت 6.5 من و جعفر از لانه فساد تیمی خارج شدیم و به منطقه رسیدیم. وقتی وارد محل مزبور شدیم مشاهده کردیم که دو برادر بسیجی مشغول کنترل کوپن ها هستند. دوری داخل پمپ بنزین زدیم که ببینیم محافظین و یا اشخاص دیگری وجود دارند که احتمالاً مسلح باشند و غافلگیر نشویم. دوری زدیم و بعد درخیابان مختاری جعفر که فرمانده بود به من می گوید: سلاحت را بکش و آماده کن. وقتی ما به مقابل این برادران رسیدیم تو باید شلیک کنی. طبق همین قرار من سلاح را کشیدم و آماده تیراندازی شدم. این اولین عملیاتی بود که من به وسیله آن گلوله های خود را به طرف برادران بسیجی شلیک کردم و این اولین عملیاتی بود که توسط من شخصی به شهادت رسید که بعد درادامه همین مسیر بود که به خانه های علی اعظم و اسدالله نوری رسیدیم. به هر حال ما رفتیم و من سلاحم را کشیدم و به پمپ بنزین رسیدیم. برادران مشغول کنترل کوپن ها بودند. بلافاصله من 5 تیر به طرف آن ها شلیک کردم که یکی از برادران به شهادت می رسد و دیگری مجروح می شود. در این موقع در خود پمپ بنزین همهمه و فریاد همه جا را بر می دارد. وقتی وارد خیابان می شویم متوجه یک وانت که به تعقیب ما پرداخته بود، شدیم که البته چون سوار موتور بودیم و از کوچه های فرعی می زدیم و می رفتیم موفق نشدند که ما را دستگیر کنند؛ و ای کاش دستگیرمان می کردند، ای کاش آن موقع که تازه گام در این مسیر گذاشته بودیم دستگیر می شدیم و آن فجایع دیگر به بار نمی آمد…
هدف من از طرح این مسائل این است که دقیقاً ببینید ما که بودیم، به کجا رسیدیم و به چه اعمالی دست زدیم؟
… به چهره من دقیقاً دقت کنید. این چهره را به یاد داشته باشید و برای آیندگان بگویید. من عذابم مانده است. در پیشگاه خداوند من هنوز خیلی مسیر دارم که باید بروم. ولی شما برای آیندگان بگویید. بگویید دریک برهه از تاریخ ایران جوانانی پیدا می شدند که بچه ها را در آغوش مادرانشان می زدند، خانه ها را به آتش می کشیدند. همسران این افراد را به خون می کشیدند. این ها را همیشه و در همه وقت به یاد داشته باشید… می دانم الآن چه احساس نفرت و کینه ای نسبت به من در دل دارید. این احساس نفرت و کینه در خود من هم وجود دارد. به هیچ کس هم نمی توان ایراد گرفت. باید هم باشد…
برداشت از کتاب: کارنامه سیاه
به کوشش: مؤسسه راهبردی دیده بان
صفحه های: 114 – 110
تنظیم از: عاطفه نادعلیان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا