پیام یک مجاهد خلق آزاد شده از اسارت رجوی به کانون شورشی

سلام،
دیروز در یکی از سایت های رجوی ، مطلبی تحت عنوان آشنائی با من ، یک کانون شورشی. آمده بود که لازم دیدم ، چند سطری با این کانون! البته اگر وجود خارجی داشته باشد ، سخن بگویم تا بلکه با اندکی آگاهی بخشی، او را از سقوط در دام فرقه ی رجوی ، نجات دهم.
دوست گرامی که خود را کانون شورشی سردار خیابانی می دانی!
اصلا قصد نصیحت کردنت را ندارم و فقط به بیان گوشه ای کوچک از خاطرات جوانی ام که در فرقه ی رجوی تباه شد، می پردازم تا شاید چراغی کوچک بر آن بیراهه ی تاریک باشد.
سالها پیش که جوان جویای نام بودم ، پس از یک شکست شغلی در تبریز، از طریق رادیو مجاهد با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدم. به مرور احساس کردم پاسخ تمام مشکلات جامعه را یافتم. فریاد” هل من ناصرا ینصرنی” مسعود رجوی در صحن کربلای امام حسین نیز ، مرا به نقطه ی انتخاب رسانید و مجابم ساخت که باید به سوی قرارگاههای مجاهدین حرکت کنم و پایانی به زندگی ننگین خود در ایران بدهم!
دیگر برایم مهم نبود که چرا سازمان در عراق است و با صدام حسین پیمان مودت بسته و مسعود رجوی با صدام حسین درحال جنگ با مردم ایران بیعت کرده است.
دیگر به این فکر نمی کردم که چرا به کسانی که نمی شناسم باید اعتماد کنم ؟
دیگر به آینده ی نامعلومی که بعد از این انتخاب باید خود را به آن می سپردم، فکر نمی کردم!
با اعتماد کامل، همه چیزم را برداشته واز مرز قانونی خارج شده وپس از مدت زمان کوتاهی خود را در قرارگاه اشرف حاضر دیدم.
حاضر بودم به خاطر آرمانی که به آن پیوسته بودم جانم را بدهم، همه چیزم را بدهم، دیگر حاضر بودم، خود را فدای آرمان آزادیخواهانه ی مسعود رجوی بکنم. هر سختی را به جان می خریدم.
از همان روز نخست همه ی وسایلم را گرفتند، ساعت مچی ام که خیلی به آن وابسته بودم را نیز از من گرفتند، اصرار کردم که من می خواهم ساعت مچی ام را داشته باشم ، اما گفتند که در سالن غذاخوری یک ساعت دیواری است و همه باید از روی آن ساعت را نگاه کنیم، اما مسئولین من و زنان شورای رهبری ساعت مچی داشتند، همه مسئولین به من و امثال من، به دید یک تهدید نگاه می کردند، ابدا هم به ما اعتماد نداشتند. می گفتند که اعتماد کسب کردنی است. این یک شعار بود که بعدها فهمیدم که یک مجاهد خلق فقط در صورتی که مرگ را در آغوش بکشد، اعتماد رجوی را کسب خواهد کرد. در سازمان به هیچ کس اعتماد نمی کنند.چرا ؟ … در ادامه خواهم گفت که چرا مسعود رجوی نمی توانست به اعضای خود اعتماد کند؟!
6 ماه از حضور من در قرارگاه اشرف گذشت…
من به رفتارها در مناسبات و تصمیم گیری های مسئولین انتقاد کردم، فکر می کنید جواب من را چگونه دادند ؟ تا سه روز که اصلا کسی با من حرف نمی زد! درخواست ملاقات با فرماندهی زن را کردم که فکر می کرد او جواب من را خواهد داد!
در شب روز سوم ، من را پس از یک بازجوئی جانانه و یک پذیرائی حسابی، به زندان انفرادی افکندند!
درخواست خروج دادم. پاسخ دادند اگر می خواهی بروی باید دوسال در زندان انفرادی ما بمانی تا اطلاعات تو از سازمان بسوزد، سپس 8 سال باید در زندان ابوغریب به جرم ورود غیر مجاز به عراق بمانی وبعد از 10 سال آزاد هستی که هر کجا خواستی بروی!!!( همه ادعاهای سازمان در مورد سوختن اطلاعات درحالی بود که من شش ماه حضورم در اشرف را در یک محیط بسته چند ده متری تحت عنوان پذیرش ارتش، محبوس بودم). من را 6 ماه در زندان انفرادی در پادگان اشرف در بدترین شرایط ، بدون حتی یک دقیقه هواخوری نگه داشتند و بالاخره مرا مجبور به برگشتن به مناسبات کردند! من سالها در اشرف و دیگر قرارگاههای سازمان در عراق ماندم، اما فقط جسم من بود که در عراق بود و رجوی سالها فقط بر جسم من رهبری کرد، آنها مرا در عراق سالها نگه داشتند و عاقبت هم که نتوانستند هیچ غلطی بکنند ، پس از سالها که عمرم وجوانی ام تباه شد، با سماجت خودم آزاد شدم.
اگر قبول کنی که بعید می دانم! باید اطلاع دهم که امثال من در مناسبات که زندان های سازمان را هم تجربه کرده بودند ، بسیار زیاد بود، تقریبا تمامی اعضای سازمان ،بجز عده ی انگشت شماری ، زندان های سازمان را به چشم دیدند! برای همین هم رجوی به هیچ کس اعتماد نداشت ، چرا که اکثریت اعضای سازمان آن روی سکه ی رجوی را دیده بودند ، به چشم دیده بودند که مسئولین سازمان و شخص رجوی چه جانورهای کثیفی هستند.
حتما برایت این سئوال ایجاد می شود که پس چرا تا بحال در سازمان ماندند؟
جواب این سئوال طولانی است ، ولی فقط این را بگویم که کسی که20-10 سال در سازمان نگه داشته شده است و اجازه کمترین تماسی را با خانواده ی درجه یک خود نداشته است ، آیا به نظر شما راهی برای برگشت برایش متصور است ؟ اغلب، اعضاء پدر و مادر خود را از دست داده اند ، تمامی پل های پشت سرشان خراب شده است. دیگر کسی پذیرای آنها نیست! باید با نهایت تاسف اعلام کنم که اکثرا پیر شدند و توان یک انتخاب دیگر را ندارند! مسعود رجوی همه ی آنها را نابود کرده است و الان هم آن پیرمرد ها و پیرزنان را در قلعه ای دردهکده ی مانز در کشور آلبانی در اسارت دارد. حق و حقوق آنها را هم از سازمان ملل وکمیسیاریای پناهندگان گرفته و صرف خوشگذرانی های مریم در فرانسه و … می کنند.
دوست گرامی کانون شورشی سردار خیابانی!
حاضرهستم، هر چقدر که بخواهی از خاطرات سالیان حضورم در عراق و اشرف ، برایت بگویم، ساعتها به سئوالاتت پاسخ دهم. می دانم که الان در فاز مقاومت ذهنی هستی!حرفهایم را باور می کنی اما قبول نمی کنی.
شاید به اندک پولی که از سازمان می گیری ، نیاز داری ، الان بیکاری زیاد است وکارهم پیدا نمی شود! اما آیا به چه قیمتی باید خود رابه کسانی فروخت که قصد جان تورا کردند! فرقه ی رجوی با خون به حیات خود ادامه داده است. رجوی به هر قیمت باید هر دم یک قربانی داشته باشد! رجوی دنبال اهداف مقدسی که در ذهن امسال تو است ، نیست! سازمان مجاهدین از بعد از اعدام بنیانگذاران اولیه اش ، بتدریج به بیراهه رفته است. اعضای خودش را زندانی و شکنجه کرده است. اکنون نیز در بین قشر آگاه سیاسی، بسیار منفور و مطرود است. امروز دیگر بر هیچ کس پوشیده نیست که سازمان مجاهدین میلی متری پایگاه اجتماعی در داخل کشور ندارد!
سازمان مجاهدین خلق ایران که روزگاری در ایران ، وقتی اعلام تجمع می کرد ، صدها و بلکه هزاران نفر ، کارهای واجب روزانه خود را تعطیل می کردند و به تجمعات مجاهدین می رفتند! بطور مشخص و دقیق سازمان ومخصوصا از سال 1364 دچار یک تحول منفی و سقوط دهشتناکی شد! از آن ببعد هر چه بود سقوط و انحطاط شدید سیاسی بود!
امروز وضعیت متفاوتی را در ایران نسبت به سازمان مجاهدین سابق شاهد هستیم! سران مجاهدین خود را در سیمای کذائی پاره می کنند! اما دریغ از یک نفر هوادار! روزها و ساعت ها در تلویزیون خود فراخوان می دهند اما حتی یک جمع 3-2 نفره را هم نمی توانند دور هم جمع کنند! مردم ایران امروز چشم و گوششان باز شده است! سره را از ناسره و درست را از غلط تشخیص می دهند! رجویست هائی که سالها خون جوانان این مرز و بوم را ریختند وهزاران نفر را به کشتن دادند ، جایگاهی در بین مردم ندارند! سازمانی که با نرم های فرقه ای ، به اعضای خود که از همه چیزشان گذشته بودند و جان برکف به قرارگاههای مجاهدین رفته بودند! رحم نکردند و آنها را شکنجه و زندانی کردند! امروز اگر پایشان به ایران برسد همه مردم را به غل و زنجیر می کشند!
هزاران نفر طی سالیان از فرقه ی مخوف رجوی جدا شدند ، نزدیک به 1000 نفر که از فرقه رجوی جدا شدند ، اکنون در ایران آزادانه زندگی می کنند.همه مثل یک شهروند عادی ، از همه ی حقوق خود برخوردارند. اگر جمهوری اسلامی این ظرفیت را دارد که کسانی را که روزگاری در سودای سرنگون کردن آن بودند، امکان داده که به کشور آمده و بدون کوچکترین آزار و اذیتی زندگی کنند.
من می دانم که سازمان به شما هر بار هشدار می دهد که جانتان در خطر است و اگر دستگیر شوید ، حتما اعدام خواهید شد! در جواب باید بگویم اگر هم شما کاری کردید ، در مقابل کارهای ما صفر است. اگر هم کاری کرده اید ، مطمئنم که از روی ناآگاهی تان از فرقه ی رجوی است. اطمینان دارم که چیزی نخواهد شد. فرقه ی رجوی می خواهد با گل آلود کردن آب ، به صیادی و شیادی و دجالیت خود ادامه دهد. امیدوارم شما و تعداد بسیار اندکی که مثل شما در دام این فرقه ی شیاد ، اسیرشدند با درایت و آگاهی و مطالعه ی سوابق این فرقه ، دست از برباد دادن عمر و جوانی خود بردارند. می توان در شرایط نامناسب اقتصادی حاضر، با درایت و هوشیاری و با صرف بودجه های اندک ، سراغ کارهای بهتری رفت. امیدوارم شما دوست و هموطن عزیز که خود را اسیر منجلاب رجوی ها کردی، بدانی که در راه اشتباه قدم گذاشتی.
من این حرف ها را زمانی مطرح کردم که بفرض قبول کردم که چنین کانون شورشی وجود داشته باشد که ممکن است از بیخ وبن غلط ودروغ باشد
فرید

منبع

یک دیدگاه

  1. بابا شما دیگه چرا کانون خرگوشیشون کجا بود؟
    ستاد جی اس ید طولانی تو این کارا داره یادتون نیست مگه دیوار درست میکردن تو محوطه با امیپ فیلم برداریشون کاغذ میچسبوندن روشون که مثلا هوادارا از ایران فرستادند چقدرر سال 88 تلاش کردند روی موج اعتراضات ملت سوار بشن اما چی شد مردم تف هم کف دست رجوی و دنبالچه هاش ننداختند
    لازم نیست برای این شخصیت خیالی دلسوزی کنید
    یکوقت خواهر فرشته رو هوا بر میداره نکنه نویسنده که از قضا خودش هم هست وجود خارجی در ایران داشته باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا